بعد از شھادت علی خوابشرو دیدم
بهم گفت:
« اگہ مےدونستم این دنیا به خاطر صلوات
این همہ ثواب و پاداش میدن،
حالا حالاها آرزوۍ شھادت نمےکردم!
میموندم توۍ دنیا و صلواټ می فرستادم.. »
شهید#علی_موحد_دوست🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل چهارم : تولد یک پروانه قسمت دوم تازهعروسی شهرستانی دیوار به دیوار خانه ما زندگی میکرد؛ از من
فصل چهارم : تولد یک پروانه
قسمت سوم
فقر و نداری دست از سر ما برنمیداشت. آبروداری میکردم و چیزی به کسی نمیگفتم. خیلی اوقات برای مریم غذا درست میکردم و به خانه برمیگشتم و با امیر نان خالی میخوردیم. رجب شکمش سیر بود و شامش را در هتل میخورد. اگر خرجی میداد، یک ظرف خامه میخریدم و همراه امیر دلی از عزا درمیآوردیم. حساب جیبش را داشت. یکی دو بار مجبور شدم از شلوارش پول بردارم و برای خانه خرید کنم. وقتی فهمید، دعوایی راه انداخت که از کردهام پشیمان شدم. بعد از ساخت خانه بدتر هم شد. بابت پول مصالح و مزد کارگرها آنقدر بدهی بالا آورده بودیم که هرچه درمیآورد، یکجا میداد دست طلبکار و چیزی برای خرجی خانه باقی نمیماند. مادرم با دست پر به دیدنم میآمد؛ اما یک شیشه روغن، مقداری برنج و گوشت کفاف چند روز بیشتر را نمیداد و سریع تمام میشد.
با همهی این مشکلات، بیبی خانم برادر ناتنی رجب را خانهی ما گذاشت تا در تهران مشغول به کار شود. کم گرفتاری داشتم، حالا باید به فکر ناهار و شام وجیهالله هم میبودم! رجب دلِ خوشی از ناپدری و برادرانش نداشت، از همهی آنها بدش میآمد؛ ولی بهخاطر مادرش حرفی نزد و قبول کرد.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
#شادی_روح_شهدا_صلوات🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥«السلام علیک یا خاصة اولیاء اللَّه»
🔸شهید حاج قاسم سلیمانی:
امام جبهه را به سمت خدا به سمت اسلام نشانه داد و حرکت داد.
همهی مقصد ما مکتب ماست. این را بارها امام برای جمع بیان میکردند.
تکلیف ما را سیدالشهدا(علیه السلام) مشخص کرده است.
🌷@shahedan_aref
#متن_خاطره
🌷 گفت: آقای امینی جایگاه من توی سپاه چیه؟ سئوال عجیب و غریبی بود! ولی میدانستم بدون حکمت نیست. گفتم: شما فرمانده نیروی هوایی سپاه هستین سردار. به صندلی اش اشاره کرد. گفت: آقای امینی، شما ممکنه هیچ وقت به این موقعیتی که من الان دارم، نرسی؛ ولی من که رسیدم، به شما میگم که این جا خبری نیست! آن وقت ها محل خدمت من، لشکر هشت نجف اشرف بود. با نیروهای سرباز زیاد سر و کار داشتم. سردار گفت: اگر توی پادگانت، دو تا سرباز رو نمازخون و قرآن خون کردی، این برات میمونه؛ از این پست ها و درجه ها چیزی در نمیآد ...!
📚 شهید #حاج_احمد_کاظمی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
تا توی جمع جبهه چندتا مجرد میدید میگفت:
« بروید ازدواج کنید،زندگی فقط جنگ
نیست.باید یاد بگیرید برای جنگ های
بعدی سرباز تربیت کنید. »
شهید#حمید_باکری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥قسمت نود و سوم : سلام بر ابراهيم( بخش دوم ) شب بود كه به اين موضوعات فكر م
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت نود و چهارم: شهیدان زندهاند( بخش اول )
👤 راوی : مصطفی صفار هرندی ....
