هر روز با شهدا
دخترشهید زردشت بربالین پدر😞 شهید #جمشید_زردشت🕊🌹 🌷@shahedan_aref
عاشق کربلا بود و از مرگ هراسی نداشت. دومین غنچه پرپر بعد از برادرش بهرام بود که راضی به رضای خدا شد و عزت مدام از وی خواست. دعایش اجابت شد و خلعت شهادت را خدا بر تن او پسندید و چهره زیبایش را که در آرامش خفته بود، به تماشای دوستداران شهر شهادت گذاشت. جمشید ۱/۱/ ۱۳۳۷ همراه با بهار در خانوادهای مذهبی در شهرستان نیریز زاده شد. گذشت روزها یکی پس از دیگری، اورا از طفولیت به کودکی آورد و به همراه همسالان خود راهی مرکز تعلیم و تعلم نمود. دوره ابتدایی را در دبستان ششم بهمن شهرستان نیریز سپری و موفق به دریافت مدرک ششم نظام قدیم شد. سپس برای ادامه تحصیل وارد به دبیرستان شهید مظلوم دکتر بهشتی(شعله) شد و در سال ۱۳۵۸ موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی همواره در نماز جماعت مسجد ولیعصر(عج)،که مدتی به امامت مرحوم حضرت آیتالله فال اسیری برگزار میشد، شرکت میکرد. در مبارزات مردمی قبل از انقلاب، نقش بسیار مهمی در راه اندازی تظاهرات داشت. مسجد ولی عصر(عج) که در آن زمان با ارشادات مرحوم آیتالله فال اسیری به سنگری علیه طاغوت تبدیل شده بود، به عنوان جایگاهی به منظور برنامهریزی و پخش اعلامیههای حضرت امام، برای جمشید و همسنگرانش در آمده بود. قبل از انقلاب با راهنمایی حضرت آیتالله فال اسیری، از امام خمینی(ره) تقلید و به فتواهای آن حضرت عمل میکرد و بعد از پیروزی انقلاب نیز نقش بسزایی در تشکیل کمیته انقلاب اسلامی در شهرستان نیریز داشت. شهید سال ۱۳۵۹ به عضویت بسیج در آمد و در همین سال نیز ازدواج نمود. ۲۹/۱۱/ ۱۳۶۰ عازم جبهه شد و ضمن شرکت در عملیات فتح المبین از ناحیه پا مجروح و به پشت جبهه منتقل گردید. وقتی به خانه آمد، هدیه خداوند نیز که دختری زیبا بود، به وی عطا شد. به یمن رمز عملیات فتحالمبین، نام وی را زهرا نهاد. هنوز جراحاتش بهبودی کامل نیافته و از دیدار زهرای نورسیده سیر نشده بود که برای بار دوم راهی جبهه شد. نوای خوش اذان وی هر روز صبح رزمندگان را برای راز و نیاز با پروردگار خود دعوت میکرد. روزی هنگام اذان، و در سکوت شب، صدای نالهای ضعیف، توجه اورا به خود جلب میکند. بلافاصله به سراغ فرماندهی رفته و موضوع را با وی در میان میگذارد. با همکاری دیگر دوستان و فرماندهی به دنبال صدا میروند و با پیکر مجروح و نیمه جان رزمندهای مواجه میشوند. با تلاش نیروهای امدادی آن رزمنده از مرگ حتمی نجات مییابد.
وقتی از جبهه به کنار خانواده برمیگشت، بلافاصله لباس رزم را درآورده و لباس کار را برتن میکرد. از انجام کارهای سخت کشاورزی حتی با زبان روزه نیز ابائی نداشت و نماز اول وقت را بر همه چیز ترجیح میداد. ۱۶/۶/ ۱۳۶۱ همزمان با سالروز هجرت بهرام (برادرش) راهی جبهههای جنوب گردید. در عملیات محرم شرکت کرد و در تاریخ ۱۹/۸/ ۱۳۶۱ در پاسگاه زبیدات عراق به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهرش پس از چند روز در میان تشییع بیسابقه مردم و در کنار قبر مطهر برادرش بهرام، در گلزار شهدای شهرستان نیریز به خاک سپرده شد. دومین هدیه خداوند به او و همسرش، دختر دیگری بود که به برکت نام پیامرسان کربلا و رمز عملیات محرم «یا زینب(س)» نام وی را زینب گذاشتند.
شهید همواره جهت اداء تکلیف گام بر میداشت و عشقی وافر به امام داشت. در نامههایی که در زمان جنگ به خانواده خود مینویسد، همه افراد خانواده را سفارش به صبر و بردباری میکند و اظهار میدارد که امروز تکلیف آن است که اسلحههای به زمین افتاده را برداریم تا این انقلاب سرسبز بماند.
