eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
8.4هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط و سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): @ShahidBarzgar ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 لینک کانال https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃شهید مهدی زین الدین : 🕊همیشه لباس بسیجی به تن داشت، پوتین هایش رنگ و رو رفته بودند و موهای سرش را مانند سربازان عادی می تراشید. متواضع بود. چیزی که محبت زین الدین را در دل ها جا می کرد، سادگی اش بود. دنبال تشریفات و در بند پست و مقام نبود. راحت بود و بی تکلّف. در جمع رزمندگان بود؛ با آنها غذا می خورد، درد دل هایشان را می شنید و از همه مهم تر، به آنان بسیار احترام می گذاشت. این بود که خواسته یا ناخواسته، همه را دنبال خود می کشید! عاقبتتون شهدایی...❣ شهید 🕊🌹 "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داریم به سمتی میریم که: بی حیایی= مُد بی آبرویی=کلاس رابطه با محرم=روشنفکری گرگ بودن=رمزموفقیت بی فرهنگی=فرهنگ پشت کردن به ارزشها=نشانه رشد وبلوغ خوردن حق دیگران=زرنگی شده. خدایا:عاقبتمون رو ختم بخیرکن. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
💫پارت(۲) جلد دوم کتاب ازقفس تاپرواز خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر🌷 📝شکســـــت...... 🌷من واخوی بزرگترم حاج نعمت الله درجوانی اوقات فراغت خود را با ورزشهایی مانند اسب سواری، تیراندازی ؛ کشتی و....می گذراندیم. دو برادر فوت و فنّ کشتی را به خوبی آموختیم حاج نعمت کشتی گیر قابلی بود و همیشه مرا مغلوب میکرد. 🌷تااینکه پس از مدّتهاتمرین در کشتی باچوخه ماهر شدم و کشتی ما دو برادر نفس گیر شد تا جایی که در شب نشینی ها خود را محکّ می زدیم یک شب با حاج نعمت الله کشتی گرفتیم و پس از کش و قوس های فراوان مغلوب شد. 🌷باورش برای همگان سخت بود همه با چشمانی گشاده و دهانی باز نظاره می کردند.آن شب هرچه بودگذشت. سالهابعد محمّدعلی بااینکه کوچکتر ازمابودمثل برادرانش کشتی گرفتن را دنبال کرد. 🌷باشروع جنگ تحمیلی آرامش ازسرزمینمان پرکشید وما نیزکه همانند سایرین نمی توانستیم نسبت به اوضاع سیاسی کشوروفرمان رهبری بی تفاوت باشیم. خودرا برای دفاع ازمیهن مهیا نمودیم. 🌷به محمّد گفتم: تو ازمن کوچکتری بایدبمانی و درس بخوانی و... ولی او بهانه آورد که: داداش الان فصل برداشت محصول است، کشاورزی و دامپروری تجربه میخواهد که من نمی توانم به تمام امور رسیدگی کنم،من این کاره نیستم. 🌷هیچ کدام راغب به ماندن نبودیم و مدام در صدد قانع کردن یکدیگر بودیم. تا اینکه محمّد پیشنهادی داد که با اشتیاق پذیرفتم او گفت: امشب در منزل مادر با هم کشتی می گیریم هرکس شکست خورد باید بماند. 🌷 آن قدر به برنده شدنم ایمان داشتم، که حتّی لحظه ای گمان به شکست نمی بردم . طبق قرار، شب در منزل مادرمان به گرد هم آمدیم، فامیل را هم خبر کردیم تا شاهدماجرا باشند. هر دو برای کشتی حاضر شدیم، کشتی آغاز شد، 🌷درمیانه رقابت؛ محمّد نفسم را برید و دنیا بر سرم آوار شد،شکستی را که گمان نمی کردم اتّفاق افتاد و نقش روی زمین شدم. همه مات و متحیّر این بار مرا می نگریستند.آن شب نه بخاطرشکست ؛که بخاطرقولم به هم ریختم. 🌷 نگران در حیاط قدم میزدم؛ از نورِ گِردسوز پستوخانه فهمیدم که محمّد نمازِ شب می خواند. سراغش رفتم .محمّد تا متوجّه حضورم شد به استقبال آمد و سرش را پایین انداخت و عذرخواهی کرد. گفتم: بابا قبول....تسلیم... اماواقعااگر تو پهلوان تر از ما هستی؟! اینجاسنگرت راحفظ کن. 🌷 گفت: داداش! اگر شوق رفتن نبود هیچگاه به خود اجازه نمیدادم تا پشت پدرِ ثانی ام(برادری که از ۷سالگی بزرگم کرده) را به خاک بکشانم. شرمنده ام....حلالم کن. بعد کمربندش را دور کمرم بست و گفت هر وقت گمان کردی کمرت شکسته به این کمربند نگاه کن و در فراق حضرت امام حسین و برادرش؛ عبّاس گریه کن، 🌷 داداش جان! بگذار من این بار هم بروم، آنجا سرزمین آرزوهای من است، مادر را بیدار نکن تا خوابش به هم نریزد، بگذار امشب راحت بخوابد. 