حرف ما نيست. قرآن ميگويد شهدا زنده اند. شهدا شاهدان اين عالمند
و بهتر از زمان حيات ظاهري خود، از پس پرده خبر دارند!
در دوران جمــع آوري خاطرات براي اين کتاب، بارها دســت عنايت خدا
و حمايتهاي آقا ابراهيم را مشاهده کرديم! بارها خودش آمد و گفت براي
مصاحبه به سراغ چه کسي برويد!!
اما بيشــترين حضور آقا ابراهيم و ديگر شهدا را در حوادث سخت روزگار
شاهد بوديم.
اين حضور، در حوادث و فتنه هائي که در سالهاي پس از جنگ پيش آمد
به خوبي حس ميشد.
در تيرماه سال 1378 فتنه اي رخ داد که دشمنان نظام بسيار به آن دل خوش
کردند! اما خدا خواست که سرانجامي شوم، نصيب فتنه گران شود.
در شــب اولي کــه اين فتنه به راه افتاد و زماني که هنوز کســي از شــروع
درگيريها خبر نداشت، در عالم رويا سردار شهيد محمد بروجردي را ديدم!
ايشــان همــه بچه هاي مســجد را جمع کرده بــود و آنها را ســر يکي از
چهارراه هاي تهران برد!
درســت مثل زماني که حضرت امام وارد ايران شــد. در روز 12 بهمن هم
مسئوليت انتظامات با ايشان بود.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻
شهید #ابراهیم_هادی 🌹🕊
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کشف پیکر مطهر ۵ شهید در مناطق فکه، شرق دجله و سردشت کردستان
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستان جالب معجزه شهید رستگار برای مادرشان
کلیپ زیبای «داستان معجزه شهدا»
با سخنرانی استاد رائفی پور تقدیم نگاهتان
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل چهارم : تولد یک پروانه قسمت سوم فقر و نداری دست از سر ما برنمیداشت. آبروداری میکردم و چیزی به
فصل چهارم : تولد یک پروانه
قسمت چهارم
آمدن رجب به خانه همزمان بود با رفتن وجیهالله به سر کار. اگر غذایی از شب باقی میماند، داخل بغچه میگذاشتم، پشتم مخفی میکردم، یواشکی از جلوی رجب رد میشدم و جلوی در تحویل برادرشوهرم میدادم. وجیهالله با شرمندگی میگفت: «زن داداش! خودت رو به زحمت ننداز. داداش راضی نیست یه موقع حرفی بهت میزنه من ناراحت میشم.» در جوابش میگفتم: «شما کاری نداشته باش آقا وجیهالله! اگه چیزی بگه، به من گفته. برو بهسلامت.»
رجب اگر میدید غذا برای وجیهالله آماده میکنم، با من یکیبهدو میکرد و میگفت: «به تو چه که پسر ننهی من غذا داره یا نه! بذار هر غلطی دلش میخواد بکنه. همین که از این خونه بیرونش نمیکنم خدا رو شکر کنه! اصلا بره از بیرون غذا بخره.» پیش خودم میگفتم: «طفلک تو این شهر غریب هست و سایه مادر بالای سرش نیست. خدا رو خوش نمیاد بیکسی بکشه! مگه چقدر دستمزد میگیره که پول غذا هم بده؟!»
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
در عملیات کربلای۴
از یک گـروه هفت نفری
که با قایق به آن طرف اروند رفته بودند،
تنها حاجستار توانست جانِ سالم بِدَر ببرد و
به عقب برگردد ، و اکثر آنها از جمله صمد
برادرِ حاج ستار شهید شدند ...
