در بهشت زهرای تهران قطعه ۵۰، شهیدی خوابیده است که قول داده برای زائرانش دعا کند. سنگ قبر ساده او، حرفهای صمیمانه اش و قولی که به زائرانش می دهد دل آدم را امیدوار میکند.
📜بخشی از #وصیتنامه:
✔️شما چهل روز دائم الوضو باشید. خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد.
✔️نمازهای #واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید درهای #اجابت به روی شما باز میشود.
✔️سوره #واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید. خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند. از شما بزرگواران خواهشی دارم. بعد از نمازهای یومیه #دعای_فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید. زیرا امام منتظر دعای خیر شما است.
✔️اگر درد دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم. به لطف خداوند حاضر هستم. من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد #شهید شود. خداوند سریع الاجابه است پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید. خواندن فاتحه و یاد شما بسیار موثر است.
🌷شهید مدافع حرم
#سجاد_زبرجدی
🌷@shahedan_aref
شُڪر ڪه در قلبمان مویرگے هست متصل به خون گرم شهیـدان ..
و از همان خون است ڪه گاه قلبمان به یادشان مے تپد..
سلام صبحتون شهدایی❤️
🌷@shahedan_aref
🕊🕊کـــــــــــــلامشهـــید🕊🕊
🕊شهـــید علی باغیانی:
حسود نباشید که حسود سه نشانه دارد؛ پشت سر، بدى مىگوید پیش رو چاپلوسى مىکند. در وقت مصیبت شماتت مى کند. خنده بى جهت نکنید. سخن غیر لازم نگویید که در آن نفع نیست. غیبت مردم را نگویید که این کار معیوبان است. عیب جویى شیوه عیب داران است و در پایان هر کدام از شما که نمازش غلط است هر چه زودتر آنرا درست کند و در نماز خواندن سریع و بى مفهوم و سبک نخوانید.
شهید #علی_باغیانی
🌷@shahedan_aref
🌹
بعد از تیر خوردنش بچه ها اومدن به کمکمون
خیلی خون ازش رفته بود فقط برگشت به یکی از رفقا گفت:
بلندم کن رو زانوهام بشينم
برگشتم بهش گفتم: واسه چی..؟!
خون زیادی ازت رفته
که آقا سجاد گفت:
اربابم اومده میخوام بهش سلام بدم..
شهید #سجاد_عفتی
🌷@shahedan_aref
🌷#معرفی_شهدا🌷
شهید محمد سعید کناری
تاریخ تولد: ۲۴ اسفند ۱۳۴۷
محل تولد: خوزستان – خرمشهر
سن: ۱۸ سال
تاریخ شهادت: ۵ بهمن ۱۳۶۵
محل شهادت: شلمچه – شلحه صالحیه
عملیات: مرحله سوم کربلای ۵
یگان: لشکر ۱۰ سیدالشهدا – گردان علی اکبر
مزار: کرج – امامزاده محمد
خاطرات
🌷راوی ← شهید سعید کناری از بچه های خرمشهر بود که بعد از جنگ به کرج و محله کارخانه قند مهاجرت کرده بود.
سن و سالش کم بود ولی همیشه آرزوی حضور در جبهه را داشت.
زمانی که سنش بالا رفت و اجازه حضور به ایشان داده شد، با وجود مشکلات مالی فراوان خانواده در جبهه حضور پیدا کرد و به فیض عظمای شهادت نائل شد.🕊
شهید #محمدسعید_کناری
🌷@shahedan_aref
سالگرد شهادت شهید روح الله کافی زاده 🌱
آقا روح الله راز رفتنش را برای من فاش نکرد.
قبل از رفتنش یک بار از من پرسید: اگر من بروم ماموریت و شهید شوم تو چه کار میکنی؟
گفتم: حالا که از جنگ خبری نیست، بهتر است در موردش حرف نزنیم.
زمانی که فتنه در سوریه آغاز شد مدام اخبار سوریه را دنبال می کرد در حالیکه من از اعزام نیرو به سوریه بی خبر بودم.
۲۷ فروردین سال ۹۲ بود که گفت: برای یک ماموریت عازم تهران است.
یکی دو روز بعد تماس گرفت و گفت: سوریه است و من از شدت ناراحتی زدم زیر گریه و گفتم: چرا رفتی؟
در جوابم گفت: نترس گریه نکن، حضرت زینب هوای ما را دارند.
