🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_شصت_و_پنجم
✳اين اواخر ديگر در مغازه ي ما چاي هم مي خورد! اين يعني خيلي به مااطمينان پيدا كرده بود.
🔗يك بار با او بحث كردم كه چرا براي كار لوله كشي پول نمي گيري؟ خب نصف قيمت ديگران بگير. تو هم خرج داري و...
🔘هادي خنديد و گفت: خدا خودش ميرسونه.
دوباره سرش داد زدم و گفتم: يعني چي خدا خودش مي رسونه❓
💟بعد با لحني تندگفتم: ما هم بچه آخوند هستيم و اين روايتهاراشنيده ايم.
🔆اما آدم بايد براي كار و زندگي اش برنامه ريزي كنه، تو پسفردا مي خواي زن
بگيري و...
🌀هادي دوباره لبخند زد و گفت: آدم براي رضاي خدا بايد كار كنه، اوستا
كريم هم هواي ما رو داره، هر وقت احتياج داشتيم برامون مي فرسته.
🔲من فقط نگاهش مي كردم. يعني اينكه حرفت را قبول ندارم. هادي هم مثل
هميشه فقط مي خنديد❗
⭕بعد مكثي كرد و ماجراي عجيبي را برايم تعريف کرد. باور کنيد هر زمان
ياد اين ماجرا مي افتم حال و روز من عوض مي شود.
✴آن شب هادي گفت: شيخ باقر، يه شب تو همين نجف مشكل مالي پيدا
كردم و خيلي به پول احتياج داشتم.
🌟آخر شب مثل هميشه رفتم توي حرم و مشغول زيارت شدم. اصلا هم حرفي درباره ي پول با مولا اميرالمؤمنين نزدم.
♦همين كه به ضريح چسبيده بودم، يه آقايي به سر شانه ي من زدوگفت:آقا
اين پاكت مال شماست.
🔵برگشتم و ديدم يك آقاي روحاني پشت سر من ايستاده. او رانميشناختم.
❇بعد هم بي اختيار پاكت را گرفتم.
هادي مکثي کرد و ادامه داد: بعد از زيارت راهي منزل شدم.
✉پاكت را بازكردم. با تعجب ديدم مقدار زيادي پول نقد داخل آن پاكت است❗
📎هادي دوباره به من نگاه كرد وگفت: شيخ باقر، همه چيز زندگي من و
شمادست خداست.
📌من براي اين مردم ضعيف، ولي باايمان كار مي كنم. خدا هم هر وقت احتياج داشته باشم برام مي ذاره تو پاكت و مي فرسته❗
🔳خيره شدم توي صورتش. من ميخواستم او را نصيحت كنم،امااوواقعيت
اسلام را به من ياد داد.
🔶واقعاً توكل عجيبي داشت. او براي رضاي خدا كار كرد. خدا هم جواب اعمال خالص او را به خوبي داد.
💟بعدها شنيدم که همه از اين خصلت هادي تعريف مي کردند. اينکه
کارهايش را خالصانه براي خدا انجام مي داد.
💵يعني براي حل مشکل مردم کار
مي کرد اما براي انجام کار پولي نمي گرفت.
🗣راوی:حاج باقر شیرازی
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
️
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_شصت_و_ششم
✳هادي در كنار درس خواندن براي طلبه ها صحبت مي كرد و به شرايط روز
عراق و موقعيت آمريكا و دشمني اين كشور با مسلمانان اشاره مي كرد.
⭕حالا ديگر زبان عربي را به خوبي تكلم مي كرد. خيلي از طلبه ها عاشق
هادي شده بودند.
🔘او با درآمد شخصي خودش بارهادوستان را به خانه ي خودش دعوت
مي كرد و براي آنها غذا درست مي كرد.
🔆منزل هادي محل رفت وآمددوستان ايراني نيز شده بود. در ايام اربعين،
خانه را براي اسكان زائران آماده مي كرد
🌀 خودش مشغول پخت و پز و پذيرايي از زائران ابا عبدالله الحسين مي شد.
✴برخي از دوستان عراقي هادي مي گفتند: تو نمي ترسي كه در اين خانه ي
بزرگ و قديمي و ترسناك، تك وتنهازندگي ميكني❓
🌟هادي هم مي گفت: اگر مثل من مدتها كنار خيابان خوابيده بوديد قدر
اين خانه را مي دانستيد❗
🔳بعد از آن رفت و آمد هادي با منازل دوستان طلبه اش بيشتر شد. در اين رفت و آمدها متوجه شد كه بيشتردوستان طلبه، از خانواده هاي مستضعف
نجف هستند.
♦ بسياري از اين خانواده ها در منازلي زندگي مي كنند كه از
نيازهاي اوليه محروم است.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_شصت_و_هفتم
🔆اين خانه ها آب لوله كشي نداشت. با اينكه آب لوله كشي تا مقابل درب
خانه آمده بود
❇ اما آنها بضاعت مالي براي لوله كشي نداشتند. اين موضوع بسيار او را رنج مي داد.
🌀 براي همين به تهران آمد و به سراغ دوستانش رفت.دستگاه هاي مربوط به لوله كشي را خريد
📌 چند روزي در مغازه ي يكي از دوستانش ماند تا نحوه ي لوله كشي با لوله هاي جديد پلاستيكي را ياد بگيرد.
🔘هر چه را لازم داشت تهيه كرد و راهي نجف شد. حالا صبح تا عصر
در كلاس درس مشغول بود
🔳بعد از ظهرها لوله تهيه مي كرد وبه خانه ي طلبه هاي نجف مي رفت.
⭕از خود طلبه ها كمك مي گرفت و منازل مردم مستضعف، ولي مؤمن نجف را لوله كشي آب مي كرد.
💟خستگي براي اين جوان معنانداشت. از صبح زود تا ظهر سركلاس بود.
🔗بعد هم كمي غذا مي خورد و سوار
بر دوچرخه اي كه تازه خريده بود راهي
مي شد و در خانه هاي مردم مشغول كار مي شد.
✴برخي از دوستان هادي نمي فهميدند❗ يعني نمي توانستند تصوركنند كه يك طلبه كه قرار است لباس روحاني بپوشد چرا اين كارها را انجام مي دهد❓
🌟برخي فكر ميكردند كه لباس روحانيت يعني آهسته قدم برداشتن و ذكر گفتن و دعا كردن و...
♦براي همين به او ايراد مي گرفتند. حتي برخي ها به اينکه او با دوچرخه به حوزه مي آيد ايراد مي گرفتند❗
🔵اما آنها كه با روحيات هادي آشنا بودند مي فهميدند كه او اسلام واقعي
را شناخته.
🔶هادي اعتقاد داشت كه لباس روحانيت يعني لباس خدمت به اسلام و مسلمين به هر نحو ممكن.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_شصت_و_هشتم
❇با اينكه فقط دو سال از حضور هادي در نجف مي گذشت اما دوستان
زيادي پيدا كرده بود.
🔆برخي جوانان طلبه، كه كاري جزمطالعه و درس و بحث نداشتند
📌 با تعجب به كارهاي هادي نگاه مي كردند. او در هر كاري كه وارد مي شد به بهترين نحو عمل مي كرد.
💟كم كم خيلي ها فهميدند كه هادي در كنار درس مشغول لوله كشي آب
براي خانه هاي مردم محروم شده.
🌟هادي با اين كار كه بيشتر مخفيانه انجام مي شد خدمت بزرگي باخانواده هاي طلاب مي كرد.
🔗اخلاص و تقوا و ايمان هادي اثرخود را گذاشته بود. او هر جا مي رفت مي خواست گمنام باشد.
📌هيچ گاه از خودش حرفي نمي زد. هرگز نديديم كه به خاطر پول كاري را انجام دهد.
🔘 اما خدا محبت او را به دل همه انداخته بود. بعد از شهادت همه از اخلاص او مي گفتند.
🌟چندين نفر را مي شناختم که در تشييع هادي شرکت کردند و مي گفتند: ما مديون اين جوان هستيم و بعد به لوله کشي آب منزلشان اشاره مي کردند.
✳هادي غير از حوزه هر جاي ديگر هم كه وارد مي شد بهترين نظرات را ارائه مي كرد.
💟در مسائل امنيتي به خاطر تجربه ي بسيج و فتنه ي 1388 بسيار مسلط بود.
🔘از طرفي ديدگاه هاي فرهنگي او به جهت تجربه ي فعاليت درمسجدبسيار مؤثر بود.
🔶شايد به همين خاطر بود كه مسئولان حشدالشعبي به اين طلبه ي ايراني بسيار علاقه پيدا كردند.
❇رفت و آمد هادي با نيروهاي مردمي زياد شده بود. او به كار هنري و ساخت فيلم علاقه داشت
🌀 اين روند را بين نيروهاي حشدالشعبي گسترش داد.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_شصت_و_نهم
🔗بركت در مال چيزي نيست كه با مفاهيم مادي و دنيايي قابل بحث وتوجيه باشد.
🌟برخي افراد بودند كه آنچه را كه خدا در اختيارشان نهاده بود براي رفع مشكلات مردم قرار مي دادند
♦ خدا هم از خزانه ي غيب خودمشكلات مالي آنها را برطرف مي كرد. مثال، شهيد ابراهيم هادي.