وقتی که از حاجی پرسیدیم :
« حاجی، تو که میتوانستی
جنازهی برادرت را با خود بیاوری ،
چرا این کار را نکردی ؟»
در جواب گفت :
« همه بچه هـا برادر من هستند ؛
کدامشان را می آوردم؟
📎فرمانده گردان ۱۵۵ لشگر ۳۲انصارالحسین
شهید#ستار_ابراهیمی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل چهارم : تولد یک پروانه قسمت چهارم آمدن رجب به خانه همزمان بود با رفتن وجیهالله به سر کار. اگر
فصل چهارم : تولد یک پروانه
قسمت پنجم
وجیهالله با پولی که از کارگری جمع کرده بود، موتور دست دومی برای خودش خرید. طولی نکشید که موتورش را دزدیدند. ناراحت بود و دل و دماغ هیچ کاری را نداشت. چند روزی زیر نظرش گرفتم؛ نمازش را ترک کرده بود. علت را پرسیدم. با عصبانیت گفت: «زن داداش! هروقت خدا موتور منو آورد گذاشت پشت در خونه، منم نماز میخونم.» وجیهالله مثل برادر خودم بود؛ دلم برایش میسوخت. از هر دری وارد شدم، کوتاه نیامد و روی حرفش ایستاد. چند روزی گذشت، تا اینکه فکری به سرم زد. یک روز مچ پاهایم را تا اندازهای که شرع مشخص کرده، پوشاندم. جوراب را از پا درآورده و در خانه راه میرفتم. وجیهالله غیرتی شد، گفت: «زن داداش! این چه وضعیه! جورابت کو؟!» گفتم: «مشکلش چیه؟ جوراب میخوام چیکار! اصلا هرموقع تو نماز خوندی، منم جوراب میپوشم.» فهمید طعنه به جریان دزدی موتورش میزنم. گفت: «یعنی چی؟! اینا چه ربطی به هم دارن؟!» گفتم: «ربطش اینه که من میخوام بدونم اون خدایی که باید موتورت رو پیدا کنه، میتونه جوراب منم تو پام بکنه یا نه؟!» مثل مار گزیدهها از جا پرید و گفت: «زن داداش! غلط کردم! باشه، نماز میخونم؛ فقط شما جورابت رو بپوش.» از آن روز دوباره نمازش را مرتب میخواند و سعی میکرد گزک دست من ندهد تا به روش خودم نقرهداغش کنم.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
📸 از این به بعد، باید:
۱) در #فرودگاه_امام_خمینی وارد ایران شوند!
۲) از #بزرگراه_خلیج_فارس عبور کنند!
۳) اگه نام ورزشگاهی که آقای رئیسی در تهران دستور ساختش را داده، به اسم حاج قاسم نامگذاری بشه، اونموقع باید در #ورزشگاه_حاج_قاسم مسابقه دهند!
🌷@shahedan_aref
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
#شادی_روح_شهدا_صلوات🕊🌹
🌷@shahedan_aref
📖 #ابراهیم_ساره
🔺زندگی نامه شهید مدافع حرم ابراهیم عشریه، به روایت همسر شهید
🔴 ابراهیم ساره، روایت روزگار فراق است. روایت ساره در روزهایی که ابراهیمش را از دست داده است و حتی تکه ای از پیکر او را برای آرام گرفتن، ندارد... ادامه در عکس فوق ☝️
🖨️ انتشارات #حماسه_یاران
📄 ۱۸۳ صفحه قیمت:۶۹۰۰۰ تومان
☎️ جهت تهیه کتاب با شماره ۰۲۵۳۷۷۴۸۰۵۱ تماس بگیرید
🌐 سفارش کتاب 👇👇👇
https://b2n.ir/n06789
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت نود و چهارم: شهیدان زندهاند( بخش اول ) 👤 راوی : مصطفی صفار هرندی ...
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت نود و چهارم: شهیدان زندهاند..( بخش دوم )
👤 راوی : مصطفی صفار هرندی .....
من هم با بچههاي مســجد در كنار برادر بروجردي حضور داشتم. يکدفعه
ديدم که ابراهيم هادي و جواد افراسيابي و رضا و بقيه دوستان شهيد ما به کنار
برادر بروجردي آمدند!
خيلي خوشحال شدم. ميخواستم به ســمت آنها بروم، اما ديدم که برادر
بروجردي، برگه اي در دست دارد و مثل زمان عمليات، مشغول تقسيم نيروها
در مناطق مختلف تهران است!
او همه نيروهايــش از جمله ابراهيم را در مناطق مختلف اطراف دانشــگاه
تهران پخش کرد!
صبح روز بعد خيلي به اين رويا فکر کردم. يعني چه تعبيري داشت؟!