🌷 تاسحر پیش اوماندم . سپس او را تا ایستگاه اتوبوس بدرقه کردم . بله...محمدم رفت...و برنده میدان شد و من ازبازندگان وجاماندگان درقفس دنیاشدم. روایت کننده:برادرشهید (هیبت الله برزگر) "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند! اما نجار تصمیمش را گرفته بود… سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد، ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.. نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد… زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد، درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد این داستان زندگی ماست ✅گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم، پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم، اما فرصتها ازدست میروند وگاهی شاید،بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد.. 🦋شما نجار زندگی خود هستید و روزها،چکشی هستند که بریک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند! مراقب خانه ای که برای زندگی خود میسازید باشید. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹فـرمـانده گفت: «شما دو نفر، مراقب باشید تا دشمن نتواند از این قسمت به داخل کـانال نفوذ کند.» 🔻 من و آن بسیجی نوجوان با هم تقسیم کار کردیم. تا نماز صبح، دو ساعت پست می دادم و دو ساعت استراحت میکردم ولی او دو ساعت پست میداد و بجای استراحت دو ساعت نماز میخواند و عاشقانه راز و نیاز میکرد. خمپاره های دشمن هم پشت سر هم داخل و اطراف کانال منفجر می شدند. پست آخر من وقت نماز صبح تمام شد. در حال سجده بود که صدایش کردم و گفتم: «نوبت توست تا پست بدهی!» 🔹 نیم ساعت گذشت و او هنوز در حال سجده بود. دوباره صدایش کردم باز هم سجده و سجده؛ رفتم کنارش همزمان با صدا کردن تکانی هم به بدن او دادم؛ یکباره از پهـلو به زمین افتـاد. نفس نمی کشید؛ دیدم یک ترکش ریز به قـلب او اصابت کرده و در همان حال سجـده و راز ونیاز به دیدار معبـودش شتافته است. 🌹 چـه عاقـبت خـیری! اولین اعـزام، اولین عملیات، چند روز گرسنگی و تشنگی، عبـادت، نمـاز شب، شهادت حین رزم در حال سجـده و رو به قبـله.خوش به سعادت اش. ای کاش اسم این شهید بزرگـوار یادم بود. پیـکر مطهرش نیز در همان کانال ( کانال معروف کمیل ) باقی ماند و نتوانستیم او را به عقب منتقل کنیم. 📚 زمینهای مسلح / علی بابایی "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدما رو از رو ظاهر قضاوت نکنید خیلی از اونها که خدارو قبول دارن خداقبولشون نداره چون با نقاب دورویی بین مردم ظاهر میشن...‌‌‌ نسبت به ارزشهایمان بی تفاوت نباشیم. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
🌹گاهی باید لحظاتِ بیشتری برای تماشای یک عکس صرف نمود؛ این عکس از همان عکس‌هاست..! «حیا» و «حجاب» دو مفهومی که در این قاب به کمال رسیده‌اند ... پاسداری از حریم اسلامِ ناب محمدی پاسداری از ارزش‌های علوی و فاطمی 👈 به حجاب خانم‌ها نگاه کنید قربانِ آن حجاب و حریمِ حضرت زهرا(س) و دخترش زینب کبری سلام الله علیها 👈 به حیای شهدا نگاه کنید ! قربانِ آن چشم‌های پاک ؛ آن شرم و حیا چه اشک‌ها که از این دیده‌ها جاری نگشت در استغاثه از خدا ، در طلب رضای خدا ؛ و چه خونها که از چشمان مطهرشان جاری نشد 🔻 سرداران شهید : محمد بروجردی (مسیح کردستان) ، محمدرضا عسگری (جانشین لشکر۲۵ کربلا) و..خانواده‌هایشان. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجب استدلالی در دفاع از حجاب حاج آقا نمیشه یه کم بی‌خیالِ مسئله بشید؟! 🎙 حجت الاسلام ماندگاری "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