📌دوستي مي گفت: يک شب ابراهيم را ديدم که در کوچه راه مي رود. پرسيدم: کاري داري❓
❇گفت: از صبح تا به حال کسي از بندگان خدا را نديدم که مشکل مالي
داشته باشد و من بتوانم مشکل او را برطرف کنم. براي همين ناراحتم.
🔳ابراهيم هادي هيچ گاه پول را براي خودش نخواست، بلكه با پولي كه به
دستش مي رسيد مشكلات بسياري از رفقا را برطرف مي كرد.
🔵بارها شده بود كه مسافركشي مي كرد و پول آن را خرج هيئت و يا افراد
نيازمند مي كرد.
✴اين ويژگي هاي شهيد ابراهيم هادي براي هادي ذوالفقاري خيلي جالب بود.
🌀هادي ذوالفقاري ابراهيم را خيلي دوست داشت براي همين سعي مي كرد مانند اين شهيد عزيز با درآمد خودش مشكلات مردم را برطرف كند.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_هفتاد
📌يادم هست كه در تهران تصويرنسبتاً بزرگ شهيد ابراهيم هادي را جلوي
موتور نصب كرده بود واين طرف و آن طرف مي رفت.
🌟هادي هم از خدا خواسته بود كه بتواند گره از مشكلات خلق خدا برطرف كند.
🔗بايد اشاره كرد كه نشستن و دعاكردن، براي اينكه خداوند بركت خودرا
نازل كند، در هيچ روايتي وارد نشده.
🔘انسان اگر مي خواهد به جايي برسد، بايد تلاش كند. زماني كه هادي
ذوالفقاري در تهران بود و در بازار آهن فعاليت مي كرد
💟هميشه دست خيرداشت.خصوصاًبراي هيئتها بسيار خرج مي كرد.
هادي مي گفت بايد مجلس امام حسين پررونق باشد.
🔳بايد اين بچه ها
كه به هيئت مي آيند خاطره ي خوشي داشته باشند.
✴هر بار كه براي هيئت و يا كارهاي فرهنگي مسجد احتياج به كمك مالي داشتيم اولين كسي كه جلو مي آمدهادي بود.
🌀 هميشه آماده بود براي هزينه كردن.
يك بار به هادي گفتم: از كجا اين همه پول مياري؟ مگه توي بازار
چقدربهت حقوق ميدن❓
🔵خنديد و گفت: از خدا خواستم كه هميشه براي اينطور كارها پول داشته
باشم. خدا هم كمكم مي كنه.
❓پرسيدم: چطوري؟
گفت: بايد تلاش كرد. بعد ادامه داد: براي اينكه برخي خرجها رو تأمين
كنم
✳بعد از كار بازار آهن، با موتور كار مي كنم. بار ميبرم، مسافر و... خدا
هم توي پول ما بركت قرار ميده.
⭕هادي در نجف هم دست از اين كارها بر نمي داشت.
بسياري ازطلبه هاي نجف از فعاليتهاي هادي مي گفتند
❇و اينكه نمي دانستند هادی از کجا می اورد
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_هفتاد_و_یکم
♦....اماهادی كارهاي خير ماندگاري از خود به يادگار مي گذارد.
🔗زماني كه هادي شهيد شد، چندنفراز طلبه ها آمدند و خاطرات خود را ازهادي بيان كردند.
🌟يكي مي گفت: اين عبايي را كه دارم هادي برايم خريد، ديگري به نعلين خود اشاره كرد.
📌يكي ديگر از آنها از لوله كشي آب خانه اش مي گفت و...
🔆هادي براي تأمين هزينه ي اين كارها در نجف كار مي كرد.
🔘اين اواخر كاري كرده بود كه مسئولان گروه هاي نظامي مردمي(حشدالشعبي) حسابي به او اطمينان داشتند.
🌀هميشه پول در اختيار اومي گذاشتند تا براي كارهاي فرهنگي كه درنظر دارد هزينه كند.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_هفتاد_و_دوم
✳مي گويند تاريخ مرتب تكرار ميشود، فقط اسمها عوض مي شود،وگرنه بسياري از اتفاقات سالها و قرنهاي گذشته، با نامهايي جديد تكرار مي گردد.
💟از روزي كه بيداري اسلامي منطقه ي ما را فراگرفت، آمريكا و اسرائيل باكمك حاكمان فاسد منطقه، يك نوع كودتا را در كشور سوريه به راه انداختند.
🔘آنان مي خواستند وانمود كنند كه سوريه هم مانند تونس و ليبي و مصرو بحرين و ... درگير بيداري اسلامي شده❗
🌀اما تفاوت آشكار بحران سوريه باديگر كشورها، حضور تروريست هاي صدها كشور در غالب قيام مسلحانه ضد دولت سوريه بود❗
🔳شكي نبود كه دولت مردمي سوريه تاوان حمايت از محور مقاومت راپرداخت مي كرد.
🔆تروريستهاي سوري صدها انسان بيگناه را فقط به جرم حمايت از دولت قانوني اين كشور به خاك و خون كشيدند.
⭕آنچه كه ما از خوارج زمان اميرالمؤمنين علي شنيده بوديم در رفتار اين قوم وحشي مشاهده كرديم.
🌟دولتهايي كه ادعا مي كردند نظام سوريه ظرف شش ماه نابود خواهدشد،
📌شاهد بودند كه گروههاي مردمي به حمايت از دولت سوريه برخواستند.
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_هفتاد_و_سوم
🌀مدتي بعد خشن ترين گروه هاي مسلح در غالب دولت اسلامي عراق و شام با نام (داعش) اعلام موجوديت كرده و حمایت گسترده اي را آغاز كردند.
🔆آنان روي فاسدترين ظالمان تاريخ را سفيد كردند. كارهايي از اين قوم سر
زد كه تاريخ از نوشتن آن شرم دارد❗
💟اما همه مي دانستند كه اسرائيل و حامي هميشگي آن يعني آمريكا عامل
اصلي ايجاد و حمايت داعش هستند.
✴اوايل سال 1393 داعش توانست در عراق براي خودش زمينه ي نفوذ را
فراهم كند.
🔗سپس شهر موصل و چندين منطقه ي ديگر با خيانت نيروهاي وابسته به صدام، به اشغال داعش درآمد.
✴آنان هزاران شيعه و سني را تنها به جرم مخالفت با نظرات داعش اعدام كردند. اوضاع عراق عجيب و غريب شد.
🔳آيت الله سيستاني حكم جهاد صادر كرد. صدها زن و مرد شيعه و سني آماده ي مبارزه با داعش شدند.
✳هادي در اين ايام در حوزه ي نجف مشغول تحصيل بود. با اعلام حكم جهاد، از مسئولان نيروهاي مردمي (حشدالشعبي)تقاضا كرد كه با اعزام او به جبه هي نبرد با داعش موافقت كنند.
🌟اما مسئول نيروها كه از دوستان هادي بود با اعزام او مخالفت كرد.
او سال قبل نيز از آنها خواسته بود كه براي دفاع از حرم به كشور سوريه
اعزام شود اما مخالفت شده بود.
🔘اين بار تقاضاي مكرر او جواب داد.هادي توانست خود را به جمع نيروهاي مردمي برساند.
♦او از زماني كه در ايران بود، در كارهاي هنري فعاليت داشت. توليد فيلم و عكس از برنامه هاي شهدا و ... از كارهاي او بود.
📌حالا همين برنامه ها را در غالب نيروهاي مردمي عراق آغاز كرده بود.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
️
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_هفتاد_و_چهارم
💟تهيه ي فيلم، خبر و عكس ازنبردهاي شجاعانه ي نيروهاي مردمي.
🌀هادي هر جا قدم مي گذاشت از شهدا مي گفت؛ از ابراهيم هادي، ازشهيد دينشعاري و...
🔲او براي رزمندگان و فرماندهان حشدالشعبي از خاطرات شهيدان دفاع
مقدس مي گفت و آنها را با فرهنگ شهادت آشنا مي كرد.
🔗آنها تشنه ي فرهنگ انقلابي بسيجيان ما شده بودند.
🔆اين عطش باعث شد كه فرماندهان حشدالشعبي از هادي بخواهند براي
تهيه ي چفيه و پيشاني بند و پرچم راهي ايران شود.
⭕آنها مبلغي حدود صد ميليون تومان در اختيار هادي قرار دادند تا براي تهيه ي اين اغلام به ايران برگردد.
✳آنقدر در عراق به او اعتماد پيداکردند که اين مبلغ پول را به او دادند
🌟و خواستند هر چه سريعتر، اين اقلام فرهنگي به کساني که در خط مقدم جنگ عليه داعش هستند برسد.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
💟از شخصي پرسيدم: از حركت اربعين امسال كه بيش از بيست ميليون زائر
به سوي كربلا رفتند چه چيزي فهميدي؟
🌀گفت: يعني اينكه در كربلا خون برشمشير پيروز شد.
