#حکایت
يه قنادی باز شد فقط پولدارا میتونستن اونجا خرید کنن
یه روز که تعدادی از پولدارا تو قنادی در حال خرید بودن
یه گدای ژنده پوش وارد شد و تموم جیبهاشو گشت، یه ۵۰ تومنی پیدا کرد و گذاشت رو میز
گفت اینو شیرینی بهم بده !!!!
مدیر قنادی با دیدن این صحنه جلو اومد و به اون فقیر تعظیم کرد و با خوشحالی و لبخند ازش حال پرسید و گفت:
قربان! خیلی خوش آمدید و قنادی ما رو مزین فرمودید ...
پولتون رو بردارید و هر چقدر شیرینی دوست دارید انتخاب کنین !!!!
امروز مجانیه اینجا ...
پولدارا ازین حرکت ناراحت شدن و اعتراض کردن که چرا با ما اینجوری برخورد نکرده ای تا حالا؟
مدیر قنادی گفت:
شما هم اگه مثل این آقا تموم داراییتون رو، رو میز میذاشتین
جلوتون تعظیم میکردم.
❶ ﺩﺭ ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﺧﻄﺎی ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺷﺐ ﺑﺎﺵ
❷ ﺩﺭ ﻓﺮﻭتنی، ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺎﺵ
❸ ﺩﺭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺩﻭستی، ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺑﺎﺵ
❹ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻏﻀﺐ، ﮐﻮﻩ ﺑﺎﺵ
❺ ﺩﺭ ﺳﺨﺎﻭﺕ ﻭ ﻳﺎﺭی ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺭﻭﺩ ﺑﺎﺵ
❻ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮﺍن دریا باش
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
🥀خاطره اخرین اعزام شهیدبرزگر
وساطت حضرت زهرا(س)
داشتم برا آخرین بار ساکشومی بستم
دلشوره بدی توی دلم افتاده بود
همینطورکه لباساشوتامی زدم
گفتم:پسرم تو۵باره جبهه رفتی... دینتو اداکردی...دیگه نرو...
محمدلبخندتلخی زد:مادرجان...مگه جبهه رفتن کوپنیه.منوکسی مجبور نکرده...تاجنگ باشه محمدجبهه روترک نمیکنه.
بعدم ساکو روی دوشش انداختو وازجاش بلندشد وچندقدمی روبه دررفت.
بااین حرف وحرکتش ازکوره در رفتم ودادزدم:
اگربری شیرموحلالت نمیکنم.
بَچَّم سرجاش میخکوب شد.
برگشت دوزانومقابلم نشست وبا بغض گفت:چشم تاشما رضایت ندی محمدجایی نمیره...یعنی جایی نداره که بره.
اما مادر،یه سوال ازت می پرسم بعدش هرچی شمابگی همون کارومیکنم.
مادرم:
اگرقیامت بشه وشماباحضرت فاطمه که همنامشماست روبه روبشین وبی بی ازشما بپرسه این همه روضه رفتی اشک ریختی واسه حسینم
پس چرا خدا بهت سربازداد حرفتو عمل نکردی ونزاشتی پسرت از راه حسینم دفاع کنه،اونوقت چی داری بگی؟حواست باشه مادر،الان وقت امتحانه.
اگه میتونی جواب حضرت روبدی من دیگه جایی نمیرم.
محمدمنوجایی حواله کردکه نقطه ضعفم بود؛گفتم: همین حالا پاشو بروبه دوستات ملحق شو.
سپردمت به خدا...بی بی خودش بهترازمن واست مادری میکنه.
این دیدارآخرمان بود.
محمدم مفقودالاثرشد.
وقتی پیکرشوآوردن،یه طرف صورتش نیلی بود
یه پهلوش تیرخورده بود
یه بازوش ورم کرده بود وگوشت دستش روی هم سواربود
سینه اش پرازجراحت
توی خواب به یه نفرگفته بود:
ازارتفاعات۲۵۱۹متری تپه سرخ حاج عمران؛ باآتش باردشمن پرت شدم ودرکانالی افتادم
۲روزوچندساعت تاشهادتم طول کشید
اماحضرت مادرکنارم بود..
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
#یادت باشه:
با گذشت باش،
تا جایی که تو را احمق فرض نکنند .
مهربان باش،
تا جایی که از روی تو رد نشوند.
نصیحت کن،
تا جایی که حالشان از تو بد نشود.
فروتن باش،
تا جایی که خودت کوچک نشوی.
از سیلویت ببخش،
تا جایی که برای خودت مشتی
گندم باقی بماند.
از خیانت او تا جایی بگذر
که باورش نشود بی گناه است.
