قبل از عید 98 بود که خواب دیدم اطراف خیمهای شلوغ و پر رفت و آمد است، میگفتند: هر کسی شهید دارد و برنگشته است سراغش را از آنجا میگیرد، رفتم داخل خیمه، پیرمردی با چهره نورانی لیستی در دست داشت زود رفتم کنارش تا سراغ علی را از او بگیرم، گفتم: حاج آقا؟ منم شهید دارم که هنوز برنگشته، با مهربانی نگاهی به من انداخت، گفت: اسمش چیه گفتم: علی، علی آقایی یک لحظه یاد پسوندت افتادم گفتم: حاج آقا، اسمش هست علی آقایی حمل آباد! دوباره نگاهی به لیست توی دستش انداخت، پشت روی صفحه را نگاه کرد، نبود، برگ دوم را دید، بعد نگاهی به من انداخت گفت: آره اسمش اینجاست، پرسیدم: پس کی میاد گفت: معلوم نیست هر وقت نوبتش برسه!
شهید #علی_آقایی🕊🌹
راوی: همسر شهید
🌷@shahedan_aref