♦اگر آن روز كاروان
عاشورا همگي به شهادت رسيدند، اما در واقع پيروزشدند كه بعد از قرنها
اين گونه از آنها ياد مي شود و مردم در مسير آنها اينگونه قدم بر مي دارند.
✳يادم هست چند ماه قبل و زماني كه تكريت به دست نيروهاي مردمي آزاد
شد
🔲 يكي از انديشمندان غربي گفته بود: آنچه امروز در عراق اتفاق مي افتد
يعني پيروزي عقيده و آرمان امام خميني(ره).
🔗اين شخص ادامه داد: تعجب ميكنم كه عراقيها هشت سال باامام خميني جنگ كردند، اما حالا رزمندگان عراقي كه فرزندان همان پدران
هستند
⭕ براي نبرد با دشمني به نام داعش به الگوهايي متوسل مي شوند كه رزمندگان ايراني از آن استفاده مي كردند.
🌟اين شخص ادامه مي دهد: استفاده از نمادهايي مانند چفيه و پيشاني بند و
روحيات معنوي خاص رزمندگان ايراني، براي عراقيها چنان انگيزه اي ايجاد
كرد كه شهر تكريت، مهمترين پايگاه حزب بعث را به راحتي آزادكردند.
📌اين شخص به نامگذاري يكي ازخيابان هاي بغداد به نام امام خميني(ره)اشاره كرده و ميگويد:
⬅ادامه دارد....
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_هفتاد_و_ششم
✳...اينها همه بيانگر اين مطلب است كه تفكر انقلاب اسالمي ايران به دل همه ي مردم كشورهاي مردمي خاورميانه صادر شده.
💟 از
لبنان و سوريه و فلسطين تاعراق و يمن و...
ايرانيها بر اساس تفكر امام معصوم خود يعني ابا عبدالله الحسين وارد
ميدان مبارزه شدند و زير بار ذلت نرفتند.
🌀و حالاهمين تفكر ميان ملتهاي مسلمان و آزاده در حال رشد است.
🔲مردم عراق نيز همين شعار را الگوي خود قرار داده اند و مشغول نبرد بانيروهاي داعش هستند.
🔆 هادي زماني كه وارد نيروهاي مردمي شد، به عنوان
يك الگو مورد توجه رزمندگان عراقي قرار گرفت.
🔗او هميشه تصوير مقام معظم رهبري را روي سينه داشت. همين كارباعث
شد كه بسياري از دوستان او نيز كه عراقي بودند همين كار را انجام دهند.
⭕او به مسائل معنوي بسيار توجه مي كرد. نماز شب و اخلاص او موردتوجه
رزمندگان عراقي قرار گرفت.
🌟در راستاي همين تأثيرگذاري بود که بحث
چفيه و پيشاني بند را مطرح کرد. فرماندهان حشدالشعبي که به او اعتمادکامل
داشتند، او را با صد ميليون تومان پول به ايران فرستادند.
✴او اجازه داشت هر طور که مي خواهد خرج کند، اما هادي رعايت مي کرد
که از آن پول براي خودش خرج نکند.
📌گاهي آنقدر رعايت مي کرد که بيسکوييت را جايگزين وعده ي غذايي مي کرد❗
🔳با اينکه پول زيادي براي خريد اقلام به همراه داشت اما حواسش بود که بهترين جنسها را بخرد.
🔵دقت مي کرد که براي ريال به ريال اين پول که
توسط مردم عراق تهيه شده زحمت بکشد تا بيهوده هدر نرود.
🔶براي مثال براي تهيه ي چفيه ازتهران به يزد رفت تا از كارخانه وارزانترتهيه کند.
🔘پيشاني بندها را در تهران چاپ کرده بود و به خانه مي آوردتاخواهرانش آنها را بريده و آماده کنند.
او سعي ميکرد کاري که انجام مي دهد، به نحو احسن باشد.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
🔗خواهرش مي گفت: گاهي از نجف زنگ مي زد مي گفت به چيزي نياز پيدا کرده، ما سريعاً برايش تهيه مي کردیم و مي فرستاديم.
💟ماه رمضان که آمده بود آلوچه و چيزهاي ترش خريده بودم! رفت آنها را
آورد سر سفره تا با آنها افطار کند‼
🔆مي گفت: آنقدر در نجف چيزهاي شيرين خورده ام كه الان دوست دارم
چيزهاي ترش بخورم.
✴ به خاطر همين خوردني هاي ترش برايش به نجف مي فرستادم.آخرين باري که به تهران آمد، ايام عرفه و تقريباً آبانماه سال 1393 بود.
🔵رفتار و اخلاق هادي خيلي تغيير كرده بود. احساس مي كرديم خيلي بزرگتر شده.
🔳آن دفعه با مقدار زيادي پول نقدآمده بود! هر روز صبح از خانه بيرون ميرفت و شب ها بر مي گشت.
📌بعد هم به دنبال خريد لوازم مورد نياز نيروهاي مردمي عراق بود. طراحي
پرچم، تهيه ي چفيه و سربند و ... از كارهاي او بود.
✳مقدار زيادي پارچه ي زرد با خودش آورده بود. ما کمکش کرديم و آنها را بريديم. پارچه ها باريك باريك شد. هادي اسامي حضرت زهرا را رويشان چاپ کرد.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_هفتاد_و_هشتم
✳چاپ کرد و از آنها سربندهاي قشنگي درآورد. همه ي آن سربندها را با خودش به نجف برد.
🔗در آخرين حضورش در تهران، حدودهشتاد نفر از بچه هاي کانون مسجد به مشهد رفتند.
🔆در آن سفر هادي هم حضور داشت،زحمات زيادي کشيد. او يکي از بهترين نيروهاي اجرايي بود.
🔘اين مشهد آخرين خاطره ي رفقاي مسجدي با هادي رقم زده شد.
🌀هادي وقتي در نجف مشغول درس و کار بود، مانند ديگر جوانان اين توانايي را در خودش ديد که تشکيل خانواده دهد و مسئوليت خانواده ي
جديدي را به دوش بگيرد.
✴به اطرافيان گفته بود اگر مورد خوبي سراغ دارند به او معرفي کنند.هادي هم مثل همه ملاک هايي براي انتخاب همسر در ذهنش داشت.
🔳ملاک هاي او بر خلاف برخي جوانان نسل جديد، مالکهاي خاص و خدايي بود. ديدگاهش دنيوي نبود.
♦او به فراتر از اين چيزها مي انديشيد.هادي دلش مي خواست همسرش حجاب کامل داشته باشد.
🌟ميگفت دوست ندارم همسرم به شبکه هاي اجتماعي و تلويزيون و...وابستگي غلط داشته باشد.
💟هادي اخبار را پيگيري مي كرد، اما به راديو و تلويزيون وابستگي و علاقه نداشت.
📌وقتش را پاي سريالها و فيلمها تلف نمي كرد. مي گفت خيلي از اين برنامه ها وقت انسان را هدر مي دهد.
از نظر او زندگي بدون اينها زيباتر بود چندجایی هم در نجف برای خواستگاری رفته بود اما.....
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_هفتاد_و_نهم
✳بار آخر با پدرش صحبت كرد وگفت: بايد عيد نوروز با من به نجف بياييد.
🔗من رفته ام خواستگاري و از من خواسته اند با خانواده ات به خواستگاري بيا.
🔆روزهاي آخر كارهاي خودش راهماهنگ كرد. حدود هزاران چفيه براي حشدالشعبي خريد.
🔳چندين هزار پرچم و پيشاني بندهم طراحي و چاپ کرد و با خودش برد.
💟خواهرش مي گفت: آخرين باروقتي هادي به نجف رفت
🌟 يک وصيت نامهبا دست خط کاملامعمولي که پاکنويس هم نشده بودداخل كمد پيدا كرديم.
✳در آنجا نوشته بود: حجاب هاي امروزي بوي حضرت زهرا نمي دهد حجابتان را زهرايي کنيد.
📌پيرو خط ولایت فقيه باشيد. اگردنبال اين مسير باشيد، به آن چيزي که مي خواهيد مي رسيد
🌀همانطور که من رسيدم. راهپيمايي نُه دي يادتان نرود.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_هشتاد_و_هشتم
💟از مؤسسه ي اسلام اصيل با هادي آشنا شدم. بعد از مدتي از مؤسسه بيرون آمد و بيشتر مشغول درس بود.
❇ما در ايام محرم در مسجد هندي نجف همديگر را مي ديديم. بعد ازمدتي بحران داعش پيش آمد. هادي را بيشتر از قبل مي ديدم.
🔗من در جريان نمايشگاه فرهنگي بااو همکاري داشتم. يک روز مي خواستم به منطقه ي عملياتي بروم که هادي راديدم. او اصرار داشت با من بيايد.
🌀همان روز هماهنگ کردم و با هادي حرکت کرديم.او خيلي آماده و خوشحال بود. انگار گمشده اش را پيدا کرده. در آنجا روي يک کاغذ نوشته بود: عاشق مبارزه با صهيونيستها هستم.
🔘 من هم از او عکس گرفتم و او براي دوستانش فرستاد.بعد از چند روز راهي شهر شيعه نشين (بلد)شديم. اين شهر محاصره شده بود و تنها يک راه مواصلتي داشت.
