eitaa logo
هر روز با شهدا
67هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.4هزار ویدیو
25 فایل
✳️برای رزرو تبلیغات در مجموعه اَسرا بر روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2186347655C6187e57a27 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/Ut6.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 (۲ / ۱) ؟! 🌷یک دستگاه نفربر پی.ام.پی که جهت آوردن مهمات به جلوترین حد ممکن آمده بود، دقایقی کنار پست امداد توقف کرد تا مجروح‌ها را سوار کنیم. مجروح‌های بد حال را که غالباً دست و پا قطع بودند، سوار آن کردیم. راننده مدام می‌گفت: زود باشین ... فرصت نیست ... الانه که تانکای عراقی بزنند. ولی ما بدون توجه به حرف او، تا آن‌جا که جا داشت مجروح‌ها را سوار کردیم. حتی... 🌷حتی آن‌ها را به هم فشار می‌دادیم تا تعداد بیشتری جا شوند. ناله‌ی بیشتر آن‌ها بلند شد، ولی کاری نمی‌شد کرد. معلوم نبود کی وسیله‌ی دیگری برای بردن مجروح‌ها بیاید. خوب که مطمئن شدیم دیگر جایی برای کسی نیست، به‌زور در نفربر را بستیم و از بیرون قفل کردیم. باقی مجروح‌ها به داخل پست امداد رفتند تا همچنان منتظر آمدن آمبولانس بمانند. 🌷نفربر با تکانی از جا کنده شد و به راه افتاد. هر چه سلام و صلوات که به ذهن‌مان رسید، نذر کردیم تا سالم از سه‌راه مرگ رد شود. همین که به سه‌راه رسید، تانکی که همچون گرگی گرسنه در کمین نشسته بود، از سمت چپ به طرفش شلیک کرد. در مقابل چشمان وحشت‌زده و مبهوت ما، گلوله‌ی مستقیم تانک به پهلوی نفربر خورد، آن را جر داد و با ورود به داخل آن، در جا منفجر شد و نفربر را به کنار خاکریز پرتاب کرد. 🌷به دنبال آن، باران خمپاره و.... .... ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 🌷@shahedan_aref
🔰 شــــــیرمردی از خط شــــــیر : از تولد تا گردان ضربت، از کردستان تا خوزستان 🌱 محمدرضا فرزند عالم عادل حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج محمد زاهدی در اولین روز شهریور ۱۳۴۰ در یکی از محلات مرکزی شهر اصفهان به دنیا آمد. محمدرضا مانند بسیاری از جوانان نسل خود نماد این فراز تاریخی بود وقتی امام خمینی را به زندان قیطریه بردند در پاسخ یکی عمّال رژیم شاه که با طعنه به ایشان گفته بود پس یاران شما کجا هستند؟ فرمودند: «طرفداران من الان در گهواره‌ها هستند.» 🔸 محمدرضا پسر هفتم از نه فرزند پسری بود که شیخ محمد در کنار یک دختر خانواده تلاش کرد با رزق حلال آنها را تربیت کند. پدر خانواده که روحانی مردم‌دار و خود ساخته ای بود برای امرار معاش دکان آهنگری داشت و در کنار درس و بحث و امامت مسجد که بعدها امامت جمعه هم به آن اضافه شد به این شغل سخت مشغول بود. شیوه زاهدانه شیخ محمد زاهدی باعث شده بود مردم او و فرزندانش را از صمیم قلب دوست بدارند. 🔹 حاج علی [شهید زاهدی] تعریف می‌کرد: « پدرم ما را به حمام عمومی می‌برد و بدنمان را با دستهای خود صابون می‌کشید. آن قدر دستهای ایشان از شدت کار با آهن آلات زبر و خشن بود که پوست بدن ما کنده می‌شد.» 🌷 مادر خانواده هم زنی فاطمی و الگویی از ایمان و تقوا برای همه بود. محمدرضا ۱۷ ساله بود که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. ✊🏻 در این مقطع او با شور انقلابی مثال زدنی پس از عبور از روزهای بحرانی تقابل با رژیم پهلوی در منزل آیت الله خادمی که به اولین حکومت نظامی انجامید وارد عرصه جهاد و سازندگی شد. 