ادیسون به خانه بازگشت یاد داشتی به مادرش داد. گفت : این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند مادر در حالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند فرزند شما یک نابغه است واین مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید. سالها گذشت مادرش از دنیا رفته بود روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود در گنجه *خانه خاطراتش را مرور میکرد برگه ای در میان شکاف دیوار اورا کنجکاو کرد آن را دراورده و خواند. نوشته بود : کودک شما کودن است از فردا اورا به مدرسه راه نمی دهیم. ادیسون ساعتها گریست: ودر خاطراتش نوشت. توماس آلوا ادیسون،کودک کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان به نابغه قرن تبدیل شد . موفقیت امروزمان را مدیون بهترین پشتوانه هایی مانندپدر و مادرم هستیم. به اندازه هر ثانیه اندیشه هایتان؛غصه هایتان؛سفیدی موهایتان شرمنده وبی نهایت سپاسگذارم. میخواهم بدانید... همیشه محتاج دعایتانم. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
🔴 دراحوال‌قیامت روز قيامت روزى است كه هر فردى را بلند مى كنند تا همه او را ببينند، آن وقت منادى ندا مى كند: ⭕️هركس به اين شخص حقّى دارد بيايد؟ 🔰آنگاه طالبين حقوق به او رو مى آورند، كسانى را كه شايد اصلاً خودش احتمال نمى داده حقوقشان را اداء نكرده است ، اطرافش را مى گيرند. ✘آبروى كسى را ريخته ، ✘يا غيبت كسى را كرده ، ✘مال كسى را خورده ✘ يا به كسى بدهى داشته و فراموش نموده ، از او مطالبه حق مى كند, بيچاره بايد از حسنات خود به آنها بدهد. در روايات آمده كه ؛ براى يك درهم مال ، هفتصد ركعت نماز مقبول را بايد بدهد، ديگر مصيبت از اين بدتر؟ در صورتيكه حسناتش تمام شود، بايد در مقابل از گناهان صاحبان حقوق بردارد و بار آنها را سبك تر نمايد. قيامت به قدرى سخت است كه برادر از برادر و فرزند از پدر و مادر ، زن از شوهر و شوهر از زن فرار مى كند، از ترس اينكه نكند حق خود را مطالبه كند. 📚حقایقے از قرآن ، ص ۱۹ "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭی ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭَﺩ ﺑﺮﻫﻢ... ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮَﺩ ﺭﺳﻮﺍ... یکی ﺧﻨﺪَﺩ ﺯِ آﺑﺎﺩی... یکی ﮔﺮﻳﺪ ﺯِ ﺑَﺮ ﺑﺎﺩی... یکی ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩی... یکی ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛُﻨَﺪ ﻏﻮﻏﺎ... ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ... ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ... ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ... ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ... ﭼﻪ ﺯشتی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ... ﭼﻪ ﺗلخی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ... ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭَﻭَﺩ پايين... ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮی ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ نمی دارد...؟؟؟؟!!!! "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨امام حسین علیه‌السلام و آرزوی بسیار زیبای شهید🥀 ابوریاض یکی از افسرای عراقی می‌گوید: توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست و خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد خیلی ناراحت شدم رفتم سردخانه کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم اونا رو چک کردم دیدم درسته رفتم جسدش رو ببینم کفن رو کنار زدم با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده، اشتباه شده این فرزند من نیست! افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه میزنی؟ کارت و پلاک رو قبلاً چک کردی و صحت اونها بررسی شده هر چی گفتم باور نکردند، کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم اما وقتی به کربلا رسیدم، تصمیم گرفتم زحمت ادامه راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم چهره آرام و زیبای آن جوان که نمی‌دانستم کدام خانواده انتظار او را می‌کشید دلم را آتش زد خونین و پر از زخم، اما آرام و با شکوه آرمیده بود او را در کربلا دفن کردم فاتحه‌ای برایش خواندم و رفتم سال‌ها از آن قضیه گذشت بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است اسیر شده بود و بعد از مدتی با اُسرا آزاد شد به محض بازگشتش ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟ پسرم گفت: من رو یه جوان بسیجی ایرانی اسیر کرد، با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم حتی حاضر شد بهم پول هم بده وقتی بهش دادم اصرار کرد که راضی باشم بهش گفتم در صورتی راضی‌ام که بگی برای چی میخوای؟ اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید می‌شم قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام دفن بشم می‌خوام با اینکار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید. خدایا ما رو ببخش که مثل شهداء بین آرزوهامون جایی برای تو باز نکردیم ✍منبع: ↲کتاب حکایت فرزندان فاطمه۱، صفحه۵۴ "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 پس امام زمان چی ؟ 🌹 ( از و ۲۵ ) ۱۳۳۹ ـ ۱۳۶۴.۱۱.۲۶ ... . 🔹سه چهار ماه بعد ازدواجش، شب عملیات والفجر ۸، مهدی حرف‌هایی زد که برای همه بچه بسیجی‌ها اتمام حجت بود، مهدی یکی از دوستانش را کنار کشید و گفت: سید! من امتحان سختی رو گذراندم و خودت می‌‌دانی که روزهای اول زندگی چقدر شیرین است. 🔹من می‌‌توانستم در سپاه بابل بمانم و همان جا خدمت کنم اما خیلی با خودم کلنجار رفتم، بالاخره حریف نفس‌ام شدم، وسوسه‌ها را کنار زدم و با خودم گفتم: مهدی! پس امام زمان چی؟ مگه قرار نبود یاورش باشی، یعنی این قدر نامردی که تا زن گرفتی آقا رو فراموش کردی؟ . 🔹من می‌‌‌دونستم که شهادتم در گرو ازدواجمه، این طوری باید دینم رو کامل می‌‌کردم، بقیه‌اش با خدا.حالا خوشحالم که به واسطه این سیده خانم، با حضرت زهرا(س) هم محرم شدم، سلام من رو به بچه‌ها برسون، بگو گول دنیا رو نخورند. ✳️راوی: سیدحسین مشهدسری . "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با خدا بی حساب و کتاب معامله کنی خدا هم همین جوری باهت معامله میکنه "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
⭕️عکسی از مادر شهید مدافع امنیت فراجا در یاسوج که قلب ها را به درد می آورد 🔹حال و روز مادر شهید سینا آراسته که شب ها را در کنار آرامگاه مطهر فرزند شهیدش صبح می کند... ‌مادر شهید است دیگر، دلش میگیرد، در دلش غوغاست، آخر چه چیز می تواند برایش جای فرزندش را پر کند؟ او میگرید، او ناله و سودا سر می دهد... 🔹شهید سینا آراسته از ماموران پا‌سگاه میمند شهرستان دنا روز چهارشنبه دهم مردادماه ۱۴۰۲ هنگام اجرای ایست و بازرسی موقت در جاده یاسوج-اصفهان توسط یک راننده خودروی شوتی زیر گرفته شد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
پیرمردی موبایلشو برد تعمیر کنه، بعداز مدتی تعمیرکارگفت: موبایلت سالمه پدرجان،چیزیش نیست. پیرمرد با صدای غمگین گفت: پس چرا بچه هام زنگ نمیزنن. یادمون نره .... هرچقدرهم بین مشغله هاگم شدیم فراموششون نکنیم. چون اوناهمیشه منتظرومشتاق دیدن ما وشنیدن صدای ماهستند. حتی اگرزیرخروارها خاک خوابیده باشند. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
هميشه خودت را "نقد" بدان تا ديگران تو را به "نسيه" نفروشند... سعی كن راضی به رضای حق گردی تا استاد "تغيير" شوی نه قربانی "تقدير"... در زندگی به کسی اعتماد كن كه به او "ايمان" داری نه "احساس"... هرگز به خاطر مردم "تغيیر" نكن اين جماعت هر روز تو را "جور دیگری" می خواهند... چون درشهری كه همه در آن "می لنگند" به كسي كه "راست" راه می رود می خندند... به چیزی كه دل ندارد "دل نبند"... هرگز تمامت را برای کسی "رو نكن"… بگذار کمی "دست نيافتنی" باشی... آدم ها "تمامت" كه كنند، "رهايت" می كنند... و در آخر"خودت باش" "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆نذر تاجر ⚡️در زمان حضرت داوود علیه‌السلام زنی با سه