⭕اين مسير تحت اشراف تکتيراندازهاي داعش بود. هر کسي نمي توانست به راحتي وارد شهر بلد شود.
✳صبح به نيروهاي خط مقدم ملحق شديم. هادي با اينکه به عنوان تصويربردار آمده بود، اما يک سلاح در دست گرفت و مشغول شد.
🌟 چند تصوير معروف را آنجا از هادي گرفتيم.همانجا ديدم که هادي پيشاني بندهاي زيباي يا زهرا را بين رزمندگان
پخش مي کند.
🔳آن روز در تقسيم غذا بين رزمندگان کمک کرد. خيلي خوشحال و سر حال بود. ميگفت: جبه هي اينجا حال و هواي دفاع مقدس ما را دارد. اين بچه ها مثل بسيجي هاي خود ما هستند.
⚫هادي مدتي در منطقه ي عمليات بلد حضور داشت. در چندموردپيشروي و حمله ي رزمندگان حضور داشت و خاطرات خوبي را از خودش به يادگار
گذاشت.
⭕در آن ايام هميشه دوربين در دست داشت و مشغول فيلمبرداري و عکاسي
بود. يک روز من را ديد و گفت: آنجا را ببين.
🔗يک دکل مخابراتي هست که پرچم داعش بالاي آن نصب شده. بيا برويم و پرچم را پايين بکشيم.
⬅ادامه دارد....
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_هشتاد_و_نهم
✳....گفتم شايد تله باشد. آنهامنتظرند ببينند چه کسي به اين پرچم نزديک مي شود تا او را بزنند. در ثاني شما تجربه ي بالا رفتن از دکل داري؟ اين دکل خيلي بلند است.
💟ممکن است آن بالا سرگيجه بگيري. خلاصه راضي شد که اين کار را انجام ندهد. عمليات بلد تمام شد و اين شهر آزاد شد.
🔆هادي تقاضاي اعزام به سامرا داشت. رفتم و کار اعزام او را انجام دادم.با او راهي منطقه ي سامرا شده و به زيارت رفتيم.
📌سه روز بعد با هم به يک منطقه ي درگيري رفتيم. منطقه تحت سيطره ي
داعش بود. من و برخي رزمندگان،خيلي سرمان را پايين گرفته بوديم. واقعاًمي ترسيديم.
🌀هادي شجاعانه جلو مي رفت و فرياد ميزد: التخاف، التخاف ماکوشيئ ... نترس، نترس چيزي نيست.ما آنقدر جلو رفتيم که به دشت باز رسيديم.
🔳از صبح تا عصر در آنجا محاصره شديم. خيلي ترس داشت. نمي دانستيم چه کنيم اما هادي خيلي شاد بود! به همه روحيه مي داد. عصر بود که راه باز شد و برگشتيم. از آنجا با هم راهي بغداد شديم.
📌بعد هم نجف رفتيم و چند روز بعد هادي به تنهايي راهي سامرا شد.ما از طريق شبکه هاي اجتماعي با هم درارتباط بوديم. يک شب وقتي با
هادي صحبت مي کردم
🔶گفت: اينجا اوضاع ما بحراني است من امروز در يک قدمي شهادت بودم.
او ادامه داد: يک انتحاري پشت سر ما در ميان نيروها منفجر شد.
🌟من بالاي پشت بام خانه بودم که بلافاصله يک انتحاري ديگر در حياط خانه خودش را منفجر کرد و...
چند روز بعد هادي به نجف برگشت.
🔗زياد در شهر نماند و به منطقه ي
مقداديه رفت. از آنجا هم راهي سامرا شد. دو تن از دوستانم با او رفتند.دوستان من چند روز بعدبرگشتند. با هادي تماس گرفتم و گفتم: کي برميگردي؟گفت: انشاءالله مصلحت ما شهادت است!
❇من هم گفتم اين هفته پيش شما مي آيم تا با هم فيلم و عکس بگيريم.
اما چند روز بعد روز دوشنبه بود که از دوستان شنيدم که هادي شهيد شده.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_نود
🌀چند روزي بود كه هادي را نمي ديدم. خبري از او نداشتم. نمي دانستم براي جنگ با داعش رفته. در مسجد هندي همه از او تعريف مي كردند؛ از اخلاق خوب، لب خندان و مهمتر اينكه با لوله كشي آب، در منزل بيشتر مردم، يك يادگار از خودش گذاشته بود.
💟يكي دو بار هم به او زنگ زدم. اما برنداشت. توي گوشي نام او را به عنوان
ابراهيم تهراني ثبت كرده بودم. خودش روز اول گفته بود من را ابراهيم صداكنيد. بچه ي تهران هم بود.
❇براي همين شد ابراهيم تهراني.تا اينكه يك روز به مسجد آمد. خوشحال شدم و سلام عليك كرديم. گفتم: ابراهيم تهروني كجايي نيستي؟مي دانستم در حوزه ي علميه هم او را اذيت كرده اند. او با دوچرخه به حوزه و براي كلاس مي رفت، اما برخي افراد با اين كار مخالفت مي كردند.
🔆با اينكه درس و بحث او خوب بودو حسابي مشغول مطالعه بود، اما چون در كنار درس مشغول لوله كشي بود،بعضيها ميگفتند يك طلبه نبايداين
كارها را انجام دهد!
🔗خلاصه آن روز كمي صحبت كرديم.
من فهميدم كه براي جهاد به نيروهاي حشدالشعبي ملحق شده. آن روز در خلال صحبتها احساس كردم در حال وصيت كردن است. نام دو سيد روحاني را برد و گفت: من به دلایلي به اين دو نفر كم محلي كردم.
🔳از طرف من از اين دو نفر حلالیت بطلب. بعد يكي از اساتيد خودش را نام برد و گفت: اگر من برنگشتم، حتماً از
فلانی حلالیت بطلب. نمي خواهم كينه اي از كسي داشته باشم و نمي خواهم
كسي از من ناراحت باشد.
🌟مي دانستم آن شيخ يك بار به مقام معظم رهبري توهين كرده بود و ...او همينطور وصيت كرد و بعد هم رفت.يك پيرمرد نابينا در محل داشتيم كه هادي با او رفيق بود. او را تر وخشك مي كرد. حمام مي برد و...
🔵هميشه هم او را با خودش به مسجد مي آورد. هادي سراغ او رفت و با هم به مسجد آمدند.بعد از نماز بود كه ديگر هادي را نديدم. تا اينكه هفته ي بعد يكي از دوستان به مسجد آمد و خبر شهادت او را اعلام كرد.
🌟من به اعلامیه ي او نگاه كردم.تصوير خودش بود اما نوشته بود:شيخ هادي ذوالفقاري. اما من او را به نام ابراهيم تهراني ميشناختم.بعدها شنيدم كه يكي از دوستان شهيد او ابراهيم هادي نام داشت و هادي به او بسيار عالقه مند بود.
❇خبر را در مسجد اعلام كرديم. همه ناراحت شدند. پيكر هادي چند روز بعد به نجف آمد. همه براي تشييع او جمع شدند. وقتي من در خانه گفتم كه هادي شهيد شده، همه ي خانواده ي ماناراحت شدند. همسرم گفت:مي خواهم به جاي مادرش كه در اينجا نيست در تشييع اين جوان شركت كنم.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_نود_و_یکم
💟بسيار مراسم تشييع با شكوهي برگزار شد. من چنين تشييع با شكوهي را
كمتر ديده ام.
پيكر او در همه ي حرمين طواف داده شد و اينگونه باشكوه در ابتداي
وادي السلام به خاك سپرده شد.
🌀از آن روز تا حالا هيچ روزي نيست كه در منزل ما براي شيخ هادي فاتحه
خوانده نشود.
هميشه به ياد او هستيم. لوله كشي آب منزل ما يادگار اوست. يادم نميرود. يك هفته بعد از شهادت خوابش را ديدم.
🌀در خواب نمي دانستم هادي شهيد شده. گفتم: شما كجايي، چي شد،
نيستي❓لبخندي زد و گفت: الحمداللخ به آرزوم رسيدم.
************************
🔶اين اواخر كمتر حرف مي زد. زماني كه از تهران برگشته بود بيشتر مشغول
خودسازي بود. از خودش كمتر مي گفت. به توصيه هاي كتب اخلاقي بيشتر
عمل مي كرد.
✳هادي عبادتها و مسائل ديني را به گونه اي انجام مي داد كه در خفا باشد. كمتر كسي از حال و هواي او در نجف خبر داشت. او سعي مي كرد خلوت
خود را با مولای متقيان اميرالمؤمنين حفظ كند.
🔗هادي حداقل هر هفته با تهران ودوستان و خانواده تماس مي گرفت و
با آنها بگوبخند داشت، اما در روزهاي آخر تغييرات خاصي در او ديده
مي شد.
📌شماره ي همراه خود را عوض كرد.
