شهیدمحمدعلی برزگر از۱۲سالگی واردمدرسه علمیه محمودیه شهرفاروج شد.
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
یک دختر دو ساله داشت به نام کوثر😍.
دخترش را خیلی دوست داشت. طوری که هربار به پدر یا دوستانش زنگ میزد ، کلی از کوثر تعریف میکرد.
یکبار که از منطقه برگشته بود ، گفت:"بعضی وقت ها که در تیررس تکفیری ها گیر می افتیم ، مجبوریم مسافتی از یک دیوار تا دیوار دیگر را بدویم.در آن مسافت چندمتری کوثر می آید جلوی چشمم."
فهمیده بود که با این وابستگی ها کسی شهید نمیشود.
دفعه آخری که میخواست به عملیات برود به دوستش گفته بود:"این بار دیگر از کوثرم گذشتم...💔😔"
#شهید_محمود_رضا_بیضائی🕊
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"شهیدبرزگر" 💫
╭┅─────────┅╮
@ShahidBarzegar65
╰┅─────────┅╯
درلحظهیشهادت
لبخندزیباییبرلبانشبود
بعدهاپیغامدادوگفت:
اینبالاترینافتخاربودڪہمن
درآغوشامامزمان(عج)جاندادم
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"شهیدبرزگر"💫
╭┅─────────┅╮
@ShahidBarzegar65
╰┅─────────┅╯
خدایا:
یعنی میشه؟؟؟
ماهم باشهدا🌷
روزظهورآقاباشیم؟؟؟🥺
@ShahidBarzegar65
10.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قابل توجه ....
برخی ازمسئولین ...
حواستان هست به ازای هر صندلی مجلس ۷۲شهیدتقدیم نمودیم🌷
@ShahidBarzegar65
✍شعری برای شهیدبرزگر
عمریست باهم نسبت دیرینه داریم
انبوه داغت راعمودرسینه داریم
چشمِ خودت واکرده ای در رستم آباد
فصل بهاران آمدی درپنجِ خرداد
ازکودکی طعمِ یتیمی راچشیدی
بامهرمادرسروِ رعنا قدکشیدی
مردم محمدبرزگر رامی شناسند
صاحبدلان مردِ خطر رامی شناسند
درشادی وغمهاچه با احساس بودی
بادست مجروحت عموعباس بودی
گفتی نمی خواهی که دربستربمیری
تا انتقام از سیلی مادر بگیری
هی جبهه رفتی طبق فرمانِ ولایت
خالی نکردی پشت درگاهِ هدایت
بارِششم عزم سفرکردی دوباره
فرمانده ی گردانِ تو محمودکاوه
درکربلای دومین درمرزِ ایران
جامِ تورا پُرکرد سالارِ شهیدان
نُه ماه مفقودالاثربودی عموجان
درنقطه ای دور از وطن درحاج عمران
پرواز کردی با پر و بالِ وصالت
حق از تو راضی شد عموجان
خوش به حالت🕊🌸
شاعر:م.برزگر
@ShahidBarzegar65
شهیدمحمدعلی برزگرپس ازچندسال تحصیل درمدرسه محمودیه شهرفاروج به منظوربهره گیری ازاساتیدومعارف برجسته ومتعالی بسوی مدرسه امام خمینی کاشان هجرت می کند
شهیدبرزگر💫
@ShahidBarzegar65
✍خاطره ای ازخردسالی شهیدبرزگر
بادوستم گوهرشادقرارداشتم وبایدبه منزلشان می رفتم.🍃🌸
محمد وقتی مراچادربه سرهنگام خروجم ازخانه دید به دنبالم دوید و گفت:آجی منم باخود ببر.
من که حضورمحمدعلی رادرجمع دخترانه مصلحت نمی دیدم.مانع ازآمدنش شدم.🍃
اماپس ازچندباراصرار گریه راسرداد وبدجورپاپیچم شد.
دیرم شده بود.
بدون اینکه حواسم به داغی تنور باشد ناخودآگاه آتشگیر را از حفره پله تنور برداشتم وبه قصدتهدیدبالا وپایین بردم وگفتم اگربیایی جلو با آتشگیر تنبیهت میکنم.🍃
امامحمدبدون توجه به تذکراتم حین پایین آمدن آتشگیر جلوآمدوناگاه آتشگیربه پیشانیش اصابت کرد.
بعدآهی کشیدوبادستان کوچکش صورتش راگرفت وبرزمین نشست.
دستپاچه شده بودم.
گفتم: اگرتوراببرم قول می دهی به کسی چیزی نگویی؟🍃
باخوشحالی گفت:تومراببرنمی گویم.
رفتیم امامیهمانی دلچسبی نشد
چون هرساعت که میگذشت تاول پیشانی محمدپرآب ترمیشد.
به خانه برگشتیم.
شب سرسفره همه ازپیشانی محمدمی پرسیدند؟؟؟؟
اما تنهاپاسخ محمداین بود.
تقصیرخودم بود.باآتشگیرسوزاندم.🍃
همه باخنده هایشان فکرمی کردند خودش شیطنت کرده واین رازداری برادرم درخردسالی مراشگفت زده میکرد.
سالها بعدازاین ماجراعذاب وجدان داشتم.🍃
تا اینکه محمدعلی دراوج جوانی انتقامش را ازمن گرفت وبا شهادتش ؛گمنامی اش چنان قلبم را سوزاندکه تازنده ام اثرش باقیست.
خواهرشهید:محبوبه برزگر❤️
شهیدبرزگر💫
@ShahidBarzegar65