شهید #جمشید_زردشت🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صلابت مادر شهید قنبری در مراسم تشییع صبح امروز فرزندش در ایذه
شهید مدافع امنیت🕊🌹
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سی ام : شروع جنگ ۱
✔️ راوی : تقی مسگرها
🔸صبح روز دوشنبه سي و يكم شهريور 1359 بود. #ابراهيم و برادرش را ديدم. مشغول اثاث كشي بودند.
سلام كردم وگفتم: امروز عصر قاسم با يك ماشين تداركات ميره كردستان ما هم همراهش هستيم.
با تعجب پرسيد: خبريه؟! گفتم: ممكنه دوباره درگيري بشه. جواب داد: باشه اگر شد من هم مييام.
🔸ظهر همان روز با حمله هواپيماهاي عراق جنگ شروع شد. همه در خيابان به سمت آسمان نگاه ميكردند. ساعت 4 عصر، سر خيابان بوديم. قاسم تشكري با يك جيپ آهو، پر از وسايل تداركاتي آمد. علي خرّمدل هم بود. من هم سوار شدم.
موقع حركت ابراهيم هم رسيد و سوار شد. گفتم: داش ابرام مگه اثاث كشي نداشتيد؟!
گفت: اثاثها رو گذاشتيم خونه جديد و اومدم.
روز دوم جنگ بود. قبل از ظهر با سختي بسيار و عبور از چندين جاده خاكي رسيديم سرپل ذهاب.
هيچكس نميتوانست آنچه را ميبيند باور كند. مردم دست هدسته از شهر فرار ميكردند.از داخل شهر صداي #انفجار گلوله هاي توپ و خمپاره شنيده ميشد.
🔸مانده بوديم چه كنيم. در ورودي شهر از يك گردنه رد شديم. از دور بچه هاي #سپاه را ديديم كه دست تكان ميدادند! گفتم: قاسم، بچه ها اشاره ميكنند كه سريعتر بياييد!
يكدفعه ابراهيم گفت: اونجا رو! بعد سمت مقابل را نشان داد.
🔸از پشت تپه تانكهاي عراقي كاملاً پيدا بود. مرتب شليك ميكردند. چند گلوله به اطراف ماشين اصابت كرد. ولي خدا را شكر به خير گذشت.
از گردنه رد شديم. يكي از بچه هاي سپاه جلو آمد و گفت: شما كي هستيد!؟
من مرتب اشاره ميكردم كه نياييد، اما شما گاز ميداديد!
قاسم پرسيد: اينجا چه خبره؟ فرمانده كيه؟!
آن #رزمنده هم جواب داد: آقاي بروجردي تو شهر پيش بچ ههاست. امروز صبح عراقيها بيشتر شهر را گرفته بودند. اما با حمله بچه ها عقب رفتند.
🔸حركت كرديم و رفتيم داخل شهر، در يك جاي امن ماشين را پارك كرديم. قاسم، همان جا دو ركعت #نماز خواند!
ابراهيم جلو رفت و باتعجب پرسيد: قاسم، اين نماز چي بود؟! قاسم هم خيلي با آرامش گفت: تو كردستان هميشه از #خدا ميخواستم كه وقتي با دشمنان #اسلام و انقلاب ميجنگم اسير يا معلول نشم. اما اين دفعه از خدا خواستم كه #شهادت رو نصيبم كنه! ديگه تحمل #دنيا رو ندارم!
🔸ابراهيم خيلي دقيق به حرفهاي او گوش ميكرد. بعد با هم رفتيم پيش محمد بروجردي، ايشان از قبل قاسم را ميشناخت. خيلي خوشحال شد.
بعد از كمي صحبت، جائي را به ما نشان داد و گفت: دو گردان سرباز آنطرف رفتند و فرمانده ندارند. قاسم جان، برو ببين ميتوني اونها رو بياري تو شهر.
🔸با هم رفتيم. آنجا پر از سرباز بود. همه مسلح و آماده، ولي خيلي ترسيده بودند. اصلاً آمادگي چنين حمله اي را از طرف عراق نداشتند.قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طوري با آنها حرف زدند كه خيلي از آنها غيرتي شدند.
آخر صحبتها هم گفتند: هر كي مَرده و #غيرت داره و نميخواد دست اين بعثيها به ناموسش برسه با ما بياد.
🔸سخنان آنها باعث شد كه تقريباً همه سربازها حركت كردند.قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندي. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم.
قاسم هم منطقه خوبي را پيدا كرد و نشان داد. توپها را به آنجا انتقال دادند و شروع به شليك کردند.
با شليك چند گلوله توپ، تانكهاي عراقي عقب رفتند و پشت مواضع مستقر شدند. بچه هاي ما خيلي روحيه گرفتند.
🔸غروب روز دوم جنگ بود. قاسم خانه اي را به عنوان مقر انتخاب كرد كه به سنگر سربازها نزديكتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعاي توسل بخوانيم.
شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نماز مغرب شد. هنوز زياد دور نشده بودم كه يك گلوله #خمپاره جلوي درب همان خانه منفجر شد.
گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه صداي انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد.
🔸وارد اتاق شديم. چيزي كه ميديديم باورمان نميشد. يك تركش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه #قاسم خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزويش رسيد!
محمد بروجردي با شنيدن اين خبر خيلي ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعاي #توسل را خوانديم.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی
🌷@shahedan_aref
❣فرازی از وصیت نامه شهید جمال شریعت جعفری: این دنیا گذرگاهی است که مدت زمانی کوتاه در آن هستیم؛ پس چرا مغروریم و زندگیمان با ذلت و خواری باشد. اگر در نبرد با دشمنان اسلام کشته شویم، پیروزیم و به معراج رسیدهایم و اگر بکشیم هم پیروزیم و در آن دنیا جاودان و سربلند هستیم. شهادت مقام و مرتبهای است بلند و کسی که به خداوند و جهان آخرت ایمان دارد از مرگ هراسی ندارد؛ چون میداند مرگ نیستی و نابودی نیست. شهادت در راه خدا افتخار است و من با آگاهی و اخلاص و صادقانه و با شکیبایی آن را پذیرفته و به زندگی جاودانه آخرت افتخار میکنم.
شهید#جمال_شریعت_جعفری
🌷@shahedan_aref
❣خاطرهای از شهید منصور ملکپور
اولین روزهای جنگ بود که با منصور ملکپور و تعداد دیگری از بچههای رزمنده در یکی از مقرهای سپاه واقع در دبیرستانی در محله زیتون کارمندی اهواز مستقر شده بودیم. ۹ مهر ماه بود حدود ساعت ۱۰ شب که شهید علی غیور اصلی به من دستور داد ظرف ۱۰ دقیقه نیروها را آماده و به خط نمایم .بدون اینکه اطلاع داشته باشیم ما را به سمت حمیدیه جادهای که دست عراقیها بود حرکت دادند. فاصله حمیدیه تا اهواز حدود ۲۰ کیلومتر بود؛ و این به معنی نزدیک شدن نیروهای عراقی به اهواز بود..منصور ملک پور آرپیجیزن گروه بود ؛و طبق پیش بینی و دستور شهید غیور اصلی به مقابله با نیروهای عراقی پرداختیم.منصور در آن عملیات نقش مهمی در انهدام تانکهای دشمن داشت.با اجرای کمین در منطقه حمیدیه نه تنها عراق از حمله به اهواز بازماند؛ بلکه همان شب عقب نشینی کردند. بلافاصله اعلام کردند که عراقی ها به سمت خرمشهر رفتهاند؛ و میخواهند آنجا را تصرف نمایند. من و شهید ملک پور به بهبهان بر نگشتیم. از بین ما ،منصور که از نظر سنی از همه کوچکتر بود؛ اولین داوطلبی بود که برای دفاع از خرمشهر نام نویسی کرد. از طریق ماهشهر و دریا به آبادان رفتیم؛ روز بعد که اوضاع کمی آرام شد؛ وارد شهر خرمشهر شدیم. منصور خیلی شجاع و از نظر اخلاقی نمونه بود .همیشه لبخند بر لب داشت؛ با بچه ها صمیمی و اهل بگو و بخند بود.
راوی: یوسف متانت
شهید#منصور_ملک_پور🕊🌹
🌷@shahedan_aref
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت سی و نهم ( ادامه قسمت قبل )
احمداقا به عنوان یک عارف عاقل، به تمام وظایف زندگی توجه داشت.
درس، کار، ورزش، نظافت، ارتباط با مردم، تحلیل سیاسی و اجتماعی و...
این ها باعث شد که از او یک الگوی مثال زدنی ساخته شود.
هنوز خاطرهی کارهای او در ذهن بچههای محل باقی مانده.
زمانی که با آن ها فوتبال بازی می کرد.
درآبدار خانهی مسجد برای مردم چای می ریخت و....
شناخت صحیح احمداقا از زندگی و بندگی، او را به اوج قله های عبودیت رساند.
او در سنین جوانی مانند یک مرد دنیا دیده با وقایع برخورد می کرد
حقیقت اعمال را می دید و...
یک بار با ایشان به روستای آینه ورزان رفتیم.بعد از کمی تفریح و بازی، نشسته بودیم کنار هم.
یک زنبور دور صورت من می چرخید.
با ناراحتی و عصبانیت تلاش می کردم که او را دور کنم.
اما احمداقا که کنار من بود بی توجه به آن زنبور به کارهای من نگاه می کرد.
بعد لبخندی زد و گفت: یقین داشته باش!