آخرين بار با يكي از دوستانش تماس گرفت. هادي پس از صحبت هاي معمول به او گفت: نمي خواي صداي من رو ضبط كني؟! ديگه معلوم نيست
بتوني با من حرف بزني❗
🔘به يكي از دوستان طراح هم گفته بود: من چهره ي جذاب و خوبي ندارم، اگه توانستي يه طرح قشنگ ازعكس هاي من آماده كن! بعدها به درد مي خوره❗
🌟با اينكه بارها در عملياتهاي گروههاي مردمي از طرف سپاه بدر عراق
شركت كرده بود، اما وصيتنامه اش را قبل از آخرين سفر نوشت!
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_نود
🌀چند روزي بود كه هادي را نمي ديدم. خبري از او نداشتم. نمي دانستم براي جنگ با داعش رفته. در مسجد هندي همه از او تعريف مي كردند؛ از اخلاق خوب، لب خندان و مهمتر اينكه با لوله كشي آب، در منزل بيشتر مردم، يك يادگار از خودش گذاشته بود.
💟يكي دو بار هم به او زنگ زدم. اما برنداشت. توي گوشي نام او را به عنوان
ابراهيم تهراني ثبت كرده بودم. خودش روز اول گفته بود من را ابراهيم صداكنيد. بچه ي تهران هم بود.
❇براي همين شد ابراهيم تهراني.تا اينكه يك روز به مسجد آمد. خوشحال شدم و سلام عليك كرديم. گفتم: ابراهيم تهروني كجايي نيستي؟مي دانستم در حوزه ي علميه هم او را اذيت كرده اند. او با دوچرخه به حوزه و براي كلاس مي رفت، اما برخي افراد با اين كار مخالفت مي كردند.
🔆با اينكه درس و بحث او خوب بودو حسابي مشغول مطالعه بود، اما چون در كنار درس مشغول لوله كشي بود،بعضيها ميگفتند يك طلبه نبايداين
كارها را انجام دهد!
🔗خلاصه آن روز كمي صحبت كرديم.
من فهميدم كه براي جهاد به نيروهاي حشدالشعبي ملحق شده. آن روز در خلال صحبتها احساس كردم در حال وصيت كردن است. نام دو سيد روحاني را برد و گفت: من به دلایلي به اين دو نفر كم محلي كردم.
🔳از طرف من از اين دو نفر حلالیت بطلب. بعد يكي از اساتيد خودش را نام برد و گفت: اگر من برنگشتم، حتماً از
فلانی حلالیت بطلب. نمي خواهم كينه اي از كسي داشته باشم و نمي خواهم
كسي از من ناراحت باشد.
🌟مي دانستم آن شيخ يك بار به مقام معظم رهبري توهين كرده بود و ...او همينطور وصيت كرد و بعد هم رفت.يك پيرمرد نابينا در محل داشتيم كه هادي با او رفيق بود. او را تر وخشك مي كرد. حمام مي برد و...
🔵هميشه هم او را با خودش به مسجد مي آورد. هادي سراغ او رفت و با هم به مسجد آمدند.بعد از نماز بود كه ديگر هادي را نديدم. تا اينكه هفته ي بعد يكي از دوستان به مسجد آمد و خبر شهادت او را اعلام كرد.
🌟من به اعلامیه ي او نگاه كردم.تصوير خودش بود اما نوشته بود:شيخ هادي ذوالفقاري. اما من او را به نام ابراهيم تهراني ميشناختم.بعدها شنيدم كه يكي از دوستان شهيد او ابراهيم هادي نام داشت و هادي به او بسيار عالقه مند بود.
❇خبر را در مسجد اعلام كرديم. همه ناراحت شدند. پيكر هادي چند روز بعد به نجف آمد. همه براي تشييع او جمع شدند. وقتي من در خانه گفتم كه هادي شهيد شده، همه ي خانواده ي ماناراحت شدند. همسرم گفت:مي خواهم به جاي مادرش كه در اينجا نيست در تشييع اين جوان شركت كنم.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_نود_و_یکم
💟بسيار مراسم تشييع با شكوهي برگزار شد. من چنين تشييع با شكوهي را
كمتر ديده ام.
پيكر او در همه ي حرمين طواف داده شد و اينگونه باشكوه در ابتداي
وادي السلام به خاك سپرده شد.
🌀از آن روز تا حالا هيچ روزي نيست كه در منزل ما براي شيخ هادي فاتحه
خوانده نشود.
هميشه به ياد او هستيم. لوله كشي آب منزل ما يادگار اوست. يادم نميرود. يك هفته بعد از شهادت خوابش را ديدم.
🌀در خواب نمي دانستم هادي شهيد شده. گفتم: شما كجايي، چي شد،
نيستي❓لبخندي زد و گفت: الحمداللخ به آرزوم رسيدم.
************************
🔶اين اواخر كمتر حرف مي زد. زماني كه از تهران برگشته بود بيشتر مشغول
خودسازي بود. از خودش كمتر مي گفت. به توصيه هاي كتب اخلاقي بيشتر
عمل مي كرد.
✳هادي عبادتها و مسائل ديني را به گونه اي انجام مي داد كه در خفا باشد. كمتر كسي از حال و هواي او در نجف خبر داشت. او سعي مي كرد خلوت
خود را با مولای متقيان اميرالمؤمنين حفظ كند.
🔗هادي حداقل هر هفته با تهران ودوستان و خانواده تماس مي گرفت و
با آنها بگوبخند داشت، اما در روزهاي آخر تغييرات خاصي در او ديده
مي شد.
📌شماره ي همراه خود را عوض كرد.
آخرين بار با يكي از دوستانش تماس گرفت. هادي پس از صحبت هاي معمول به او گفت: نمي خواي صداي من رو ضبط كني؟! ديگه معلوم نيست
بتوني با من حرف بزني❗
🔘به يكي از دوستان طراح هم گفته بود: من چهره ي جذاب و خوبي ندارم، اگه توانستي يه طرح قشنگ ازعكس هاي من آماده كن! بعدها به درد مي خوره❗
🌟با اينكه بارها در عملياتهاي گروههاي مردمي از طرف سپاه بدر عراق
شركت كرده بود، اما وصيتنامه اش را قبل از آخرين سفر نوشت!
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_نود_و_دوم
💟درست در روز 19بهمن1393 ،يعني يك هفته قبل از شهادت.وصيتنامه ي كاملي نوشت كه توصيه هاي بسيارخوبي در آن داشت.
✳عجيب اينكه بيشتر درخواست هايي را كه او در وصيتنامه آورده بود به طرز عجيبي اجرا ی نيروهاي مردمي شد. آنقدر عجله او بعد از تكميل وصيتنامه راهي مقرداشت كه سجاده اش در اتاقش همينطور باز ماند❗
🔆 بعد هم با دوستانش عازم سامرا گرديد.آنها در عمليات پاكسازي مناطق اطراف سامرا و ديگر مناطق حضور فعال داشتند.نيروهاي مردمي در چند عمليات قبلي با كمك مشاوران ايراني توانسته
بودند مناطق مهمي نظير جرف الصخر را از دست داعش پاكسازي كنند.
🌀هادي به همراه ديگر مدافعان حرم، حدود بيست کيلومتر جلوتر از حرم
عسکرين در سنگرها حضور داشتند.
آنها بيشتر شبها را به حرم مي آمدند و آنجا مي خوابيدند.
🔘هادي هم كه موقعيت خوبي پيداكرده بود، از فضاي معنوي حرمين سامرا به خوبي استفاده مي كرد.
************************
⭕هادي سه بار براي مبارزه با داعش راهي منطقه ي سامرا شد. اوبانيروهاي
حشدالشعبي همكاري نزديكي داشت. دفعه ي اول حدود بيست روز طول
كشيد و كسي خبر نداشت.
🔗چند بار به او زنگ زدم اما حرف خاصي نمي زد. نمي گفت كه كجا رفته،
تا اينكه برگشت و تعريف كرد كه در مناطق نبرد با داعش مشغول مبارزه
بوده.
🌟بار دوم زمان كمتري را در مناطق درگيري بود. وقتي به نجف برگشت، به
منزل ما آمد. خيلي خوشحال شدم. به هادي گفتم: چه خبر؟ توي اون مناطق
چي كار ميكني❓
🔳هادي مي گفت: خدا ما رو براي جهاد آفريده، بايد جلوي اين آدمهاي از
خدا بي خبر بايستيم. بعد ياد ماجرايي افتاد و گفت: اين دفعه نزديك بود شهيد بشم، اما خدا نخواست!
‼با تعجب پرسيدم: چطور؟!هادي گفت: توي سامرا مشغول درگيري بوديم. نيروهاي انتحاري داعش قصد داشتند با فريب نيروهاي ما خودشان را به محدوده ي حرم برسانند.
برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_نود_و_سوم
✳در يكي از روزهاي درگيري، يكي ازنيروهاي داعش خودش را تا نزديك
حرم رساند اما يكباره لو رفت!
چند نفر به دنبال او رفتند و اين نيروي انتحاري وارد يك ساختمان شد.
💟ما
محاصره اش كرديم. من سريع به دنبال او وارد ساختمان شدم.
آن نيروي داعشي موضع گرفته بود و مرتب شليك مي كرد. اما در واقع
محاصره بود اگر از پشت ديوار بيرون مي آمد، به درك واصل مي شد.
🔲بعد از
چند دقيقه گلوله هاي من تمام شد و آرام از ساختمان بيرون آمدم.
يكي از دوستان من وارد ساختمان شد و من بيرون ايستادم.
چند دقيقه بعد دوست من داد زد: خشاب برسون ... خشاب را برداشتم و
آماده شدم كه وارد ساختمان شوم.
🔗يكباره صداي مهيب انفجار من رابه
گوشه اي پرت كرد.
عامل انتحاري داعش كه فهميده بود نيروهاي ما گلوله ندارد از مخفيگاه
خودش بيرون آمد و خودش را به نيروهاي مارساندوبلافاصله خودش را
منفجر كرد ...
🔘چند لحظه بعد وارد ساختمان شدم.من فقط چند ثانيه با شهادت فاصله
داشتم. زنده ماندن من خيلي عجيب بود. ديوارهاي داخل ساختمان خراب
شده و خون شهداي ما به در و ديوار پاشيده بود. پيكرهاي پاره پاره ي شهدا
همه جا ريخته بود.
************************
🔆بارها از دوستان شهدا شنيده بوديم كه قبل از آخرين سفر رفتار و كردار
آنها تغيير مي كرد. شايد براي خود من باوركردني نبود! با خودم ميگفتم:
شايد فكر و خيال بوده، شايد مي خواهند از شهدا موجودات ماورائي در ذهن
ما ايجاد كنند.
📌 اما خود من با همين چشمانم ديدم كه روز آخري كه هادي در
نجف بود چه اتفاقاتي افتاد!
بار آخري كه مي خواست براي مبارزه با داعش اعزام شود همه چيز عوض
شد❗
🔲 او وصيتنامه اش را تكميل كرد. به سراغ وسايل شخصي خودش رفته
بود و هر آنچه را كه دوست داشت به ديگران بخشيد!
🌀چند تا چفيه ي زيبا و دوردوخته داشت كه به طلبه ها بخشيد. از همه ي
كساني كه با آنها رفت و آمد داشت حلالیت طلبيد. دوستي داشت كه در كنار مسجد هندي مغازه داشت.
⭕هادي به سراغ او رفت و گفت: اگربر نگشتم، از فلانی و فلانی براي من
حلاليت بگير!
حتي گفت: برو و از آن روحاني كه با او به خاطر اهانت به رهبر انقلاب
درگير شده بودم حلاليت بطلب،
🌟نمي خواهم كسي از دست من ناراحت باشد.
شب آخر به سراغ پيرمرد نابينايي رفت كه مدتها با او دوست بود. پيرمرد
را با خودش به مسجد آورد. بااين پيرمرد هم خداحافظي كردوحلالیت طلبيد.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_نود_و_چهارم
💟براي قبر هم كه قبال با يك شيخ نجفي صحبت كرده بود و يك قبر در ابتداي وادي السلام از او گرفته بود. برخي دوستان هادي را بارها در كنار مزار خودش ديده بودند كه مشغول عبادت و دعا بود‼
✳هادي تكليف همه ي امور دنيايي خودش را مشخص كرد و آماده ي سفر وقتي به جاي مهمي مي رفت، بهترين لباس هايش را مي پوشيد. معمولابراي سفر آخر هم بهترين لباس ها را پوشيد و حركت كرد...
⭕برادر حمزه عسگري از دوستان هادي و از طالب ايراني نجف مي گفت:صورت هادي خيلي جوش مي زد. ازدوران جواني دنبال دوا درمان بود. پيش يكي دو تا دكتر در ايران رفته بود و دارو استفاده كرد، اما تغييري در جوش هاي صورتش ايجاد نشد.
🔗شب آخر ديدم كه با آن پيرمرد نابينا خداحافظي مي كرد. پيرمرد باصفايي كه هر شب منتظر بود تا هادي به دنبال او بيايد و به مسجد بروند.آخر شب بود كه با هم صحبت كرديم. هادي حرف از رفتن و شهادت زد.
🔳بعد گفتم: راستي ديگه براي جوشهاي صورتت كاري نكردي؟هادي لبخند تلخي زد و گفت: يه انفجار احتياجه كه اين جوشهاي صورت ما رو نابود كنه!
✂دوباره حرف از شهادت را ادامه داد. من هم به شوخي گفتم: هادي تو شهيد شو، ما برات يه مراسم سنگين برگزار مي كنيم.
🌀بعد ادامه دادم: يه شعر زيبا هست كه مداحها مي خونن، ميخوام توي تشييع جنازه تو اين شعر رو بخونم.هادي منتظر شعر بود كه
گفتم: جنازه ام رو بيارين، بگيد فقط به زير لب حسين ... هادي خيلي خوشش آمد.
🎤 عجيب بود كه چند روز بعد درست در زمان تشييع، به ياد اين مطلب افتادم. يكباره مداح مراسم تشييع شروع به خواندن اين شعر زيبا كرد.
************************
🔶شكستهاي پي درپي باعث شده بودكه توان نظامي داعش كم شود. آنها در چنين مواقعي به سراغ نيروهاي انتحاري رفته و يا اينكه خود را در ميان زنان و كودكان مخفي مي كنند.
🔘آن روز هم نيروهاي مردمي بلافاصله با خودروهاي مختلف به سوي مناطق درگيري اعزام شده و با پشتيباني سلاحهاي سنگين مشغول پيشروي و پاكسازي مناطق مختلف بودند.
🌟نزديك ظهر روز يكشنبه ۲۶ بهمن۱۳۹۳بود كه هادي به همراه ديگر دوستان و فرماندهان عملياتي، پس از ساعتي جنگ و گريز، به روستاي مکيشفيه در بيست كيلومتري سامراوارد شدند.
🔆ساختمان كوچكي وجود داشته كه بيست نفر از نيروهاي عراقي به همراه هادي به داخل آن رفته تا هم استراحت كنند و هم براي ادامه كار تصميم بگيرند.
⚠بقيه ي نيروها نيز در اطراف روستا حالت تدافعي داشته و شرايط دشمن را تحت نظر داشتند.
📌درگيريها نيز به طور پراكنده ادامه داشت.
هنوز چند دقيقه اي نگذشت كه يك بولدوزر از سمت بيرون روستا به سمت سنگرهاي نيروهاي مردمي حركت كرد. بدنه ي اين بولدوزر با ورقهاي آهن پوشيده شده و حالت ضد گلوله پيدا كرده بود.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_نود_و_پنجم
💟به محض اينكه از اولين سنگر عبوركرد نيروها فرياد زدند: انتحاري، انتحاري، مواظب باشيد...درست حدس زده بودند. اين خودرو براي عمليات انتحاري آماده شده بود. چند نفر از نيروهاي مردمي با شليك آرپيجي قصد انفجار بولدوزر را داشتند.
✳برخي مي خواستند راننده را بزننداما هيچ كدام ممكن نشد! حتي گلوله ي آرپيجي روي بدنه ي آن اثر نداشت.يكي از رزمندگان که مجروح شده و در مسير بولدوزر قرار داشت مي گويد: اين خودرو به سمت ما آمد و ما از مسيرش فاصله گرفتيم، بلافاصله فهميديم كه اين بولدوزر انتحاري است! هر چه تيراندازي كرديم بي فايده بود.
🔗فاصله ي ما با هادي ذوالفقاري و ديگر دوستان زياد بود. يكباره حدس
زديم كه خودرو به سمت آنها مي رود. هر چه که داد و فرياد کرديم، صدايمان به گوش آنها نرسيد. صداي بولدوزر و گلوله ها مانع از رسيدن صداي مامي شد.
🌟هادي و دوستان رزمنده اي كه درآنجا جمع شده بودند، متوجه صداي ما نشدند.لحظاتي بعد صداي انفجاري آمد كه زمين و زمان را لرزاند! صدهاكيلو مواد منفجره، براي لحظاتي آسمان را سياه كرد.
🔘وقتي به سراغ آن ساختمان رفتيم، با يك مخروبه ي كوچك مواجه شديم! انفجار به قدري عظيم بود كه پيكرهاي شهدا نيز قادر به شناسايي نبود.خبر شهادت بهترين دوستانمان را شنيديم.
🔳جنگ است ديگر، روزي شهادت دارد و روزي پيروزي، البته براي انسان مؤمن، شهادت هم پيروزي است.روز بعد خبر رسيد كه هادي ذوالفقاري مفقود شده و پيكري از او به جانمانده!
⭕همه ناراحت بودند. نمي دانستيم چه كنيم. لذا به دوستان ايراني هادي هم خبر رسيد كه هادي مفقودالجسد شده. خبر به ايران رسيد. برخي ازدوستان گفتند: از نمونه ي خون مادرهادي براي آزمايش DNA استفاده شود تا بلكه قسمتي از پيكر هادي مشخص گردد.
🔵نيروهاي عراقي بسيار ناراحت بودند. لب خندان و چهره ي دوست داشتني اين طلبه ي رزمنده هيچ گاه از ذهن ما پاك نميشد.پس از مدتي اعلام شد كه با شناسايي برخي پيكرها فقط شش نفر از جمله هادي مفقود شده اند.
🌀 از هادي هم فقط الشهي دوربين عكاسياش باقي مانده بود. تا اينكه خبر دادند پيكر شهيدي با چنين مشخصات از اطراف روستا كشف و به بغداد منتقل شده.هادي است سيد کاظم که مشخصات را شنيد بلافاصله گفت احتمالاخودش به بغداد رفت و او را شناسايي كرد.
🔆در اصل پيکر هادي ذوالفقاري بر اثرانفجار پرت شده بود. يک نفر در حال عبور از معرکه پيکر او را مي بيند و پلاک را براي اطلاع خبر شهادت برمي دارد.
بدن شهيد بي پالک آنجا مي ماند. تا اينکه او را به بغداد انتقال مي دهند.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_نود_و_ششم
✳قرار بود براي تصويربرداري به هادي و دوستان ملحق شويم. روز يکشنبه نتوانستم به سامرا بروم. هر چقدر هم باهادي تماس گرفتم تماس برقرار نمي شد. تا اينکه فردا يکي از دوستان از سامرا برگشت.
🔗سلام کردم و گفتم: چه خبر از بچه ها؟ گفت: براي شيخ هادي دعا کن. ترسيدم و گفتم: چرا؟ مگه زخمي شده؟ دوست من بدون مکث گفت: نه شهيد شده. همانجا شوکه شدم و نشستم. خيلي حال و روز من به هم ريخت.
نمي دانستم چه بگويم.
🌀آنقدر حالم خراب شد که حتي نتوانستم بپرسم چطور شهيد شده.براي ساعاتي فقط فکر هادي بودم. يادصحبتهاي آخرش. من شک نداشتم هادي از شهادت خودش خبر داشت.به دوستم گفتم: شيخ هادي به عشقش رسيد. او عاشق شهادت بود. بعد حرف از نحوه ي شهادت شد.
💟او گفت که در جريان يک انفجارانتحاري در شمال سامرا، پيکرهادي از بين رفته و ظاهراً چيزي از او نمانده!
************************
🔳روز بعد دوربين هادي را آوردند.همين که دوربين را ديديم همه شوکه شدم. لنز دوربين پر از آب شده وخود دوربين هم کاملا منهدم شده بود.با ديدن اين صحنه حتي کساني که هادي را نمي شناختند، فهميدند که چه انفجار مهيبي رخ داده.
🌟از طرفي همه ي دوستان ما به دنبال پيکر شيخ هادي بودند. از هرکسي که در آن محور بود و سؤال مي کرديم، نمي دانست و مي گفت: تا آخرين لحظه که به ياد ما مي آيد،هادي مشغول تهيه ي عکس و فيلم بود. حتي از لودر انتحاري که به سمت روستا آمد عکس گرفت.
🔶من خيلي ناراحت بودم. ياد آخرين شبي افتادم که با هادي بودم. هادي به خودش اشاره کرد و به من گفت: برادرت در يک انفجار تکه تکه ميشه!اگر چيزي پيدا کرديد، در نزديکترين نقطه به حرم امام علي دفنش کنيد.
🔘نمي دانستم براي هادي چه بايدکرد. شنيدم که خانوادهي او هم ازايران راهي شده اند تا براي مراسم اوبه نجف بيايند.سه روز از شهادت هادي گذشته بود. من يقين داشتم حتي شده قسمتي از پيکر هادي پيدا مي شود؛ چون او براي خودش قبر آماده کرده بود.
🔲همان روز يکي از دوستان خبر داددر فرودگاه نظامي شهر المثني، يک
کاميون يخچال دار مخصوص حمل پيکر شهدا قرار دارد. پيکر بيشتر اين شهدا از سامرا آمده.
🌟در ميان آنها يک جنازه وجود داردکه سالم است اما گمنام! او هيچ مشخصهاي ندارد، فقط در دست راست او دو انگشتر عقيق است. تا اين را گفت يکباره به ياد هادي افتادم. با سيد وديگر فرماندهان صحبت کردم. همان روز رفتم و کاميون پيکر شهدا را ديدم.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_نود_و_هفتم
✳خودش بود. اولين شهيد شيخ هادي بود که آرام خوابيده بود.صورتش
کمي سوخته بود اما کاملا واضح بود که هادي است؛ دوست صميمي من. بالای سر هادي نشستم و زارزار گريه کردم.ياد روزي افتادم که با هم از سامرا به بغداد بر مي گشتيم.
🔗هادي مي گفت براي شهادت بايد ازخيلي چيزها گذشت. از برخي گناهان فاصله گرفت و...بعد به من گفت:وضعيت حجاب در بغداد چطوره؟گفتم: خوب نيست، مثل تهران.گفت: بايد چشم را از نامحرم حفظ کرد تاتوفيق شهادت را از دست ندهيم.
🌀بعد چفيه اش را انداخت روي سر وصورتش.در کل مدتي که دربغدادبوديم همينطور بود. تا اينکه از شهر خارج شديم و راهي نجف شديم.
************************
🌟سه شنبه بود. من به جلسه ي قرآن رفته بودم. در جلسه ي قرآن بودم که به من زنگ زدند. پرسيدند خانه اي؟ گفتم:نه. بعد گفتند: برويد خانه کارتان داريم. فهميدم از دوستان هادي هستند و صحبتشان درباره ي هادي است، اما
نگفتند چه کاري دارند.
⭕من سريع برگشتم. چندنفرازبچه هاي مسجد آمدند و گفتند هادي مجروح شده. من اول حرفشان را باور کردم. گفتم: حضرت ابوالفضل و امام حسين کمک مي کنند، عيبي ندارد.
📌اما رفته رفته حرف عوض شد. بعداز دو سه ساعت همسايه هاآمدندومادردو تن از شهداي محل مرا در آغوش گرفتند وگفتند: هادي به شهادت رسيده.
💟موبايل را استفاده نمي کنم. اين رابيشتر فاميل و در محل کارمعمولادوستانم مي دانند. آن روز چندساعتي توي محوطه بودم.عصروقتي برگشتم به دفتر، گوشي خودم را از توي کمد برداشتم. با تعجب ديدم که هفده تا تماس بي پاسخ داشتم‼
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_نود_و_هشتم
📞تماسها از سوي يکي دو تا ازبچه هاي مسجد و دوست هادي بود.سريع
زنگ زدم و گفتم: سلام، چي شده؟گفت:هيچي، هادي مجروح شده، اگه ميتوني سريع بيا ميدان آيت الله سعيدي باهات کار داريم.
🔗گوشي قطع شد. سريع باموتورحرکت کردم. توي راه کمي فکرکردم. شک نداشتم که هادي شهيد شده؛ چون به خاطر مجروحيت هفده بار زنگ نميزدند؟ در ثاني کار عجله اي فقط براي شهادت مي تواند باشد و...
✳به محض اينکه به ميدان آيت الله سعيدي رسيدم، آقا صادق و چند نفر از بچه هاي مسجد را ديدم. موتور را پارک کردم و رفتم به سمت آنها.بعد از سلام واحوال پرسي، خيلي بي مقدمه گفتند:مي خواستيم بگيم هادي شهيد شده و...
💟ديگه چيزي از حرفهاي آنها يادم نيست! انگار همه ي دنيا روي سرم من خراب شد. با اينکه اين سالها زياد او رانمي ديدم اما تازه داشتم طعم برادر بودن را حس مي کردم. يکدفعه از آنها جدا شدم و آرام آرام دور ميدان قدم زدم. مي خواستم به حال عادي برگردم.
🔶نيم ساعت بعد دوباره با دوستان صحبت کرديم و به مادرم خبرداديم.روز بعد هم مقدمات سفر فراهم شد و راهي نجف شديم.هادي در سفر آخري که داشت خيلي تلاش کرد تا مادرمان را به نجف ببرد، رفت از پدرمان رضايتنامه گرفت و گذرنامه را تهيه کرد، اما سفر به
نجف فراهم نشد.
🔳 حالا قسمت اينطور بود که شهادت هادي ما را به نجف برساند.ما در مراسم تشييع و تدفين هادي حضورداشتيم.همه مي گفتند که اين شهيد همه چيزش خاص است.ازشهادت تا تشييع و تدفين و...
************************
🌟هادي با اينكه سه ماه در مناطق مختلف عملياتي حضور داشت اما فقط يك هفته قبل از شهادت دست بر قلم برد و وصيتنامه خود را اين گونه نگاشت:اينجانب محمدهادي ذوالفقاري وصيت مي کنم که من را در ايران دفن
نکنند. اگر شد، ببرند امام رضا طواف بدهند و برگردانند و در نجف و
سامرا و کربلا و کاظمين طواف بدهندودر وادي السلام دفن کنند.
💟دوست دارم نزديک امام باشم و همه ي مستحبات انجام شود. در داخل و دور قبر من سياهي بزنند و دستمال گريه ي مشکي و ... مثل تربت بگذارند. داخل قبر من مثل حسينيه شود و اگر شد جايي که سرم ميخورد به سنگ لحد،
❇ يک اسم حضرت زهرابگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ، آخ نگويم و بگويم يا زهرا بالاي سر من روضه و سينه زني بگيرند و موقع دفن من، پرچم بالاي قبرم قرار بگيرد و در زير پرچم من را دفن کنيد.
