🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
#شادی_روح_شهدا_صلوات🕊🌹
🌷@shahedan_aref
دعایی که در هنگام شهادت در جیب شهید ابومهدی المهندس بود:
یامَن یَقبَلُ الیَسیرَ وَیَعفُو عَن الكَثیر، اِقبَل مِنّى الیَسیرَ وَ اعفُوعَنى الكَثیر، اِنّكَ اَنتَ الغَفورُ الرّحیم
📌اى خداوندى كه عمل اندک را مىپذیرى و ازگناه بسیار مىگذرى، عمل نیک اندكم را بپذیر و گناه بسیارم را ببخش، همانا كه تو آمرزنده مهربان هستی...
شهید#ابومهدی_المهندس🕊🌹
🌷@shahedan_aref
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رزمنده ای که کنار جاده زائران کربلا شهید شد!
شهید#رضا_پناهی
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت هشتاد و نهم : اوج مظلومیت ( بخش چهارم) 👤 راوی: مهدی رمضانی ساعتي ب
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت نود : اسارت( بخش دوم)
👤 راوی: امير منجر
از خبر مفقود شــدن ابراهيم يك هفته گذشــت. قبــل از ظهر آمدم جلوي
مسجد، جعفر جنگروي هم آنجا بود. خيلي ناراحت و به هم ريخته. هيچكس
اين خبر را باور نميكرد.
مصطفي هم آمد و داشــتيم در مورد ابراهيم صحبــت ميكرديم. يكدفعه
محمد آقا تراشكار جلو آمد. بيخبر از همه جا گفت: بچه ها شما كسي رو به
اسم ابراهيم هادي ميشناسيد!؟
يكدفعه همه ما ساكت شديم با تعجب به همديگر نگاه كرديم. آمديم جلو
و گفتيم: چي شده؟! چه ميگي؟!
بنده خدا خيلي هول شــد. گفت: هيچي بابا، بــرادر خانم من چند ماهه كه
مفقود شــده، من هر شب ساعت دوازده راديو بغداد رو گوش ميكنم.
عراق اسم اسيرها رو آخر شبها اعلام ميكنه!
ديشــب داشــتم گــوش ميكــردم، يكدفعــه مجــري راديــو عــراق كه
فارســي حــرف مــيزد برنامــه اش را قطــع كــرد و موزيك پخــش كرد.
بعد هم با خوشحالي اعلام كرد: در اين عمليات ابراهيم هادي از فرماندهان
ايراني در جبهه غرب، به اسارت نيروهاي ما درآمده.
داشتيم بال درميآورديم! همه ما از اينكه ابراهيم زنده است خيلي خوشحال
شديم.
📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
شهید #ابراهیم_هادی 🌹🕊
🌷@shahedan_aref
💌 #کــلامشهـــید
🌱آنچه تلخ و اسفبار است این است که شیعه چه بد با غیبت مولایش خو کرده است ؛ چه ناجوانمردانه بریدن از مولا برایش عادت شده است. چه بیمعرفتیم ما که اصل کل خیر برایمان فرعی شده است.
شهید#حجتالله_رحیمی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت نود : اسارت( بخش دوم)
👤 راوی : امير منجر
نميدانستيم چه كار كنيم. دست و پايمان را گم كرديم.
سريع رفتيم سراغ ديگر بچه ها، حاج علي صادقي با صليب سرخ نامه نگاري
كرد.
رضا هوريار رفت خانه آقا ابراهيم و به برادرش خبر داد. همه بچه ها از زنده
بودن ابراهيم خوشحال شدند.
٭٭٭
مدتي بعد از طريق صليب سرخ جواب نامه رسيد.
در جــواب نامه آمده بــود كه: من ابراهيــم هادي پانزده ســاله اعزامي از
نجفآباد اصفهان هستم.
فکر کنم شما هم مثل عراقيها مرا با يكي از فرماندهان غرب كشور اشتباه
گرفته ايد!
هر چند جواب نامه آمد، ولي بســياري از رفقا تا هنگام آزادي اســرا منتظر
بازگشت ابراهيم بودند.