تا اينکه رفقاي ما تماس گرفتند و خبر درگيري در اطراف دانشگاه تهران و
حادثه کوي دانشگاه را اعلام کردند!
تا اين خبر را شنيدم، بلافاصله به ياد روياي شب قبل خودم افتادم.
فتنه 78 خيلي سريع به پايان رسيد. مردم با يک تجمع مردمي در 23 تيرماه،
خط بطالني بههمه فتنه گرها کشيدند.
در آن روز بــود کــه علي نصراللهی را ديدم. با آن حــال خراب آمده بود در
راهپيمائي شركت كند.
گفتم: حاج علي، تمام اين فتنه را شهدا جمع کردند.
حاج علي برگشــت و گفت: مگه غير از اينه؟! مطمئن باش کار خود شهدا
بوده.
📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم۱ 👉🏻
شهید #ابراهیم_هادی 🌹🕊
🌷@shahedan_aref
از شهید آوینی پرسیدند:شهدا چه ویژگی خاصی داشتند که به این مقام رسیدند؟؟
گفت:یکی را دیدم سه روز در هوای گرم خط مقدم جبهه روزه گرفته بود؛ هرچه از او سوال کردم برادر روزه مستحبی در این شرایط واجب نیس خودت را چرا اذیت میکنی؟!جواب نداد...
وقتی شهید شد دفترچه خاطراتش را ورق میزدم نوشته بود: خب اقا مجید یک سیب اضافه خوردی جریمه میشی سه روز، روزه بگیری تا نفس سرکش را مهار کرده باشی...!
شهید#مرتضی_آوینی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌷 اولین سالگرد شهادت شهید مدافع امنیت سلمان امیراحمدی و یادواره شهیدان امیراحمدی
⏰ جمعه ۱۴ مهر ۱۴۰۲ / ۱۰:۳۰ الی ۱۱:۳۰
🔸مزار پاک شهیدان واقع در قطعه ۵۰ بهشت زهرا
🔹مراسم سالگرد مسجد ولیعصر شهرک شهید محلاتی ساعت ۱۶ الی ۱۸
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل چهارم : تولد یک پروانه قسمت پنجم وجیهالله با پولی که از کارگری جمع کرده بود، موتور دست دومی بر
فصل چهارم : تولد یک پروانه
قسمت ششم
امیر نشسته بود و بازی میکرد. ناگهان کمد آهنی گوشهی اتاق کج شد و افتاد. امیر ماند زیر کمد! جیغ زدم و به طرفش دویدم. کمد خیلی سنگین بود، زورم نمیرسید جابهجایش کنم. ذکر یا زهرا (علیهاالسلام) از زبانم نمیافتاد. تمام توانم را جمع کردم و بهسختی کمد را کنار کشیدم. دیدم بچه سالم است؛ حتی یک خراش هم برنداشته بود. سر تا پایش را بوسیدم. خوب به چهرهاش نگاه کردم، امیر نبود. رنگم پرید، زبانم بند آمد. گفتم: «خدایا! این بچه کیه؟! امیرم کو؟!» صدایی در گوشم پیچید و گفت: «زهرا! این علی پسرته!» از خواب پریدم. به امیر نگاه کردم، آرام خوابیده بود. نشستم داخل همان تشک و گریه کردم. خداخدا میکردم باردار نباشم؛ اما... . امیر تازه از آب و گل درآمده بود که دوباره باردار شدم. رجب هم خوشحال نشد و نق و نوق کرد. خیلی نگران آینده بودم. نمیدانستم با نداری و بچه دوم چه کنم. مادرم مثل همیشه به دادم رسید و نصیحتم کرد: «زهرا جان! تو دیگه بچههات دارن دوتا میشن. یه کم به فکر خودت باش. خوب بخور مادر. تو سرپا نباشی کی میخواد این زندگی رو جمع کنه؟! انقدر ضعیف شدی و زیر چشمات گود افتاده که دلش رو ندارم به صورتت نگاه کنم.»
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا حاج قاسم سلیمانی برای ملت ایران محبوب است؟
🌷@shahedan_aref
🥀:-")
شهید آوینی 🕊🌷
سربازان امام زمان.عج. ازهیچ چیزجز،
گناهان خویش نمی هراسند. ...
صبح وعاقبتمون شهدایی💚
✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فرجهم⭐⚡
شهید#مرتضی_آوینی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
#شادی_روح_شهدا_صلوات🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل چهارم : تولد یک پروانه قسمت ششم امیر نشسته بود و بازی میکرد. ناگهان کمد آهنی گوشهی اتاق کج شد
فصل چهارم : تولد یک پروانه
قسمت هفتم
روزهای بارداری بهسختی میگذشت. بیبی خانم دومین پسرش یدالله را هم خانهی ما گذاشت و رفت! ماتم گرفته بودم با این یکی چه کنم. هفت سال بیشتر نداشت و باید یکی مراقب او میبود. دست به هر کاری میزد، بیشتر از دو سه روز دوام نمیآورد و جوابش میکردند. پاگیر هیچ جا نبود؛ اسمش را گذاشته بودند چک برگشتی! اصلا در عالم دیگری سِیر میکرد. چه انتظاری از یک پسربچه هفت ساله میتوان داشت غیر از بازیگوشی و شیطنت؟! دیدم اگر به همین شکل ادامه بدهد، زندگیاش تباه میشود. دستش را گرفتم و بردم مدرسه، اسمش را نوشتم تا درس بخواند؛ اما دل به درس هم نمیداد. یک روز توی کوچه، وسط دعوا انگشتانش را با درب حلبی روغن بریدند. فوری یدالله را رساندم دکتر، زخمش را بخیه زدند. طفلک تا چند هفته دستش آویزان گردنش بود و درد میکشید. خودم برایش لقمه درست میکردم و دهانش میگذاشتم. رجب عصبانی میشد، مرا به فحش میکشید و میگفت: «تو چرا به این دوتا محبت میکنی؟!» در جوابش میگفتم: «مرد حسابی! نمیبینی مادر بالا سرشون نیست؟ تو این شهر غریبن، برن کجا آواره بشن؟!» فریاد میزد و میگفت: «مگه من مادر بالا سرم بود؟!» مرغش یک پا داشت، آن یک پا هم دنبال تلافی و انتقام از گذشته بود! تلاش میکردم کمتر کاری کنم و حرفی بزنم که باعث عصبانیت رجب شود. خرجی که نمیداد، بهسختی غذایی دستوپا میکردم و میدادم به این دو برادر بخورند. همان خامهی مختصری که میخریدم را هم حالا باید میگذاشتم جلوی برادران ناتنی شوهرم. امیر را با نان خالی سیر میکردم و خودم هم گرسنه میخوابیدم. نمیخواستم تا زمانی که در خانهی من هستند، حس غربت و بیکسی داشته باشند. یدالله مدتی همراه پسر داییاش میوهفروشی کرد و برگشت شهرستان پیش بیبی خانم و پدرش.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
hozooralhazer-01.mp3
1.98M
📼 روز دوم عمليات، در كنار آن جادهاي كه محورهاي عملياتي را به يكديگر ميپيوست، بسيجيهاي تازهنفس ميرفتند تا خود را به خط برسانند و جانشين مجاهداني شوند كه شب گذشته عمل كرده بودند...
📌برگرفته از فیلم "حضور الحاضر"
🔰شماصدای #سید_شهیدان_اهل_قلم را
میشنوید...♥️
#عاشقانه_های_آوینی
🌷@shahedan_aref
🌷 شهید حمید رضا محمدی
تاریخ تولد: ۱ خرداد ۱۳۴۴
تاریخ شهادت: ۱۱ مرداد ۱۳۶۲
محل شهادت: مهران
مزار مطهر: گلزار شهدای محلات
🛑 شهید شاخص بسیج دانش آموزی کشور، فرمانده ۱۷ ساله، شهید حمیدرضا محمدی ، فرمانده تخریب لشگر ۱۷ علی بن ابیطالب «ع»
📖 #فرمانده_۱۷_ساله
🛒 سفارش از طریق لینک زیر
http://B2n.ir/g33813
🌷@shahedan_aref