eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
8.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط و سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): @ShahidBarzgar ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 لینک کانال https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیباست این متن شیرین ترین توت ها پای درخت میریزد در حالی که ما برای چیدن توت های کال   چشم به بالا ترین شاخه ها دوخته ایم... "این است حکایت ندیدن بهترین ها" برای صدقه دادن، توي جیبهایمان بدنبال کمترین مبلغ میگردیم... اونوقت ازخـداونـد بالاترین درجه نعمتها را هم میخواهیم چـه نـاچـیز می بخشیم... و چـه بزرگ تمنـا میکنیم...🌸🍃 "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گویند عابدی هفتاد سال خدا را عبادت کرد شبی در عبادتگاہ خود مشغول راز و نیاز بود زنی آمد و درخواست کرد او را اجازہ دهد شب را در آنجا بسر برد تا از سرما محفوظ بماند عابد امتناع ورزید زن اصرار نمود باز نپذیرفت مأیوس شدہ برگشت در این هنگام چشم عابد به اندام موزون و جمال دلفریب او افتاد هر چه خواست خود را نگه دارد ممکن نشد از معبد بیرون آمدہ او را برگردانید داستان گرفتار شدن خود را شرح داد هفت شبانه روز با او بسر برد شبی به یاد عبادت‌ها و مناجات‌های چندین ساله افتاد بسیار افسردہ گردید به اندازه‌ای اشک ریخت که از حال رفت و بیهوش شد زن وقتی ناراحتی عابد را مشاهدہ کرد همین که به هوش آمد گفت: تو خدا را با غیر من معصیت نکرده‌ای اگر با او از در توبه درآئی شاید قبول کند مرا نیز یادآوری کن عابد از عبادتگاہ بیرون شد سر به بیابان گذاشت شب فرا رسید پناہ به خرابه‌ای برد در آن خرابه دو نفر نابینا زندگی می‌کردند که هر شب راهبی برای آنها دو گردہ نان به وسیله غلامش می‌فرستاد غلام راهب آمد به هر کدام یک گردہ نان داد یکی از نان‌ها را عابد معصیت کار گرفت نابینائی که به او نان نرسیدہ بود گریه کرد و گفت امشب باید گرسنه به سر برم غلام گفت دو گردہ نان را بین شما تقسیم کردم عابد با خود اندیشید که من سزاوارترم با گرسنگی بسر برم این مرد مطیع و فرمانبردار است ولی من معصیت کار و نافرمانم سزایم این است که گرسنه باشم نان را به صاحبش رد کرد آن شب را بدون غذا بسر بردہ رنج و ناراحتی فراوان و شدت گرسنگی توان را از او ربود به اندازه‌ای ضعف پیدا کرد که مشرف به مرگ گردید خداوند به عزرائیل امر کرد روح او را قبض نماید وقتی از دنیا رفت فرشته‌های عذاب و ملائکه رحمت درباره‌اش اختلاف کردند فرشتگان رحمت مدعی بودند که مردی عاصی بودہ ولی توبه کردہ است ملائکه عذاب می‌گفتند معصیت نمود و ما مأمور او هستیم خداوند خطاب کرد عبادت هفتاد ساله او را با معصیت هفت روزه‌اش بسنجید وقتی سنجیدند معصیت افزون شد آنگاہ امر کرد معصیت هفت روزہ را با گردہ نانی که دیگری را بر خود مقدم داشت مقایسه کنید، سنجیدند به واسطه ایثار و انفاق، گردہ نان زیادتر گردید و ثواب آن افزون گشت ملائکه رحمت امور او را عهدہ دار شدند ↲مستطرف و کلمه طیبه، صفحه۳۲۱ "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطره ای از مدافعان حرم از قول بچه ها می گفتند: داعشی ها اطراف حرم حضرت زینب بودند 😭 و بچه های ما هم از حرم حضرت زینب دفاع می کردند ✊🏻 یک بار که بچه ها محله ای را از دست داعش آزاد کرده بودند، یک داعشی اسیر شده، خیلی پریشان و ترسیده بود به او می گفتند: چیه عمو؟ چرا میترسی؟!میترسی بکشیمت؟!😏 داعشی مرتب به بچه ها نگاه می کرد و می گفت: اون رفیقتون که دشداشه سفید تنش و یه عمامه سبز سرش بود کجا رفت؟ بچه ها می گفتند: ما همچین رفیقی نداریم 😐 همه مون لباس رزم تنمونه داعشی می گفت: نه شما دروغ میگید 😶 بگو اون عربه که لباس عربی تنش بود و عمامه سبز داشت کجاست؟ کجا رفت؟ 😭 بچه ها او را آرام کردند: کاریت نداریم ولی باید حقیقت رو بگی که جریان این شخص عربی که میگی چیه؟ داعشی به حرف آمد و گفت: من خمپاره انداز بودم و به فاصله یکی دو کیلومتری حرم حضرت زینب ماموریت داشتم خمپاره بندازم ☄ به حرم حضرت زینب و اونجا رو بزنم 😢 با دو تا چشمام میدیدم که یه نفری با لباس عربی و عمامه سبز رنگ رو حرم حضرت زینب (س) نشسته و هرچی خمپاره مینداختم اون آقا با دستش خمپاره رو میگرفت و مینداخت کنار مات و مبهوت مونده بودم که این کیه داره از حرم دفاع میکنه! بچه ها همگی داشتند گریه می کردند 😫 بله (عج) خودشان شخصا در میدان نبرد بودند و نمی گذاشتند که به حرم حضرت زینب تجاوزی شود. خود ایشان خط مقدم مدافعان حرم هستند "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد. فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد. در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد. روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟ در جواب میگفت: زندگی من به کسی ربط ندارد. تا اینکه او مریض شد احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد. هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود... همسرش به تنهایی او را دفن کرد اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد. او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت...!! قضاوت کار ما نیست‌.. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65 ‎‎
18.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میترسی امر به معروف کنی!؟ 😭 استرس داری!؟ 😞 فکر میکنی خیلی خطرناکه!؟؟؟😱 حتما ببین نشرش نذر ظهوره "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
👈جهنم پولی و بهشت رایگان مردفرزانه ای به یکی از فرزندانش گفت: ای پسرم میدانی بهشت مجانی است و جهنم را باید با پول بخری؟ پسر گفت: چگونه پدر؟ پدر جواب داد: جهنم با پول است! کسی که قمار بازی میکند پول میدهد! کسی که شراب میخورد پول میدهد! - کسی که آهنگ و موسیقی گوش میدهد پول میدهد! - و کسی که به خاطر معصیت سفر میکند پول میدهد! و ای پسرم بهشت مجانی است چون: - کسی که نماز میخواند، مجانی میخواند - و کسی که روزه میگیرد، مجانی روزه میگیرد کسی که استغفار میکند ، مجانی آن کار را میکند و کسی که چشمانش را از گناهان میپوشاند و از خدایش میترسد مجانی این کار را میکند حال چه تصمیمی داری؟ آیا میخواهی پولهایت را خرج کنی تا به جهنم بروی و یا اینکه مجانی به بهشت بروی ؟ کسی که راهی جهنم است یک مشت بی سر و پا با فحاشی و لودگی او را همراهی میکنند اما کسی که راهی بهشت است همچون حرکت اربعین باچه احترامی پذیرایی میشود ورفع خستگی میکند. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸سلام بر برادر بهاری ام پنجم خردادکه متولدشدی معنی بهاررا خوب فهمیدیم. از فصل تولدت معلوم بود که توازقبیله زندگان هستی ومرگ سراغی ازتونمی گیرد همین فردای شهریوربودکه خودت باپای خودت به استقبال مرگ رفتی آن موقع فهمیدم جداشدن برگی ازدرخت یعنی چه؟ آن سال پاییزکه تورفتی پدربه خیال آمدنت دیرترازهمه تاکستانش را چید. اماروز آمدنت هرگزنیامد وخدامی داندباهرخوشه انگوری که چیدچه اشکهایی که در نیامدنت ریخت آخرشنیده بودکه خدایت باغی بهترازاو رابرایت تدارک دیده بهشت را.... نامت را محمدعلی نامیدند تااطرافیانت ازداشتنت هرلحظه خالقت راستایش کنند. اراده ات را می ستایم آدمی که مقرب خداست به طمع خوشه ای انگور ازعرش به فرش فرودآمد ولبخندخالقش رابه طعمی فروخت اماتو.... ازهزاران خوشه دنیا گذشتی وازحضرت آدم نیز پیشی گرفته ای تاطعم خوشه های انگور پابنددنیایت نکند که مبادا زمینی شوی وپدرآن زمانی که سودای دامادیت رادر سرمی پروراند بایدچشم انتظار پیکرت می ماند تااینکه پس ازمدتهاگمنامی بازهم بهار عطر پیراهنت را باخود آورد. شب قدرآمدی تاقدر داشتنت را بدانیم می دانی وقتی پدری روزتولدفرزندش جگرگوشه اش رادرقبرمی گذارد یعنی چه؟؟!! باورمی کنی پدر دوباره انتظارآمدنت رامی کشد می گوید بهاری دیگردرراه است مهدی موعودکه بیاید بهارمیشودهمه فصلها وباظهورش همه شهدابرمی گردند وباردیگر پدران ومادران وفرزندان وخانواده شهدا دیداری دوباره تازه می کنند. به امیدطلوع بهترین بهار؛ ❤️برادربهاری ام شهادتت مبارک سالگردشهادت شهیدکاوه وشهیدبرزگر گرامی باد. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 انسان ها عاشق شمردن مشکلاتشان هستند... اما لذت هایشان را نمی شمارند !!! اگر آنها را هم می شمردند، همه می فهمیدند که، هر کدام به اندازه کافی از زندگی لذت برده اند … حواست باشد... حساب های اصلی زندگیت را فراموش نکنی ! برخی از این فراموشی ها ، تحت هیچ شرایطی ، قابل جبران نیستند ؛ همیشه، حساب نعمت هایت را داشته باش، نه مصیبت هایت.... حساب داشته هایت را داشته باش، نه باخته هایت.... حساب دوستانت را داشته باش، نه دشمنانت... حساب سلامتی ات را داشته باش، نه سکه هایت "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... احتیاط ڪن !☝️ تو ذهنت باشد ڪه یڪی دارد مرا می بیند ،👀 یڪ آقایی دارد مرا می بیند ،😇 دست از پا  خطا نڪنم ؛🙃 مهدی فاطمه (س) خجالت بڪشد 😔 وقتی می رود خدمت مادرش ڪه گزارش بدهد شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد ؛ بگوید : "مادر ! فلانی خلاف ڪرده ، گناه ڪرده است ". بد نیست ؟!!! فردای قیامت جلوی حضرت زهرا (س) چہ جوابی می خواهیم بدهیم ؟؟!! "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
الحمدالله... امروزبه مناسبت سی وهفتمین سالگردشهادت داداش محمدعلی توفیق زیارت امامزاده جعفر وشهدا نصیبمون شد... نائب الزیاره شمابودیم... نشانی مزارشهیدبرزگر: خراسان شمالی-شهرستان فاروج- دوراهی مایوان- سیاهدشت. امامزاده جعفر(فرزندامام حسن"ع")- روبروی حرم-گلزارشهدا-شهیدمحمدعلی برزگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عقده سخت است خودکیسه تهی.... سخت ترین مرحله اونجاست که درپایان گشودن گره ها می فهمی داخل کیسه هیچی نبوده... وقتی برای جبران نداری وبایدرفت.... "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