بعد که تعجب من را دید ادامه داد:یقین داشته باش که هیچ حیوان گزندهای بندهی مؤمن خدا را اذیت نمی کند.
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری
🌷@shahedan_aref
"به وقت اردیبهشت"
موضوع کتاب:
📌 روایتی از زندگی اولین شهید مدافع حرم ایرانی در شهر مشهد مقدس
مقدمه کتاب:
✍️ گاهی باید رفت و به سرانجام رسید، باید جوانی را در نیمه راه به حال خودش گذاشت، مرزها را رها کرد و همچون سروی پراستقامت در برابر طوفان کفر ایستاد.
باید وصال را در سفری اخروی جست و جو کرد، این کتاب تکرار خاطرات مادری است از جوان رشیدش که برایش آرزوها داشت؛ روایت جوانی است که لحظه ای تاب ماندن نداشت و دلش برای پاسخ به ندای "هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرُنی" تپید، دلش تپید برای فریاد مظلومیت شیعه و دلش تپید برای سفری ملکوتی، او شور و شیدایی جوانی و زندگی آسوده را رها ساخت تا وقت عاشقی به سرانجام برسد، از روزمرگی ها و رسیدن های پست دنیوی دل کَند و جوانی اش را در نیمه راه به حال خودش گذاشت و مرزها را رها کرد...
کتاب حاضر قطره ای از عشق بی کران جوانی است که پاسدار حقیقی بانوی کربلا، حریم حرم ائمه"علیه السلام" و مدافع عشق شد. او رفت و به سرانجام رسید؛ سرانجامی تمام نشدنی برای کسانی که در راه سعادت نشانه هایی دیدند و به دنبال حقیقت، مقصد و نهایی غایی هستند، سرانجامی که قصد همه سفرهای اخروی است، او رفت و مسافر بهشت شد.
کتاب حاضر معطر به خاک شلمچه است، معطر به عطر ناب حرمین و معطر به بوی شهادت. این کتاب قطره ای است از اشگ دلتنگی های مادری که زیر سیاهی چادر جا ماند، این کتاب قطره ای است از دوستی هایی ناب،حیف که هیچ گاه نمی توان نقش اشگ های دلتنگی را با تک تک کلمات منتقل کرد و این روایت همچنان ادامه دارد...
شهید#حسن_قاسمی_دانا🕊🌹
🌷@shahedan_aref
سلام بر شهدا..
تمثیل شـهید،
تمثیل رود بـےقراری است،
کہ جز با وصول بہ اقیانوس،
آرام نمےگیرد؛
نفوس مطمئنہاے کہ
جز در فناء اللہ،
آرام نمےگیرند..
صبح وعاقبتمون شهدایی❣🍃
🌷@shahedan_aref
❣شهيد «عباس کوشش» یکم مرداد سال 1343 در آبادان دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. دوران ابتدایی و راهنمايی را با موفقيت پشت سر گذاشت. دوره دبيرستان را میگذراند که جنگ تحمیلی آغاز شد و او بر خود واجب دانست که عازم جبهه نبرد شود. وی سرانجام 20 خرداد ماه 1361 هنگام نبرد با مزدوران بعثی به فيض رفيع شهادت نائل آمد.
شهید #عباس_کوشش🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
❣شهيد «عباس کوشش» یکم مرداد سال 1343 در آبادان دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. دوران
❣نامه شهید عباس کوشش به مادرش:
اهواز شهر ميعادگاه عاشقان الله
خدمت مادر گرامی و عزيزم. پس از تقديم عرض سلام سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواهان و خواستارم. باری اگر از راه لطف و مرحمت جويای حال اينجانب باشيد الحمدالله سلامتی برقرار است و به دعاگویی شما مشغول هستم.
باری مادرجان مهربانم اميدوارم که حال شما و بچه ها خوب باشد و هيچ کسالتی نداشته باشيد و از دعا کردن برای من و تمامی رزمندگان اسلام دريغ نکرده باشيد. من الان در شهر اهواز يعنی شهر خون و شهادت و ميعادگاه عاشقان الله هستم. ما از تهران 12 اردیبهشت 1361 با قطار حرکت کرديم و روز بعد به اهواز رسيديم و بعدش با پايگاه سپاه و بسيج وارد شديم و شب را در آنجا به نماز جماعت سپری کرديم.
چهره نورانی برادران رزمنده
برادران با چهرههای نورانی و روشن مثل ماه شب 14 همه در نماز شرکت کردند و همه آنها در دلهایشان عشق شهادت و نورکاری و جانبازی قلبهايشان تند تند به تپش میافتاد و از خدا اين آرزو را داشتند که پروردگار بر محمد و آل او درود فرست و تعجيل در ظهور امام زمان(عج) بفرما و نائب برحق او يعنی حضرت آيت اله العظمی امام خمينی دامة الفاضاته را تا انقلاب جهانی و عالم گستر او نگهدار و عمرش را طولانی بگردان.
و پروردگار مجروحين و مصدومين جنگ را شِفایی عاجل کرم بفرما. پروردگارا شهادت را رزق و روزی ما بگردان و ما را در جبهه ياری بفرما. فکر پدر و مادر را از دل ما بيرون فرما تا اين فکر باعث جلوگيری از رزم و جنگ ما نشود.
شهید #عباس_کوشش🕊🌹
🌷@shahedan_aref
بخشی از وصيت نامه پاسدار شهيد عباس آقايي فرمانده سابق پاسداران ايوان غرب كه در تاريخ 21 رمضان سال 1360 مصادف با شهادت مولاي متقیان علي (ع) بر روي نوار كاست ايراد فرموده بودند.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
بسم ربّ الشهداء و الصدیقین
[ان الله اشتري من المؤمنين انفسم و اموالهم بان لهم الجنة]
سوره توبه آيه 111
شايد براي پيروان راه حق و پويندگان حقيقت و ايمان آورندگان به توحيد و معاد تنها مفهوم همين آيه كه قطره اي از درياي بيكران نور قرآن است كافي باشد كه خداوند از بنده ي ناچيز خود چه چيزي را خريداري مي نمايد و در عوض چه ها كه به او عطا نمي كند نازلترين ، ناچيزترين و ناقص ترين بها، در مقابل بالاترين ، والاترين و نادرترين كالا(شهادت)
شهادت هدفي ست كه همه كس را ياراي رسيدن بدان نيست و مسيري ست كه هر از راه رسيده اي توان قدم نهادن و پيمودن آن را ندارد،مگر مؤمنين و آنان كه در انتها و سرحد هر سير تكاملي خويش ، تنها معبودشان كه الله است، قرار داشته باشد.و يا در هر تحركشان به قول امام سجاد (ع) "من الله و الي الله" و در جهت رضاءالله باشد و آن وقت است كه اگر اين آرمان تحقيق يابد، مؤمن در هر مقطع و زمان و مكاني كه باشد ، آماده ي لبيك به ندايی است.
و اما سخني با شما والدينم و دوستانم قبل از هر چيز به مادرم و اينك مادرم كه از همه كس و از هر چيز بجز هدفم برايم مقدسي، به تو مي گويم كه در پيمودن اين صراط و انتخاب اين هدف و برگزيدن جامعه ي شهادت بر تنم و بالاترين آرزويم همين بود، هيچ اجبار و تعبدي نبوده است و تنها براي تحقق آرمانهاي مكتب و لبيك به نداي حق مي فرمايد إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ و تنها براي پيوستن به برادرانم از عهد هابيل تا كربلاي خميني كه همواره با نثار خونشان ، دست رد بر سينه هر طاغوتي زدند و با اهداء سرمايه ي حياتشان به خفتگان تاريخ فهماندند كه ما مي رويم تا آنچه از ابراهيم به محمد و از محمد (ص) به اهل بيت و از آنها به اولياء بر حق مسلمين رسيده است زنده بماند و ما مي رويم تا ديگران عبرت گيرند و آنها نيز با نثار حياتشان ، اين وديعه را سالم و در چهره ي واقعي به نسلهاي آينده واگذار نمايند ، تنها به همين خاطر و افتخار اين صراط را انتخاب كردم و مطمئن باشيد بهترين انتخاب است.
مادرم ، پيش از آنكه فرزند تو باشم ، بنده ي خدايم ، تو برايم مقدسي ، عزيزي ، سروري ، اما معبود و هدفم نيستي و براي نيل به هدف ، بايد از همه چيز گذشت، حتي از تو؛زيرا ما زنده به آنيم كه مكتب زنده است، واي به روزي كه برسد امروز رسيده است .
و مي دانم اين انتخاب براي تو بسيار دشوار است ، اما مادرم ، باز به خود آئيم و كلام خدا را بنگريم كه مي فرمايد:«فانّ مع العسر یسرا، انّ مع العسر یسرا» فاذا فرغت فانصب و الي ربك فارغب ، به به كه چه آياتي!
والسلام علي من اتبع الهدي
والسلام علي شهداء و الصالحين
والسلام علي شهداء و الصديقين
شهید #عباس_آقایی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
💠عکسی ناب از
❣شهید ایرج دستیاری
🍃« اولین شهید جنگ تحمیلی »
🍃تاریخ تولد:۱ دی ۱۳۳۵
🍃محل تولد:آغاجاری
🍃محل شهادت:خرمشهر
🍃محل دفن:گلزار شهدای اهواز
🍃ملیت:ایرانی
شهید #ایرج_دستیاری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
💠عکسی ناب از ❣شهید ایرج دستیاری 🍃« اولین شهید جنگ تحمیلی » 🍃تاریخ تولد:۱ دی ۱۳۳۵ 🍃محل تولد:آغاج
🍃شهادت ایرج دستیاری
🌹در تاریخ ۲۰/۶/۵۹ شهید ایرج دستیاری به همراه برادر کوچکترش به نام بیژن دستیاری و سرهنگ پاسدار حاج احمد سلحشور فر، مواد انفجاری را در طول خط مرزی میچیدند که این شهید باتوجه به آگاهی که نسبت به خطرات مواد انفجاری داشت از همراهانش خواست تا از محل دور شوند و آخرین چاشنی را بازرسی و خط را آماده کند که ناگهان در اثر ریزش خاک ریز، یکی از تله ها منفجر شد و او در اثر شدت موج انفجار به درون نهر خیَن پرتاب گردید و بخاطر این که در منطقه درگیری شده بود پیکر مطهرش تا یک هفته مفقود شد و بعد از آن در کنار اسکله خرمشهر پیدا شد که آن را به شهر امیدیه منتقل کردند. هم اکنون گلزار شهدای اهواز، محل دفن شهید ایرج دستیاری و سایر شهدای خوزستان میباشد .
شهید #ایرج_دستیاری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
از شــــــــــهدا حاجــــــــــت بگیرید 🕊🌺
🌸یک خانمی که خیلی هم در مسیر شهدا نبوده در گیر مشکلات بسیار زیادی در زندگی بود و زندگیش رو به نابودی و از هم پاشیدگی بوده و در نا امیدی تمام هیچ راه حلی برای مشکلاتش پیدا نمیکرد در روز تشییع پیکر شهید مدافع حرم #سجاد_عفتی با دلی شکسته و نا امید از همه جا رو به عکس شهید نموده و چنین گفته:
🌸ای شهید سجاد عفتی اگر شما واقعا شهید راه خدا و امام حسین هستید از خدا بخواهید مشکلات زندگی من حل شود من هم به شما قول میدهم اگر مشکلات زندگیم با توسل به شما حل شود مسیر زندگیم را تغییر میدهم و با حجاب چادری می شوم.
🌸راوی این توسل به شهید قسم می خورد که به فاصله چند روز ،معجزه وار تمامی مشکلات این خانم و خانواده اش حل شده و ایشان طبق قولی که به شهید داده کاملا با حجاب شده و مسیر زندگیش به سمت شهدا تغییر کرده است... معجزه این شهید بزرگوار را خیلی ها عیننا مشاهده نمودند. و حالا این خانم هر چند وقت یکبار برای تشکر و عرض ادب با گل و گلاب به زیارت این شهید بزرگوار می رود...
شهید مدافع حرم🕊🌹
#سجاد_عفتی
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری از ایام حج
شهید مدافع حرم احمد مجدی
فرمانده عملیات آزادسازی شهرک های شیعه نشین نبل و الزهرا
شهید مدافع حرم🕊🌹
#احمد_مجدی
🌷@shahedan_aref
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت چهلم
راوی : استاد محمد شاهی
برادرم جمال از دوستان نزدیک احمداقا بود.
تاثیر رفتار احمداقا در او بسیار زیاد بود.
همیشه به همراه هم در جلسات استاد حق شناس شرکت می کردند.
رفتار و اخلاق جمال بسیار به احمدآقا شبیه بود.
در آن دوران شرایط خانهی ما با آن ها کاملا متفاوت بود.
جمال از آن روز ها که در دبستان مشغول تحصیل بود در یک مغازه کار می کرد.
پدر ما یک کارگر ساده با چندین سر عایله بود.
جمال هرچه که به دست می آورد جمع می کرد و برای مخارج خانه تحویل پدر یا مادر می داد.
با آنکه شرایط خانهی ما از لحاظ مالی تعریفی نداشت اما بارها دیده بودم که جمال به فکر مشکلات مردم بود و سعی می کرد گرفتاری آن ها را برطرف کند
از دیگر ویژگی های جمال ارادت قلبی و عشق عجیب او به مولایش قمر بنی هاشم و امام زمان(عج)بود.
جمال با شروع جنگ راهی جبهه شد.
سال۱۳۶۲بود که پس از مدت ها به مرخصی آمد و از همهی رفقا خداحافظی کرد.
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای
برای ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شادی ارواح طیبه شهدا و روح مطهر امام راحل ره و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
.
کتاب #راز_پلاک_سوخته
توی این کتاب گوشه هایی از خاطرات و دستنوشتههای شهید مدافع حرم، مهدی طهماسبی به روی کاغذ آورده شده.
با این کتاب از دوران دانشجویی شهید در دانشکده افسری اصفهان تا لحظه شهادتش در سوریه همراه میشید.
شهید مدافع حرم
#مهدی_طهماسبی
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سی و یکم : شروع جنگ ۲
✔️ راوی : تقی مسگر ها
🔸فردا جنازه قاسم را به سمت تهران راهي كرديم. روز بعد رفتيم مقر فرماندهي. به ما گفتند: شما چند نفر مسئول انبار مهمات باشيد. بعد يك مدرسه را كه تقريباً پر از مهمات بود به ما تحويل دادند.
يك روز آنجا بوديم و چون امنيت نداشت، مهمات را از شهر خارج كردند.
🔸ابراهيم به شوخي ميگفت: بچه ها اينجا زياد ياد خدا باشيد، چون اگه #خمپاره بياد، هيچي از ما نميمونه!
وقتي انبار مهمات تخليه شد، به سمت خط مقدم درگيري رفتيم. سنگرها در غرب سرپل ذهاب تشكيل شده بود.
چند تن از فرماندهان دوره ديده نظير اصغر وصالي و علي قرباني مسئول نيروهاي رزمنده شده بودند.
🔸آنها در منطقه پاوه گروه چريكي به نام دستمال سرخها داشتند. حالا با همان نيروها به سرپل آمده بودند.
داخل شهر گشتي زديم. چند نفر از رفقا را پيدا كرديم. محمد شاهرودي، مجيد فريدوند و... با هم رفتيم به سمت محل درگيري با نيروهاي عراقي. در سنگر بالاي تپه، فرمانده نيروها به ما گفت: تپه مقابل محل درگيري ما با نيروهاي عراقي است. از تپه هاي بعدي هم عراقيها قرار دارند.
🔸چند دقيقه بعد، از دور يك سرباز عراقي ديده شد. همه رزمند هها شروع به شليك كردند.
#ابراهيم داد زد: چيكار ميكنيد! شما كه گلوله ها رو تموم كرديد! بچه ها همه ساكت شدند. ابراهيم كه مدتي در كردستان بود و آموزشهاي نظامي را به خوبي فرا گرفته بود گفت: صبر كنيد دشمن خوب به شما نزديك بشه، بعد شليك كنيد.
🔸در همين حين عراقيها از پايين تپه، شروع به شليك كردند. گلوله هاي آرپيجي و خمپاره مرتب به سمت ما شليك ميشد.
بعد هم به سوي سنگرهاي ما حركت كردند. رزمنده هايي كه براي اولين بار اسلحه به دست ميگرفتند با ديدن اين صحنه به سمت سنگرهاي عقب دويدند. خيلي ترسيده بوديم. فرمانده داد زد: صبركنيد. نترسيد!
🔸لحظاتي بعد صداي شليك عراقيها كمتر شد. نگاهي به بيرون سنگر انداختم. عراقيها خوب به سنگرهاي ما نزديك شده بودند.
يكدفعه ابراهيم به همراه چند نفر از دوستان به سمت عراقيها #حمله كردند!
آنها در حالي كه از سنگر بيرون ميدويدند فرياد زدند:
الله اكبر
🔸شايد چند دقيق هاي نگذشت كه چندين عراقي كشته و مجروح شدند. يازده نفر از عراقيها توسط ابراهيم و دوستانش به #اسارت درآمدند . بقيه هم فرار كردند.
ابراهيم سريع آ نها را به طرف داخل شهر حركت داد. تمام بچه ها از اين حركت ابراهيم روحيه گرفتند. چند نفر مرتب از اسرا عكس مي انداختند.
🔸بعضيها هم با ابراهيم #عكس يادگاري ميگرفتند!
ساعتي بعد وارد شهر سرپل شديم. آنجا بود كه خبر دادند: چون راه بسته بوده، پيكر قاسم هنوز در پادگان مانده. ما هم حركت كرديم و در روز پنجم جنگ به همراه پيكر قاسم و با اتومبيل خودش به تهران آمديم.
🔸در تهران #تشييع جنازه باشكوهي برگزار شد و اولين شهيد دفاع مقدس در محل، تشييع شد.
جمعيت بسيار زيادي هم آمده بودند. علي خرّمدل فرياد ميزد :
#فرمانده شهيدم راهت ادامه دارد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
❣از اصفهان به قم میرفت .صدای اهنگ مبتذلی که راننده گوش میکرد جلال رو ازار میداد.رفت با خوشرویی به راننده گفت : اگر امکان داره یا نوار و خاموش کنید،یا برا خودتون بذارین راننده با تمسخر گفت:اگه ناراحتی میتونی پیاده شی ! جلال رفت توی فکر، هوای سرد ، بیابان تاریک و….
قصد کرد وجدان خفته راننده رو بیدار کنه ، اینبار به راننده گفت : اگه خاموش نکنی پیاده میشم.راننده هم نه کم گذاشت و نه زیاد،پدال ترمز رو فشار داد و ایستاد و گفت بفرما !
جلال پیاده شد اتوبوس هنوز خیلی دور نشده بود که ایستاد! همینکه جلال به اتوبوس رسید راننده به جلال گفت :بیا بالا جوون ، نوارو خاموش کردم
شهید#جلال_افشار🕊🌹
🌷@shahedan_aref
واقعیترین خدمتگزار
🔹فردین سنجری بنستانی اگر نیازمندی را میدید، نمیتوانست ساده از کنارش عبور کند. فقیری را در شهر میشناخت که وضع زندگی خوبی نداشت. معلول بود و روی ویلچر مینشست. شغلی نداشت و به سختی گذر عمر میکرد. فردین خودش به تنهایی مسئولیتش را به عهده گرفت. منتظر نبود که ارگانی پیدا شود تا آن معلول را تحت پوشش قرار بدهد. خودش برای آن مرد غذا میبرد، کارهایش را انجام میداد، برایش سرویس شخصی گرفته بود که برای جابهجایی در شهر راحت باشد و کارهایش را انجام دهد.
شهید مدافع وطن🕊🌹
#فردین_سنجری_بنستانی
🌷@shahedan_aref
🕊🌷قوانین شهید سید مجتبی علمدار برای نزدیکی به خدا
✨قانون چهارم
خدایا اعتراف می کنم از این که شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم حداقل در هر هفته باید دو شب نماز شب بخوانم و بهتر است شب پنج شنبه و شب جمعه باشد اگر به هر دلیل نتوانستم شبی را به جا بیاورم باید به جای هر شب ۵۰ ریال صدقه و ۱۱ رکعت نماز را به جا بیاورم .
تاریخ اجرا : ۱۳۶۹/۶/۱۶
شهید #سیدمجتبی_علمدار🕊🌹
🌷@shahedan_aref
✍رفیقش مـےگفت:
گاهۍ میرفت یه گوشه یِ خلوت ،
چفیه اش رو میکشید روۍ سرش تو حالت سجده مۍموند!
به قول معروف یه گوشه خدا رو گیر مۍآورد... ♥️
#شھیدمصطفۍٰصدرزاده.... 🌷🕊
مسیر زندگیتون و عاقبتتون شهدایی🌹
🌷@shahedan_aref
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت چهل و یکم ( ادامه قسمت قبل )
نمی دانم چرا، اما جمال و چند تن از دوستانش همیشه می گفتند که آرزو داریم گمنام بمانیم!
در ولفجر۴ در ارتفاعات غرب کشور آرزوی آنها براورده شد.
مدتی بود که از آنها خبر نداشتیم
مادرم که جمال را بسیار دوست داشت بیش از همه بی تابی می کرد.تا اینکه یک روز خبر خوشی آمد!
یکی از دوستان جمال به محل آمده بود.می گفت: مطمئن هستم که جمال زنده است.
مجروح شده و به زودی بر می گردد.
آنقدر خوشحال بودم که نمی دانستم چه کار کنم.دویدم به سمت مسجد.
در مواقع خوشحالی و ناراحتی سنگ صبور من احمداقا بود.
من آن زمان شب و روز با احمداقا بودم.
با خوشحالی وارد دفتر بسیج شدم.دیدم احمدآقا مشغول نوشتن پلاکارد است:عروج خونین شهید جمال محمدشاهی را....
گفتم: احمداقا ننویس!خبر خوش،خبر خوش
از خوشحالی نمی توانستم کلمات را کامل بگویم.
گفتم: احمداقا یکی از رفقای جمال اومده میگه جمال زنده است.
خودش دیده که جمال مجروح شده و بردنش بیمارستان.
خیره شدم به چشمای احمداقا.
اصلا خوشحال نشده بود!سرش را پایین انداخت و مشغول نوشتن ادامه جمله شد.
گفتم:احمداقا ننویس،مگه نشنیدی،جمال زنده است.
اگه مامانم این پلاکارد رو ببینه، دق میکنه.
سرش رو بلند کرد و گفت: من جمال شما رو دیدم.توی بهشت بود.همان دو ماه پیش موقع عملیات شهید شده!
انگار آب سردی روی من ریخته بودند.
همهی غم ها به سراغم آمد.
من به حرف احمدآقا اطمینان داشتم..
کمی با حالت پریشانی به احمداقا نگاه کردم.
همهی خاطرات داداش جمال از جلوی چشمانم عبور کرد.
آب دهانم را فرو دادم و گفتم: داداشم حرف دیگه ای نزد؟
احمداقا سرش را بالا آورد و ادامه داد: چرا، به من گفت: دو ماه برام نماز قضا بخوان.من هم چند وقتی هست که شروع کردم به خواندن.
بعد از آن مطمئن شدیم که جمال شهید شده، چند روز بعد فهمیدیم خبر مجروحیت جمال هم اشتباه بود.
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید #احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref