*﷽*
🍂 #برگے_از_خاطرات_شهدا
💢فـــرشـتـــــه نجـــــات!!!
✍«خاطرهای برادر شهید محسن علیپور»
🔖مهارت خاصی در خنثے کردن مین داشت.
فرمانده همیشه مے گفت محسن در جبهه
معروف به فرشته نجات بود!!! یعنے اگر
مشکلی پیش مے آمد او اولین نفرے بود
که داوطلب می شد کارے انجام دهد.
میگفت یک شب غافلگیر شدیم و باید همه از
سیم خاردار رد می شدیم.
محسن به فرمانده خود گفت:
اگر همه بخواهند از سیم خاردار رد شوند
وقت کم مے آوریم؛
من روے سیم خاردار می خوابم و بقیه از
روے من رد شوند و این کار را انجام داد...
🩸بسیجے شهید محسن علیپور ✨ :)
ولادت:۱۳۴۶ بابل /شهادت ۱۹ تیر ۱۳۶۴ فکه
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16611
﷽| #خاطره_شهدا
💢 شهید غریب در اسارت
🥀شهید عبدالله عابدیان ملککلائی✨ :)«شهرستان قائمشهر؛ شهادت ۲۶مرداد۱۳۶۷»
🔖 روز عاشورا ۱۳۴۸ به دنیا اومد ، حدود ۱۰ ماه تو جبهه ها حضور داشت.
تیربارچی و معاون فرمانده دسته بود؛
تو جبهه مداحی هم میکرد.
مرداد ۱۳۶۷ تو شلمچه به سختی مجروح میشه و به اسارت دشمن در میاد. عراقیها اول میخواستند تیر خلاص بزنند اما همرزم های شهید گفتند:«اگر میخواهید به اون تیر خلاص بزنید، باید به همه ما بزنید.»
به خاطر همین عراقی ها پشیمان شده و همه را به عراق منتقل کردند. پس از سه روز بر اثر جراحت شدید و عدم رسیدگی بعثیها به شهادت رسید و ۷ سال بعد؛
از شهید مقداری استخوان و پوتین پوسیده شده به وطن برگشت...
✍به روایت همرزم شهید
#کنگره_شهدای_مازندران
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/17661
💠 #شهیدی_که_نذر_امام_رضا_بود
💢بسیجی شهید «احمد نیکجو» رزمنده خوشسیمای لشکر ویژه 25 کربلا که دیماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای۵ به شهادت رسید. او رساله امام را حفظ بود و برای بچهها احکام میگذاشت به طوری که بچهها تا وقتی او را میدیدند، میگفتند: آیتالله احمد نیکجو آمد☺️.
🔸خواهر شهید: احمد نذر امام هشتم، بود. مادرم چهار پسر بدنیا آورد ولی هیچ کدام زنده نماندند تا اینکه دست به دامن امام رضا(ع) شد، احمد را به ما هدیه کرد. این بار احمد ماندنی شد؛ احمد به قدری زیبا بود که مثال زدنی نبود، موهای طلایی داشت، واقعاً زیبا بود، مادرم میترسید بچه را بیرون بیاورد تا از چشم زخم در امان باشد.
🔹 تا ۷سال مادرم به احترام امام رضا(ع) لباس مشکی به تن احمد میکرد و وقتی احمد را به سلمانی برای اصلاح میبرد، موهای زیبا و طلایی سرش را جمع میکرد. بعد از این هفت سال، موهایی را که جمع کرده بود، وزن کرد و مساوی با وزن موها، پول وزن کرد و به مشهد برد و به پاس تشکر، به درون ضریح حضرت رضا انداخت.🕊🕊🕊
#علویان_خط_شکن
✅ کنگره ملی شهدای مازندران
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/17890