برای حمایت ازکسی که لایق است بجنگ تا جایی که نشکنی.
و سرانجام...
خودت را باور داشته باش
تا جایی که
جهانی تو را باور کند...
راهت را تاجایی برو
که ازخدا دورنشوی....
می دانم خط تیره در زندگی زیاد داریم
ولی ناامیدمباش و
هیچوقت ازخدافاصله نگیر...
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
اولین پزشک ایرانی
دکتر ابوالقاسم بختیار اولین پزشک ایرانی
که تا سن ٣٩ سالگی تحصیلات ابتدایی داشت
و خدمتکار یکی از خوانین بزرگ بختیاری بود
او هر روز فرزندان خان را به مدرسه میبرد
و همانجا میماند تا مدرسه تعطیل میشد
و دوباره آنها را به منزل میبرد
دبیرستانی که فرزندان خان در آن تحصیل
میکردند یک کالج آمریکایی (دبیرستان البرز)
بود که مدیریت آن بر عهده دکتر جردن بود
دکتر جردن از پنجره دفتر کارش میدید که
هر روز جوانی قوی هیکل چند دانش آموز
را به مدرسه میآورد
یک روز که این جوان در شکستن و انبار
کردن چوب به خدمتگذار مدرسه کمک کرد
دکتر جردن از کار او خوشش آمد و او را
به دفتر فرا خواند و از او پرسید
که چرا ادامه تحصیل نمیدهد!؟
جوان (دکتر ابولقاسم بختیار) گفت:
که به علت سن بالا و نداشتن هزینه تحصیل
و همچنین با داشتن سه فرزند قادر به اینکار نیست
دکتر جردن پذیرفت که خود شخصاً
آموزش او را در زمانی که باید منتظر
بچههای خان باشد بر عهده بگیرد
او به علت استعداد بالا ظرف چند سال
مؤفق به اخذ دیپلم شد و با کمک دکتر جردن
برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت
و سرانجام در سن ۵۵ سالگی مدرک دکترای
پزشکی خود را از دانشگاه نیویورک گرفت
دکتر بختیار چهار فرزند داشت
که همگی آنها پزشک بودند
دکتر ساموئل مارتین جردن معلم
از سال ١٨٩٩ تا١٩۴٠ ریاست کالج آمریکایی در تهران را بر عهده داشت
و به پاس خدماتش خیابانی در تهران
بنامش نامگذاری شد
اینم دلیل نامگذاری خیابان جردن
گاهی یک خدمت ما میتواند سرنوشت فرد
و حتی اجتماعی را تغییر دهد
خوبی خوبیست با هر مذهب و یا هر ملیتی
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
🌱ترکشی به پهلویش اصابت کرد
وقتی بر زمین افتاد
از ما خواست که بلندش کنیم
روی پاهایش که ایستاد..
رو به سمت کربلا
دستش را روی سینه نهاد
و آخرین کلمات را بر زبان جاری کرد
گفت: السلام علیڪ یا اباعبدالله...
موقع خاکسپاری
با اینکه ۶روز از شهادتش گذشته بود
ولی دستش هنوز به نشانه ادب
بر سینهاش قرار داشت..
#شهید_احمد_علی_نیری🌷
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود.
استادی از آنجا میگذشت.
او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست.
مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: «عجیب آشفتهام و همه چیز زندگیام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمیدانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟
استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین کند و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت:
به این برگ نگاه کن.
وقتی داخل آب میافتد خود را به جریان آن میسپارد و با آن میرود.
سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت.
سنگ به خاطر سنگینیاش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت.
استاد گفت: این سنگ را هم که دیدی به خاطر سنگینیاش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد.
حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را میخواهی یا آرامش برگ را؟
مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت:
«اما برگ که آرام نیست!!!
او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین میرود و الان معلوم نیست کجاست!؟
لااقل سنگ میداند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمیخورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!
استاد لبخندی زد و گفت:
پس چرا از جریانهای مخالف و ناملایمات جاری زندگیات مینالی؟
اگر آرامش سنگ را برگزیدهای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.
استاد این را گفت و بلند شد تا برود.
مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد.
چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی، مرد جوان از استاد پرسید:
«شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب میکردید یا آرامش برگ را؟
استاد لبخندی زد و گفت:
من در تمام زندگیام، با اطمینان به خالق رودخانه هستی، خودم را به جریان زندگی سپردهام و چون میدانم در آغوش رودخانهای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دلآشوب نمیشوم.
من آرامش برگ را میپسندم.
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدمها دوگروهند...
و۳ راه بیشتر ندارند؟؟!!
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65