بچه ها در هيئت هر وقت اســم ابراهيم ميآمــد روضه حضرت زهرا سلاماللّهعلیها را
ميخواندند و صداي گريه ها بلند ميشد.
📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
شهید #ابراهیم_هادی 🌹🕊
🌷@shahedan_aref
💥برادران و خواهران!
اگر میخواهید دنیا و آخرتتان تضمین شود و از مصائب آخرالزمان در امان باشید و دینتان حفظ بماند و عاقبت به خیر شوید، بصیرتتان را افزایش دهید، اطاعت از ولایت مطلقه فقیه را بر خود واجب بدانید و اگر میخواهید در این دوران پر آشوب گمراه نشوید، گوشتان به سخنان ولایت مطلقه فقیه و چشمتان به اعمال این بزرگوار و تمام وجودتان صرف عمل به خواستهها و اوامر ایشان باشد!
✍فرازی از وصیتنامه
شهید مدافع حرم🕊🌹
#محمود_رادمهر
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 و اینم عاقبت جوانی پر از معنویت...✨
تشییع باشکوهی که حتی برای علما و فرماندهان هم کم سابقه بود...
شهید مدافع حرم🕊🌹
#محمدهادی_ذوالفقاری
🌷@shahedan_aref
نمازهایت را عاشـقانـه بخوان.
حتی اگـر خستـه ای یا حـوصله نداری،
قبلش فکر کـن چـرا داری نمـاز میخوانی
و با چـه کسی قـرارِ ملاقات داری.
آن وقت کم کم لذت میبری
از کلماتی که در تمـامِ عمـر
داری تـکرارشـان می کنی.
تکـرار هیـچ چیز جز نمـاز
در ایـن دنیـا قـشنگ نیست...
شهید#مصطفی_چمران🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فصل اول : خداحافظ بهار!
قسمت سوم
آدرس خانه ی برادرم را به مأمور پشت فرمان دادم. حرکت کردیم. از
گذشت هام پرسیدند، از شهادت بچه ها، و رجب. صدای باران شدیدی که به
سقف ماشین می خورد، مرا به خاطرات خانه ی دایی و کودکیام برد. چشمانم را
بستم و دیگر صدایی نشنیدم.
اوایل تابستان سال 1326 در بهار همدان به دنیا آمدم. دو خواهرم صغری
و خانم، و برادرم محمدحسین از من بزر گتر بودند. مادرم، کلثوم خانم، قالی
میبافت و پدرم، حسین آقا، کشاورز بود. صبح تا شب زحمت میکشیدند، اما
دخل و خرجشان جور درنمی آمد. سه چهار ساله بودم که به ناچار برای فرار از
فقر و نداری در یکی از روزهای بهار برای همیشه همدان را ترک کردیم و به تهران
آمدیم.
صندوقچه ی قدیمی لباس، چراغ خوراک پزی و یکی دو جفت پشتی،
همه ی دار و ندار پدر و مادرم بود که بار یک وانت قدیمی کردیم و به تهران
آوردیم. ساختمانها هنوز آ نقدر بالا نرفته بودند که نتوانم سرخی غروب
خورشید را ببینم. بابا با یک دست قالیچه و با دست دیگرش مرا بغل کرد و
به داخل حیاط خانه ی دایی برد. خانه ی دایی محمد نزدیک میدان آزادی
در محله ی هاشمی بود. طبقه ی اول، خانواده ی دایی زندگی میکردند، نیم طبقه ی دوم را هم به ما دادند؛ اتاقی کوچک که بسختی یک فرش شش متری
در آن جا میشد و گوشه هایش بر میگشت. شش نفر کنار هم میخوابیدیم، اما
باز جا کم میآوردیم و روی سروکله ی هم میافتادیم. گوشه ی حیاط یک حوض
مستطیلی شکل بود و کمی آن طرف تر اتاقکی برای پدربزرگم، بابا حیدر ساخته
بودند. پیرمرد صبح تا شب سرش توی قرآن بود و صدایش درنمی آمد. بعد از
نماز صبح سوره یس میخواند، شب هم قبل از اینکه به رختخواب برود، دوباره
آن سوره را میخواند. می گفت: «هرکی صبح و شب با سوره یس مأنوس باشه،
مرگ راحتی داره. »
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref