هدایت شده از 🇮🇷 ابوحسین / abuhossein
#داستانک
چنگیزخان نتوانست بخارا را تسخیر کند نامه ای نوشت که هرکس با ما باشد، در امان است!
اهل بخارا دو گروه شدند، یک گروه مقاومت کردند و گروه دیگر با او همراه شدند.
چنگیزخان به آن ها نوشت: باهمشهریان مخالف بجنگید، و هر چه غنیمت بهدست آوردید، از آن شما باشد و حاکمیت شهر را نیز به شما میدهیم!
ایشان پذیرفتند و آتش جنگ بین این دو گروه مسلمان شعلهور شد... و در نهایت، گروه مزدوران چنگیز خان پیروز شدند.
اما شکست بزرگ آن بود که او دستور داد گروه پیروز خلع سلاح و سربریده شوند!
چنگیز گفتهی مشهورش را گفت: اگر اینان وفا میداشتند، به خاطر ما بیگانگان، به برادرانشان خیانت نمیکردند!
*این عاقبت خود فروشان است*
الكامل فی التاريخ
عزالدین بن اثیر
@abuhossein
💢 سد راه
🔰 پادشاهی تخته سنگی را وسط جاده قرار داد تا عکسالعمل مردم را ببیند.
🔹بازرگانان و ثروتمندان از کنار آن بیتفاوت میگذشتند بسیاری هم غر میزدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بیعرضهای است.
🔸هیچکس تخته سنگ را از وسط راه بر نمیداشت. نزدیک غروب پیرمرد روستایی روی دوشش بار میوه و سبزیجات گرفته بود و نزدیک سنگ شد.
🔹بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد.
🔸ناگهان کیسهای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکههای طلا و یک یادداشت پیدا کرد.
🔹پادشاه در آن یادداشت نوشته بود: هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.
📎 #کودک_نوجوان
📎 #داستانک
📎 #حکایت
📎 #پند_قند
هدایت شده از 🇮🇷 ابوحسین / abuhossein
#داستانک
چوپان گله گوسفندان را به آغل برد و همه درهای آن را بست چون گرگهای گرسنه سررسیدند ؛ درها را بسته یافتند و از رسیدن به گوسفندان نا امید شدند ؛ برگشتند تا نقشه ای برای بیرون آمدن گوسفندان از آغل پیدا کنند.!!!
سرانجام ، گرگ ها به این نتیجه رسیدند که راه چاره ...برپایی تظاهراتی جلوی خانه چوپان است که در آن آزادی گوسفندان را فریاد بزنند !!!
گرگها تظاهرات طولانی را برپا کردند و به دور آغل چرخیدند
*چون گوسفندان فریاد گرگها را شنیدند*
*که از آزادی و حقوق شان دفاع میکنند...!!!**برانگیخته شدند و به آنها پیوستند...!!!*
آنها شروع به انهدام دیوارها و درهای آغلشان کردند تا این که دیوارها شکسته شد
و درها باز گردید و همگی آزاد شدند
گوسفندان به صحرا گریختند
و گرگها پشت سرشان دویدند
چوپان صدا می زد
و گاهی فریاد می کشید
و گاهی عصایش را پرتاب میکرد
تا بلکه جلوی شان را بگیرد
اما هیچ فایده ای دستگیرش نشد
گرگها گوسفندان را
در صحرایی بدون چوپان و نگهبان یافتند
آن شب ...
شبی تاریک برای گوسفندان آزاد و رها بود
و شبی اشتها آور ...
برای گرگهای به کمین نشسته !!!
روز بعد ...
*چون چوپان به صحرایی که گوسفندان ؛ در آن آزادی خود را بدست آورده بودند رسید ...*
*جز لاشه های پاره پاره واستخوان های به خون کشیده شده چیزی نیافت*
@Abuhossein
💢آخوند کاشی
💠 شیخ حسین روی منبر نشسته بود و با لحنی شمرده شمرده میگفت: خدا نماز آخوند کاشی را از شما جوانان نمیخواهد.
🔸آخوند شصت سال در مدرسه صدر اصفهان، نماز میخواند و توی نمازش به قدری گریه میکرد که بعد نماز باید پیراهن خیسش را عوض میکرد.
🔹نصف شبی یکی از طلبههای مدرسه برای نماز شب بیدار شد و دید که وقتی آخوند کاشی نماز شب میخواند و ذکر میگوید، تمام آجرها، دیوارها، برگها و درختهای مدرسه هم به دنبال او ذکر را تکرار میکنند.
🔸آن طلبه از ترس غش کرد و بیهوش شد.
🔹شیخ حسین کمی جا به جا شد و ادامه داد: جوانها! شما حداقل نمازتان را بیعیب، صحیح و به موقع به جا بیاورید.
📚 استادانصاریان ، نماز الهی و شیطانی ، خلاصهای از صفحه ۲۳ و ۲۹.
📎 #کودک_نوجوان
📎 #داستانک
📎 #سیره_علما
📎 #پند_قند