🪖 پس از آن با شرکت در یک دوره آموزشی کوتاه مدت نظامی و با شدت گرفتن بحران کردستان و تلاش یاران امام (ره) برای آزادسازی سنندج در ۱۸ سالگی لباس جهاد بر تن کرد در ماه‌های اول سال ۱۳۵۹ در چند عملیات پاک سازی شرکت کرد و در یکی از پایگاه های مناطق تصرف شده، مستقر گردید. 🤝🏻 قهرمان ما در تیرماه ۱۳۵۹ به گروه واکنش سریع ضربت پیوست که فرماندهی آن به شهید حاج حسین خرازی سپرده شده بود؛ این شروعی با خیر و برکت فراوان برای او و یارانی بود که پس از اثرگذاری در آزادسازی بخشهای مهمی از کردستان با شروع جنگ تحمیلی راهی خوزستان شدند. ⏪ ادامه‌ دارد ... 🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
💞 محبوب من، به آرزویش رسید | شهید محمدرضا زاهدی در کلام خواهر گرامی‌شان 📝 گفت‌و‌گوی خانم #زهرا_مصلح
💞 محبوب من، به آرزویش رسید 1️⃣ «حفظ حرمت پدر و مادر برایش خیلی مهم بود.‌» 🔸اعتقادات ریشه دار: من تنها دختر خانواده هستم. پدر و مادرم ده فرزند داشتند. داداش علی فرزند هفتم و من فرزند نهم بودم. من همه برادرانم را بسیار دوست دارم؛ اما علی آقا مثل پدرم برایم جایگاه ویژه ای داشت. همیشه می‌گفتم، پدرم، مادرم، و داداش علی. پدرم روحانی بود و از کودکی برایم قداست داشت. هیچ گاه زبانی به ما نمی‌گفت نماز بخوانیم، یا کارهای خوب انجام دهیم؛ بلکه با اعمال شان به ما نشان می‌دادند. به نظرم یکی از دلایلی که خانواده ما در عقایدشان یک دست هستند، همین است. 🌷 یادم نمی آید از چه زمانی و چرا پدرم داداش را که نامشان در شناسنامه محمدرضا بود، علیرضا صدا کرد، اما یادم می‌آید همه از کودکی به او علیرضا می گفتیم. بین برادران دیگرم هیچ کدام این طور نیستند که اسم شناسنامه‌شان متفاوت باشد. خود داداش علی می‌گفتند یکی از دلایلی که دشمن تا به حال نتوانسته مرا شناسایی کند، همین است که اسم شناسنامه‌ام با اسم معمولی‌ام متفاوت است و این باعث گیج شدن آن‌ها شده است. ❤️ حفظ حرمت و جلب رضایت پدر و مادر: حیاط باغچه‌های خانه‌های قدیم، پر از گل‌های شمعدانی، رز، یا تاج خروس بود. برادرانم که در حیاط توپ بازی می‌کردند، گاهی اوقات توپ به گل ها می‌خورد و می‌شکستند؛ یا حتی گاهی شیشه‌ای می‌شکست. برادرانم با هم رمزی داشتند تا اتفاقی می‌افتاد، برخی از آن‌ها فرار می‌کردند و برخی دیگر می‌ایستادند و با پدر یا مادرم رو در رو می‌شدند. 🌺 داداش علی زیرک بود. با این که در دوره نوجوانی و اوج هیجانات و سرکشی بود، هیچگاه نمی‌ایستاد تا با پدر و مادرم روبه رو نشود و حرمت آن‌ها شکسته نشود. با آن‌ها بحث نمی‌کرد و بسیار برایش مهم بود که احترام پدر و مادر حفظ شود. جلب رضایت آن‌ها نیز برای شان بسیار اهمیت داشت. 🌿 اوایل انقلاب مادرم به پدرم می‌گفت که در خانه را قفل کند تا برادرانم نتوانند با دوستانشان به تظاهرات بروند. صدای تیراندازی می‌آمد. می‌گفت اگر بروند، کشته می‌شوند. یک بار داداش علی روی دیوار رفت و به آن‌ها گفت: «من می‌توانم از روی دیوار بپرم تو کوچه یا بپرم تو حیاط؛ هر دویش برایم آسان است، اما بهتر است در را باز کنید که من بیایم پایین و از در و با رضایت شما بروم.» ⏮ ادامه دارد ... ✍🏻 برگفته از 🎙 راوی: خواهر گرامی شهید 🌷@shahedan_aref
13.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 موشن گرافیک صعود 40 ساله 👈پایان دوران تحقیر دردوره پهلوی 💠 📚 لینک مطلب: https://btid.org/fa/video/199887 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه‌های علمیه