قرص نان و سه کیلو جو، در کوچه به فقیری رسید. پس سه قرص نان را به فقیر داد و پیش خود گفت: جو را آرد می‌کنم و از آن نان تهیه می‌کنم. ⚡️جو را به سر گرفت؛ در کوچه بادی وزید و تمام جو او به زمین افتاد و باد آن را برد. زن تعجّب کرد، یعنی چه؟! آیا نتیجه این است؟! خدمت داوود پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمد و مطلب را به عرض رسانید. فرمود: «نزد فرزندم سلیمان برو تا حکمت آن را بگوید.» حضرت سلیمان علیه‌السلام هزار درهم به آن زن داد زن نزد داوود علیه‌السلام آمد و پاداش او را به عرض رسانید. ⚡️فرمود: «برو پولش را رد کن و بگو علّت این‌که جو را باد برد، چیست؟» نزد حضرت سلیمان علیه‌السلام آمد و طالب علّت شد. حضرت سلیمان علیه‌السلام فرشته‌ی موکّل باد را طلبید و از او پرسید. ⚡️فرشته عرض کرد: «تاجری که ثروت بسیار داشت، در بیابان وامانده و خوراکش تمام شد، با خدا نذر کرد که اگر غذایی از کسی به او برسد، یک‌سوم ثروت خود را به او بدهد، ما جو این زن را به او رساندیم، او نان درست کرد و خورد، بر او واجب شد به وطن خود برسد و به نذرش عمل کند.» ⚡️سلیمان علیه‌السلام آن تاجر را احضار کرد و تاجر اقرار کرد و زن هم حاضر شد و تاجر ثلث (یک‌سوّم) مالش را که معادل سه هزار و شصت دینار بود، به زن داد. 👈بعد حضرت داوود علیه‌السلام به فرزندش سلیمان علیه‌السلام فرمود: «ای فرزندم! کسی که می‌خواهد، با خدای کریم کند.» 📚(داستان‌ها و پندها، ج 8، ص 131 -وقایع الایام (صیام)، ص 234) "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🕊 شهید سلیمانی بعد از عزادارای 🍂 سفره گذاشتند یکی از خادمین نان ها را روی سفره می انداخت حاج قاسم جلو رفت و آهسته به او گفت:‌‌‌ این سفره، نان و میھمان، حرمت دارند ✋🏻 اگر نمی توانی خَم شوی و نان ها را روی سفره بگذاری، کار را به دیگری واگذار کن . "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
💕 قرار بود پارچه ی کت و شلواری اهدایی به مدرسه، میان شاگردان قرعه کشی شود . گفت تا هر کس نامش را روی کاغذ بنویسد تا قرعه کشی کنند وقتی نام حسن درآمد، خود آقا معلم هم شد چرا که حسن به تازگی یتیم شده و وضع مالی اش اصلا خوب نبود. وقتی معلم به کاغذ اسامی بچه ها نگاه کرد؛ روی همه ی آنها نوشته شده بود: حسن... ، کودکی هایمان را ازیادنبریم ..." ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ ﻣﺴﺘﺤﻖ "ﺳﺘﺎﯾﺶ" ﺍﺳﺖ . ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺸﻨﺎﺱ . . ﻧﻪ ﺩﺭ ﮔﻔﺘﻦ ؛ ﺩﺭ ﮔﻔﺘﺎﺭ .. ﻫﻤﻪ ﺁﺭﺍﺳﺘﻪ ﺍﻧﺪ ! "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🕊 شهید سید مسعود رشیدی جوان لات که حتی بلد نبود سلام کند، به سرعت مجوز شهادت 🦋 گرفت. 🎧 به روایت: آقای احمدیان "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
💕رجبعلی خیاط مستاجری داشت.که زن وشوهربودندبا ۲۰ ریال اجاره بعدازچندوقت این زن وشوهرصاحب فرزندشدن رجبعلی به دیدنشون رفت و به مرد گفت: چون فرزند دار شدی خرجت بالاتر رفته، از این ماه به جای ۲۰ ریال ۱۸ ریال اجاره بده، ۲ ریالشم واسه فرزندت خرج کن، این ۲۰ریال رو هم بگیر اجاره ی ماه گذشته ایه که بهم دادی، هدیه ی من باشه برای قدم نوزادت ” اینهادرسه ...تا توی دوره زمونه الان که به قدر کافی کرایه هاکمرشکن هست با فرزنددار شدن مردم دیگه کرایه هارو بالاتر نبریم... "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
⭐️ 🥀🕊 شهید حمید سیاهکالی مرادی انقدر محکم سینه میزد که بهش گفتن: کم خودتو اذیت کن! میگفت: این سینه نمیسوزه ✋🏻 موقع شهادت همه جاش ترکش بود جز سینه اش💔 "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ※ یه اسم اعظم هست در مسیر خودسازی، که اگر در روح کسی ایجاد بشه؛ همه‌ی قدرتها رو با خودش میاره ! ※ یعنی قدرتهایی مثل صبر، گذشت، تدبیر، مهرورزی، توکل، عشق، چشم پوشی از خطاها، و ...... همه رو باهم افزایش میده! "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65