به یادماندنی امروز که رفته بودیم سرمزارداداش محمدعلی... یه آقایی تادیدسرمزاریم... پدرم روشناخت جلواومد... بعدازگفتگوباپدرم...خاطره قشنگی رو ازشهیدواسمون تعریف کرد... گفتم حتما شهیددیدارماباشماروفراهم کرده ... خلاصه میگفتن: ما روستای مجاورساکن بودیم وادامه تحصیل مشکل بود.اون سال هرچی صبرکردم معلمی به روستانیومد.برای همین پدرم منو فرستاد تادرمدرسه روستای شهیدبرزگر کلاس پنجمم رو بخونم...رفتم وبا شهید هم میزی شدم... شهید قاری قران مدرسه بود وبا اینکه هنوزانقلاب نشده بود ؛درمدرسه با اون سن کم، همیشه زیارت عاشورا می خوند... مدرسه دوشیفت بود وفاصله خونمون تا مدرسه زیادبودوبایدمنتظرمیشدم تا شیفت دوم شروع بشه... ازبین این همه دانش آموز تنها محمدعلی بودکه معرفت به خرج می دادومنوبه زور خونشون می برد تاگرسنگی نکشم.... محمدعلی تاآخرین روزِ اون سال ؛هر ظهر منو ناهار مهمون میکرد...مادرش هم بارویی گشاده پذیرایی میکرد... مدرک پنجمم روبه لطف شهیدگرفتم. هیچوقت مرام ومعرفتش یادم نمیره... محمدغریب نوازبودو نمیتونست به هم نوعش بی تفاوت باشه... وحس میکردم اینطورلقمه غذا راحت ترازگلوش پایین میره... اگه اون نبودبایدازصبح تاعصرگرسنه به خونه برمیگشتم... سالهابعد...وقتی میخواستم برم سربازی...گفتن محمدعلی مفقودالاثرشده...خیلی ناراحت شدم.. اما وقتی ازسربازی برگشتم بهم گفتن... پیکرش برگشته واینجا به خاک سپردن...درسته تهران ساکنم...ولی ازاون موقع تا الان دفعه نیست که زادگاهم بیام ودیدن رفیقم نیام... مثل همیشه بازم محمدعلی میزبانه... 🍃روایتگر:آقای چنگیز نیکبخت "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
تو زندگی اگه به یک در بزرگ رسیدی که یه قفل بزرگتر هم بهش بود نترس و ناامید نشو. چون اگه قرار بود اون در هیچ وقت باز نشه حتماً به جاش یک دیوار می ساختند... "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عالم فاضل و پرهیزگار میر علام که از شاگردان مقدس اردبیلی بوده است می‌گوید: در یکی از شب‌ها در صحن مقدس حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام بودم مقدار زیادی از شب گذشته بود که ناگاه دیدم شخصی به طرف حرم امیرالمؤمنین می‌رود وقتی نزدیک او رفتم دیدم استاد بزرگ و پرهیزگارم مقدس اردبیلی قدس سره است من خود را از او پنهان کردم مقدس اردبیلی به درب حرم رسید در بسته بود ولی به محض رسیدن او در باز شد و وارد حرم گردید در کنار قبر مطهر امام قرار گرفت صدای مقدس اردبیلی را شنیدم مثل اینکه آهسته با کسی حرف می‌زند سپس از حرم بیرون آمد در بسته شد من به دنبال او رفتم از شهر نجف خارج شد و به طرف کوفه رهسپار گشت من هم پشت سر او بودم به طوری که او مرا نمی‌دید تا اینکه داخل مسجد کوفه شد و به سمت محرابی که حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام آنجا شهید شد رفت و مدتی آنجا توقف کرد آنگاه برگشت از مسجد بیرون آمد و بسوی نجف حرکت کرد من همچنان دنبال او بودم تا به دروازه نجف رسیدیم در آنجا سرفه ام گرفت نتوانستم خودداری کنم، چون صدای سرفه مرا شنید برگشت و نگاهی به من کرد و مرا شناخت گفت: تو میر علام هستی؟ گفتم: آری! گفت: اینجا چه میکنی؟ گفتم: از لحظه‌ای که شما وارد صحن مطهر شدید تاکنون همه جا با شما بوده‌ام شما را به صاحب این قبر سوگند می‌دهم آنچه در این شب بر تو گذشت از اول تا به آخر برایم بیان فرمائید گفت: می‌گویم به شرط اینکه تا زنده‌ام به کسی نگویی! وقتی اطمینان پیدا کرد به کسی نخواهم گفت، فرمود: فرزندم! بعضی اوقات مسائل علمی بر من مشکل می‌شود به حضور آقا امیرالمؤمنین رسیده و حل مشکل را از او می‌خواهم و پاسخ پرسش‌ها را از مقام آن حضرت می‌شنوم امشب نیز برای حل مشکلی به حضورش رفتم و از خداوند خواستم که مولا علی علیه‌السلام جواب پرسش‌هایم را بدهد ناگاه صدایی از قبر شریف شنیدم که فرمود: برو به مسجد کوفه و از فرزندم قائم سؤال کن! زیرا او امام زمان تو است من هم به مسجد کوفه آمدم و به خدمت