صدا مرتب قطع و وصل می شد و فقط آخرین حرفی که در آن تماس شنیدم این بود که گفت: مواظب خودت و بچه ها باش خداحافظ...
راوی: همسر شهید 💜
تاریخ شهادت: ۹۲/۲/۱۵ 🥀
شهید #روح_الله_کافی_زاده
🌷@shahedan_aref
🌹شب عقد کلی سنتشکنی کردیم. سفره نینداختیم، یک سجاده پهن کردیم رو به قبله، و یک جلد قرآن هم مقابلش.
🍃|• مهریه را هم بر خلاف آن زمان سنگین نگرفتیم؛ اما مراسممان شلوغ بود. همه را دعوت کرده بودیم؛ البته نه برای ریخت و پاش! برای اینکه سادگی ازدواجمان را ببینند؛ این که میشود ساده ازدواج کرد و خوشبخت بود.
🌱|• عروسیمان هم از این سادهتر بود. اصلا مراسمی نبود. شب نیمه شعبان، خانواده علی آمدند خانه ما، دورهم شام خوردیم، بعد هم من و علی رفتیم خانه بخت.
#سادهزیستی
🌷شـهـیـد #علی_نیلچیان
🌷@shahedan_aref
سالروز شهادت اولین شهید مدافع حرم استان اصفهان مکانیک تانک
شهید روح الله کافی زاده
روحالله کافیزاده متولد بیست و هفتم شهریور ماه سال ۵۹ در نجفآباد اصفهان است. سه خواهر و سه برادر دارد. بچهگی و نوجوانیاش پسری مظلوم و خجالتی بود. عاشق شغل نظامی بود. روزی که در آزمونهای سپاه قبول میشود خدا را شکر میکند که لباس سرباز امام زمان را بر تن میکند و به رهبر و نظام و اسلام خدمت میکند
خیلی گلستان شهدا میرفت. بیشتر اوقات سوار موتورش میشد و میرفت گلستان و بعد هم تخت فولاد. ارادت عجیبی به شهید حاج احمد کاظمی داشت. هر بار میرفت گلستان، میرفت سر مزار شهید کاظمی و برایش نماز میخواند.
روحالله خیلی نماز شب میخواند. اواخر سعی میکرد نماز شبش ترک نشود. توسلهایش دیدنی بود. عاشق امام زمان (عج) بود، میگفت خیلی ناراحتم که تا حالا برای خشنودی آقا نتوانستم کاری انجام دهم
یادش گرامی وراهش پررهرو
هدیه کنیم صلواتی نثار ارواح مطهر شان
شهید مدافع حرم
#روح_الله_کافی_زاده
🌷@shahedan_aref
#محمد_ابراهیم_همت
#ابراهیم برای مرخصی به شهرضا آمد. مادرش برای ناهار نان و کباب برایش فراهم کرد. چند لقمه ای بیشتر نخورد و کشید کنار. به او تعارف و اصرار کردم که غذایش را بخورد. ولی در حالی که اشک در چشمانش داشت، در پاسخم گفت: «پدر! من چگونه می توانم در این سفره ی پر محبت و گرم، نان تازه و کباب صرف کنم، در حالی که نمی دانم یارانم، همسنگرانم بسیجیان عزیز چه غذایی می خورند!»
راوی :
پدر شهید
شهید #محمد_ابراهیم_همت
🌷@shahedan_aref
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام شهید غیرت
سلام ای شهید امر به معروف
شهید #حمیدرضا_الداغی
🌷@shahedan_aref
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت هفتم
راوی : دکتر محسن نوری ( دوست شهید )
یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند.
یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری رو آب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.
از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.
تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم. همان جا پشت درخت مخفی شدم …
می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت و کنار رودخانه ، چندین دخترجوان مشغول شنا بودند
همان جا خدا را صدا زدم و گفتم:
" خدایا کمک کن.
خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه می کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو ازین گناه میگذرم"
از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش شدم....
خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود ... یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته
بود هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.
گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم ..
حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم و مناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم؛ یا یاالله ک یالله
به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده می شد به اطراف نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد
همه می گفتند
سبوح القدوس و رب الملائکه و الروح
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…”
احمد این را گفت و برگشت به سمتم:
" محسن، این ها رو برای تعریف از خودم نگفتم، گفتم که بدانی انسانی که گناه رو ترک کنه چه مقامی پیش خدا داره"
بعد گفت: تا زنده ام برای کسی از این ماجرا حرفی نزن!
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید #احمد_علی_نیری
🌷@shahedan_aref