چرا نماز نمیخونی ؟
اگه میخونی چرا اول وقت نمیخونی ؟
حوصله نداری؟
کار داری؟
حال نداری ؟
حسشو نداری؟
اینو یادت باشه
وقتی حالت بده همیشه اولین نفر خدارو صدا میزنی اگه میخوای توأم اولویت خدا باشی پس برو نماز اول وقتتو بخون
این یه پیام ساده نیست
این صدای خداعه که از طرف یه آدم
نوشته شده تا شما بلند شی نمازت بخونی
12.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه امامی که حرم نداره(:💔
___
شهادت امام محمد باقر تسلیت🖤
#شهادت_امام_محمد_باقر
#شهادت_امام_باقر
#امام_باقر
https://eitaa.com/shahid098
دنیا، دنیای تیپ زدنه؛
فقط مهم اینه که کی برای کی تیپ میزنه!
شهدا یه طوری تیپ میزدند..
که خدا نگاهشون کنه؛ نه هر نامحرمی.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حاج حسین یکتا
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 امام باقر عليهالسلام
همانا خداوند عزّوجلّ ملايم است و ملايمت را دوست دارد و با ملايمت، چيزهايى عطا مىكند كه با خشونت عطا نمىكند.
🍁
📚 الکافي، ج٢، ص١١٩، ح۵
#حدیث
#شهادت_امام_باقر
#امام_باقر
https://eitaa.com/shahid098
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💝💐این دعارابرای تمام دوستان وعزیزانتون بفرستیدتابه یاری حق
ان شاءالله هرحاجتی دارندبر آورده
بخیر بشه براشون💝🌹
یاحکیم
🌹@Followersoftheprovince🌹
پیامبر خدا(ص):
هرکس که عمرش با لااله الا اللّه ختم شود، وارد بهشت مى شود.
وسائل الشیعه/ج13/ص358
کسانیکهالانموبایلدستشونهستدهثانیههم طولنمیکشهولیبرایاخرتذخیرهمیشه🙃
سبحانالله(3)
الحمدالله(3)
لاالهالاالله(3)
اللهاکبر(3)
لاحولولاقوةالاباالله(3)
استغفرالله(3)
توهرگروهیاکانالیکههستیبفرستتاتوثوابش شریکشدهباشی🤲🏻
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💫یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💫
🌿رمان جذاب و آموزنده #ســـرباز
🌿قسمت #شش
پویان و افشین با ماشین تو خیابان ها دور میزدن.
افشین با سرعت از فرعی وارد خیابان اصلی شد و با یه ماشین دیگه تصادف کرد.ولی پیاده نشدن.
منتظر بودن راننده اون ماشین بیاد ولی راننده اون ماشین هم پیاده نمیشد.
به پویان گفت:
-راننده ش دختره،چادری هم هست.تو برو.خسارت هم اگه میخواد میدم ولی ردش کن بره.
پویان نگاه معنا داری بهش انداخت،
و پیاده شد.وقتی راننده اون ماشین رو دید خشکش زد.فاطمه نادری بود.
فاطمه وقتی متوجه پویان شد،
خواست پیاده بشه ولی پویان اجازه نداد.
فاطمه تعجب کرد. پویان گفت:
-همون دوست دیوانه م رانندگی میکرده.نمیخوام متوجه بشه با شما تصادف کرده.شما سریع برید،تمام خسارت ماشین تون رو خودم بعدا تقدیم میکنم.
مریم با تعجب گفت:
-چرا؟!!
پویان تازه متوجه حضور مریم شد.به تته پته افتاد.
فاطمه متوجه علاقه پویان به مریم شد.با احترام گفت:
-نیازی به خسارت نیست.این دومین باریه که به من لطف میکنید.امیدوارم بتونم یه روزی جبران کنم.خدانگهدار.
ماشین رو روشن کرد و رفت.
وقتی فاطمه رفت، پویان نفس راحتی کشید.
با خودش گفت،
کاش میشد درمورد مریم به فاطمه بگم.حتما کمکم میکنه...
ولی حتی اگه فاطمه بتونه مریم رو راضی کنه،پدرومادر خودم راضی نمیشن.
کور سوی امیدی که تو دلش روشن شده بود دوباره خاموش شد.افشین بوق زد.سمت ماشین رفت و سوار شد.
-چیشد؟
-هیچی،گفت خسارت نمیخواد و رفت.
-میشناختیش؟
پویان به چشمهای افشین نگاه کرد و گفت:
-حالا چون عاشق یه دختر چادری شدم باید تمام دختر چادری های این شهر رو بشناسم؟!
مرموز نگاهش کرد و گفت:
-آخه زود راضی شد!
-خب اونم عاقل و خانوم بود.وقتی عذرخواهی کردم فهمید با آدم متشخصی طرفه،زود بخشید.
-تو گفتی ولی من که باور نکردم.
-بجای اینکه باور کنی درست رانندگی کن.
یک هفته به رفتن پویان مونده بود. میخواست با فاطمه صحبت کنه ولی نمیدونست کجا.
تو دانشگاه نمیشد،...
ادامه دارد...
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