🔗زياد يا حسين بگوييد و براي من مجلس عزا نگيريد، چون من به چيزي که ميخواستم رسيدم. براي امام حسين و حضرت زهرا مجلس بگيريد و گريه کنيد.من را رو به قبله صحيح دفن کنيد... روي سنگ قبرم اسم من را نزنيد و بنويسيد که اينجا قبر يک آدم گناهکار است.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_نود_و_نهم
✳....يعني؛ العبد الحقير المذنب و يامثل اين. پيراهن مشکي هم بگذاريدداخل قبر.وصيتم به مردم ايران و در بعضي از قسمتها براي مردم عراق اين است که من الان حدود سه سال است که خارج از کشورم زندگي مي کنم
🔳 مشکلات خارج کشور بيشتر ازداخل کشور است، قدر کشورمان رابدانند و پشت سر ولي فقيه باشند.با بصيرت باشند؛ چون همين ولي فقيه است که باعث شده ايران از مشکلات بيرون بيايد.
📌از خواهران مي خواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرارعايت کنند، نه مثل حجابهاي امروز، چون اين حجابها بوي حضرت زهرا نمي دهد.
🔗از برادرانم مي خواهم که غير حرف آقا حرف کس ديگري را گوش ندهند. جهان در حال تحول است، دنيا ديگرطبيعي نيست، الان دو جهاد درپيش داريم، اول جهاد نفس که واجبتر است؛ زيرا همه چيز لحظه ي آخر معلوم ميشود که اهل جهنم هستيم يا بهشت.
✴حتي در جهاد با دشمن ها احتمال مي رود که طرف کشته شود ولي شهيد به حساب نيايد، چون براي هواي نفس رفته جبهه و اگر براي هواي نفس رفته
باشد يعني براي شيطان رفته و در اين حال چه فرقي است بين ما و دشمن!
💟آنها اهل شيطان هستند و ما هم شيطاني.دين خودتان را حفظ کنيد، چون اگر امام زمان عج بيايد احتمال دارد روبه روي امام باشيم و با امام مخالفت کنيم. امام زمان را تنهانگذاريد.
من که عمرم رفت و وقت را از دست دادم.
🔶تا به خودم آمدم ديدم که خيلي گناه کردم و پلهاي پشت سرم را شکسته ام و راه برگشت ندارم بچه هاي ايران و عراق، من دير فهميدم و خيلي گناه وکارهاي بيهوده انجام دادم و يکي از دلایلي که آمدم نجف به خاطر همين بود که پيشرفت کنم.
🔘نجف شهري است که مثل تصفيهُ کن است که گناهها را به سرعت از آدم
مي گيرد و جاي گناهان ثواب مي دهد.اين مولاي ما خيلي مهربان است.همچنين مي خواهم که مردم عراق از ناموس و وطن خودشان ومخصوصاًحرمها دفاع کنند و اجازه به اين ظالمان ندهند و مردم عراقمخصوصاًطلابنجف در اين جهاد شرکت کنند، چون ديدم که مدافع هست لکن کم است، بايد زياد شود.
🔗و مطمئنم که اينها دشمنان کم هستند و فقط با يک هجوم با اسم حضرت زهرامی شود کار اين مفسدها را تمام کرد و منتظر ظهور شويم.بهتر است که دست به دست همديگر دهيد و اين غده ي سرطاني را از بين ببريد. براي من خيلي دعا کنيد؛ چون خيلي گناه کارم و از همه حلالیت بگيريد.
◼وصيت من به طلاب اين است که اگر براي رضاي خدا درس مي خوانند و
هدف دارند، بخوانند. اگر اينطور نيست نخوانند. چون ميشود کار شيطاني. بعد شهريه ي امام را هم مي گيرند؛ ديگرحرام در حرام مي شود و مسئوليت دارد.اگر ميتوانند درس بخوانند و ادامه بدهندالبته همه اش درس نيست، عبوديت هم هست بايد مقداري از وقت خود را صرف عبادت کنند؛ چون طلبه ي با تقوا کم داريم اول تزکيه ي نفس بعد درس.
⭕اي داد از علَم شيطاني. دنيا رنگ گناه دارد، ديگر نميتوانم زنده بمانم. انشاءالله امام حسين و حضرت زهرا و امام رضا در قبر مي آيند...
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_صدم (قسمت آخر)
✳خبر پيدا شدن پيكر هادي درست زماني پخش شد كه قرار بود شب جمعه، يعني شب اول ايام فاطميه درمسجد موسي ابن جعفر تهران براي او مراسم برگزار شود.
⭕همزمان با مراسم اعلام شد كه امروز پنجشنبه، براي شهيد هادي ذوالفقاري چهار مراسم تشييع برگزارشده!هادي وصيت کرده بودپيکرش رادرسامرا،کاظمين،کربلاونجف طواف دهند. اين وصيت بعيدبوداجراشودزيراعراقيها شهداي خود را فقط به يکي از حرمين مي برندو بعد دفن مي كنند.
🔳اما درباره ي هادي باز هم شرايط تغيير کرد، ابتدا پيكر او را به سامراوبعد به کاظمين بردند. سپس درکربلا و بين الحرمين پيکر او تشييع شد. بعد هم به نجف بردند و مراسم اصلي برگزار شد.
🔘در همه ي حرمها نيز برايش نمازخواندند! پرچم زيباي ايران نيزبرروي پيكر اين شهيد، حرفهاي زيادي با خود داشت. اينكه مردم ما،برادران شيعه خود را رها نمي كنند.
🔗تشييع هادي در نجف بسيار باشكوه بود. چنين جمعيتي حتي در تشييع علما و فرماندهان ديده نشده بود.مرحوم آيت الله آصفي (نماينده ي مقام معظم رهبري) هم در نجف بر پيکرهادي نماز خواند. در آخر هم همه ي جمعيتي که براي تشييع پيکر هادي آمده بودند براي تدفين به سمت وادي السلام رفتند.
🔶مي گويند عراقي ها در نجف براي شهداي خودشان تشييع خوبي درحرم ها راه مي اندازند، ولي بعد از آنکه مي خواهند شهيد را دفن کنند، همه مي روند و فقط چند نفر مي مانند. ولي درتشييع پيکر هادي همه چيز فرق کرد.صدها نفر وارد وادي السلام شدند.
📌خود عراقيها هم از شرکت چنين جمعيتي در مراسم تدفين شهيد تعجب کرده بودند و مي گفتند اين شهيداستثنايي است.اما نكته ي ديگراينكه قطعه ي شهداي عراق درنجف ازحرم حضرت امير فاصله ي بسياري دارد اما مزار هادي به حرم حضرت علي بسيار نزديک است.
🔷اين قبر متعلق به يکي از دوستان هادي بود كه او هم قبر را براي مادرش در نظر داشت، اما هادي قبل از اعزام بااو صحبت كرد. او هم مادرش راراضي نمود تا مزار را براي هادي قراردهد.يكي از دوستانش مي گفت: هادي در اين روزهاي آخر،بيشترشبهاوسحرهابرسرمزاري که براي خودش درنظر گرفته بودحاضرمي شد و دعا و نماز مي خواند.
📎دست آخر درست در شب جمعه وشب اول فاطميه، در همان مزار (كمي جلوتر از قبر عالمه سيد علي قاضي) به خاک سپرده شد.شهيد ذوالفقاري وصيتهاي عجيبي براي تدفين داشت که عمل کردنش مشکل بود، اما به خواست خدا همه اش تحقق يافت. او وصيت کرده بود قبر مرا سياهي بزنيد و بعد مرا در آن دفن کنيد!
🔆اما امکانش نبود، قبرهاي نجف به شکلي است که ماسه هاي سستي دارد.ممکن است خيلي ساده فروبريزد.هادي در معرکه شهيدشدوغسل نداشت. خودش قبلاپرچم سياهي تهيه کرده بود که خيلي ناگهاني پيکرش را در ميان آن پرچم پيچيدند و در قبر قرار دادند!
🔴ناخواسته کل قبرش سياه ووصيت شهيد عملي شد. به گفته ي دوستانش يک شال 《يا فاطمـه الزهرا هم بود که آن را روي صورتش گذاشتند و به خواست خودش بالای سنگ لحدشهيدنوشتند: يا زهرا اما همه ي دوستان و آشنايان بر اين باورند که شايد علت اين مفقوديت ارادت ويژه ي شهيد به حضرت زهرا بوده. چون وقتي پيکر او با اين تأخير چندروزه پيداشد،آغاز ايام فاطميه بود. شبي که او به خاک سپرده شد شب اول فاطميه بود.
⚠دوستانش مي گويند بعد از شهادت هادي وقتي به خانه اش رفتيم ديديم حتي سجاده اش پهن بوده است.انگارکه او بعد از نماز براي رفتن وجنگيدن به قدر سجاده جمع کردني هم درنگ نکرده است.
"والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته"
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✅ ✍ پایان ✅
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr