هر روز با شهدا
فصل ششم: حاج آقا روح الله قسمت سوم بعد از چند هفته اصرار، رجب هم راضی شد همراه ما در تظاهرات شرکت ک
فصل هفتم : جمال آفتاب
قسمت اول
محل دیدارهای مردمی امام خمینی مدرسه علوی بود. من و تعداد زیادی از خانمهای مسجد، سوار بر اتوبوس به طرف خیابان ایران حرکت کردیم. کوچه و خیابانهای اطراف مدرسه غلغله بود. چند ساعتی طول کشید تا به محل دیدار برسیم. اهالی محله با چای و لقمهای نان و پنیر از میهمانان امام پذیرایی میکردند. با موج جمعیت حرکت میکردیم و جلو میرفتیم. برای دیدن امام لحظهشماری میکردم. با صدای بلندِ صلواتِ جمعیت سر چرخاندم و متوجه حضور امام در کنار پنجره شدم. صدای ضربان قلبم بهخوبی شنیده میشد؛ کم مانده بود سکته کنم. وسط روز، ماه در آسمان تهران طلوع کرده بود و من به زیارتش رفته بودم. شیرینی وصال امام و تماشای آن جمال نورانی، غم سالهای تلخی که بر من گذشته بود را از یادم برد. خودم را نزدیک پنجره رساندم. همهی توانم را جمع کردم. دستم را بالا بردم و فریاد زدم: «امام! امام! چیزی ندارم تقدیمت کنم؛ دوتا سرباز دارم که تقدیمت میکنم؛ بچههام به فدات...»
نمیدانم امام صدایم را شنید یا نه؟! از هوش رفتم و افتادم زمین. خدا رحم کرد در آن شلوغی زیر دست و پا له نشدم! نمیدانم در آن اوضاع چه کسی مرا به گوشهی خلوتی برد. با خیس شدن صورتم به هوش آمدم. کمی آبقند خوردم و جان به تنم برگشت. بلند شدم و شعار دادم. گریه امانم را بریده بود؛ دوباره از حال رفتم.
انقلاب تازه پیروز شده بود. آن ایام یک شب هم کنار یکدیگر نبودیم. امیر و علی دیروقت به خانه برمیگشتند و گاهی اوقات تا سحر بیرون بودند. خیابان ایران پاتوق هر روزشان شده بود.
دایی محمد و فامیلهای وفادار به شاه، هفتهای چند روز میآمدند سهمیه فحش و ناسزا را کف دستم میگذاشتند و میرفتند! آنقدر به رجب فشار آوردند که طاقتش تمام شد و بعد از مدتها کمربند دست گرفت. تا از مردم حرف و کنایهای میشنید یا بچهها دیروقت به خانه میآمدند، تمام تن و بدنم را سیاه و کبود میکرد. شب تا صبح درد میکشیدم؛ اما به روی خودم نمیآوردم که مبادا فرزندانم از مسیری که پیش گرفتهاند دلسرد شوند. دایی شلوار شش جیب علی را که میدید، صورتش سرخ میشد و با عصبانیت به ما میپرید: «این چیه پای بچه کردی؟! باباش پول نداره براش شلوار بخره؟! بس کنید این مسخرهبازیها رو. همین روزا شاه برمیگرده و دمار از روزگارتون درمیاره!»
گوش ما بدهکار این حرفها نبود و کار خودمان را میکردیم. مادرم همیشه سفارش میکرد که احترام دایی فراموش نشود. حتی اگر بدترین توهینها از طرف دایی محمد به ما میشد، جوابش را نمیدادیم؛ اما رجب کمطاقت بود و فوری زور بازویش را به رخ ما میکشید و کنایههایی را که شنیده بود تلافی میکرد.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
اکبر برای انجام کار و مأموریت، کسی را مجبور نمی کرد. اول خودش پیش قدم می شد و بقیه به دنبالش بودند. این گونه حرکاتش نشان می داد که از شجاعت و جوهره ی فرماندهی بالایی بهره مند است. با این که درجه اش ستوانیاری بود، اما به راحتی با افسران بالاتر از خود که در عملیات ها شرکت داشتند هماهنگ بود. حد و حدود رفتار و برخوردش را هم می دانست. به کسی بی ادبی یا توهین نمی کرد. خلبان ها هم حرفش را گوش می کردند. شاید یکی از دلایل همدوشی افسران رده بالا با او، علاقه ای بود که به او داشتند.
شهید#علی_اکبر_شیرودی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
خُدایا!
شَهادٺرا نَصیبمڪُن
دِلمبَراےحُسینخرازےپَرمیڪِشد
دِلمبراےشُهـَـداپَرمیڪِشد
دُنیارارَهاڪُنید
دُنیاراوِلڪنید
هَمهچیزرادَرآخِرَٺپیداڪُنید
ورِضاےخُدارا
بررِضاےمَخلوقارجَحیٺدَهید...
#شهید_احمد_کاظمی🍂🕊
🌷@shahedan_aref
برادران و خواهران!!
این دنیا، دنیاے آرامش است و همه میدانیم که هیچکدام ما ماندگار نیستیم و همه خواهیم رفت فقط مراقب باشیم پرونده مان سفید باشد.
شهید #محمود_ستوده🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢توصیه مهم شهید ابراهیم هادی:
به فکرِ مثلِ شهدا مردن نباشید
به فکرِ مثل شهدا زندگیگردن باشید.🌱
🌷@shahedan_aref
🌷حاج محمود در کارش، آدم منظم و بسیار جدی بود. در وادی رفاقت هم برای دوستانش سنگ تمام می گذاشت. شرایط را هم به خوبی درک می کرد. آن جا که جنگ بود و برای روحیه ی نیروها احتیاج به شوخی و ... بود دریغ نمی کرد. وقتی هم که در شهر بودیم و شرایط تغییر می کرد و عنصر زمان بسیار مهم بود او یک مدیر کارآمد بود.
شهید#محمود_شهبازی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
📚✨کتاب شاهرگی برای حریم؛شهید حمید رضااسداللهی، جلد چهارم از مجموعه مدافعان حرم و نوشته سمانه خاکبازان است که در انتشارات روایت فتح به چاپ رسیده است.
کتاب شاهرگی برای حریم؛روایاتی از زندگی و رشادتهای این شهید بزرگ مدافع حرم است.
📖تعداد صفحات ۲۶۴
شهید🕊🌹
#حمیدرضا_اسدالله
#شاهرگی_برای_حریم
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷یاد کنیم از شهدا با ذکر یه صلوات
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
🌷@shahedan_aref
حسن آقا می گفت :
" فقط تهش حواست باشه سربلند باشی
پیش اون کسی که باید، جوابی برای گفتن داشته باشی . "
شهید#حسن_مختارزاده🕊🌹
سلام صبحتون شهدایی❣
🌷@shahedan_aref
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
#شادی_روح_شهدا_صلوات🕊🌹
🌷@shahedan_aref