یکبار ماجرا اینگونه بوده که در جبهه شرایطی فراهم شده بود که رزمندگان میان دشمن گیر کرده بودند و نمی دانستند از کدام طرف بروند. بچهها هم چشم هاشون رو به محمدرضا دوخته بودند، ببینند چه میگوید. شرایط آن قدر بد بوده که مجبور می شوند برای فرار، خودشان را از ارتفاعات ۸۰ متری پرت کنند.
محمدرضا میگفت:
"آن وقت یکدفعه سرم را بالا کردم و گفتم خدایا تو را به حضرت زهرا(سلام الله علیها) قَسمت می دهم راه را به ما نشان بدهی که یکدفعه نمیدانم چطور شد از آن طرفی که رفتیم، به طرف نیروهای خودی وارد شدیم".
🎙راوی: برادر شهید
#شهیدمحمدرضا_تورجیزاده🌷
🆔@ShahidBarzegar65