حضرت رسیدم و مسأله را پرسیدم و حضرت پاسخ داد و اینک برگشته به منزل خود می‌روم ↲بحارالانوار، جلد۵۲، صفحه۱۷۴ 🍃اَللَّھُمَّ ؏َـجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَج🍃 "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با یه عده طـــلبه آمدند قم. همه شهــــید شدند الا محــــسن. خواب امام حسیــــــن'ع' رو دیده بود. آقــــــا بهش فرموده بود: "کارهات رو بکن این بـــار دیگه بار آخــــره " یه ســـــربند داده بود به یکےاز رفقاش، گفته بود شهید که شدم ببندیدش به ســـــینه ام. آخه از آقا خواســـتم بی ســــر شهید شم. با چند تا از فرماندهان رفته بود توی دیدگـــــاه. گلوله 120خورده بود وسطـــــــشون جنـــــازه اش که اومد،ســـــر نداشت. سربند رو بستیم به سیـــنه اش.. روی سربند نوشته بود ؛ "أنا زائر الحســــــین ع" "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکار شیطان بزرگ هم فراموش بشه... این یکی بعنوان بزرگترین جنایت جهان؛وعمیق ترین زخم برای همیشه توی دلهای مردم ایران زمین می مونه... "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تحویلداربانک تعریف میکرد: روزی پسربچه ای یه قبض آوردتاپرداخت کنم. گفتم:وقت گذشته،سایتهاروبستیم. فرداصبح بیار. گفت:میدونی من پسرکیم؟! باباموبیارمم همینومیگی؟ گفتم:فرقی نمیکنه!سایتوبستیم پسرجون.... رفت ؛بایه مردی اومدکه لباسهای کهنه وچهره رنج دیده ای داشت. فهمیدم باباشه... بلندشدم وبه قصداحترام تحویلش گرفتم،قبض وپولشو گرفتم وگفتم: چشم ... بعدتَهِ قبضومُهرکردم دادم بهش. گذاشتم تَهِ کِشوتافرداصبح پرداخت کنم. پسره یه نگاه معناداری بهم کردوگفت:دیدی گفتم باباموبیارم نمیتونی" نه" بهش بگی؟! بعدشم خندید.... باباش به پسرش گفت:پسرم بروجلوی دربایست من میام... بعداومددرگوشم گفت:ممنونم ازت... بخاطراینکه جلوی بچم بزرگم کردی! خلاصه که.... بعضی وقتا میشه تیغ باشی اما نَبُری تبرباشی امانشکنی.... عمرمان کوتاست ...مهربان باشیم. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برمشامم میرسانی عطروبوی کربلا؟ گربمیرم یک سلام ازجانبم سوی شما "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
💫پارت(95) جلد دوم کتاب از قفس تاپرواز خاطرات شهید محمدعلی برزگر🌷 📝سیب بهشتـــــی♡ 🌷روزتدفین و خاکسپاری شهیدمان بود و از دور و نزدیک،غریبه و آشنا،هم محلیها؛ هم درس ،ها هم رزمها و ... همه آمده بودند ودر میان همۀ دوستانش، طلبۀ جوانی به نام آقای مودّت هم بود این طلبه هم حجرۀ محمد بوده که از ابتدای تحصیل درحوزۀ علمیّۀ فاروج با یکدیگر آشنا شدند و پس از آن محمد با ایشان و یک نفر دیگر برای ادامۀ تحصیل به شهرستان کاشان مهاجرت کردند. 🌷ایشان از روز اول در مراسم شرکت کرد . از وقتی پایش به روستا رسید مدام از محمد میگفت و بی قرار بود و موقع تدفین لحظه ای آرام نمیگرفت، نگران وضعیتش بودم ولی او اهمّیت به گفتۀ کسی نمی داد و به محض به هوش آمدن دوباره گریه را از سر می گرفت و باز از نفس می افتاد، حواسّم به سمت او بود ،چند نفر را مأمور کمکش کردم ولی فایده ای نداشت، خودم سراغش رفتم و بلندش کردم چند قدمی عقب تر نشست، 🌷 همین که شهید را داخل قبر گذاشتیم دوباره از حال رفت، مستأصل شده بودم، مشغول مراحل خاکسپاری شدیم. دیگر ناله هایش به گوشم نمیرسید، اولش فکر کردم که دوستان او را به منزلمان برده اند ، اطرافم را نگاهی انداختم 🌷 با کمال تعجب ایشان را دیدم که کنار قبر نشسته فاتحه میخواند، او را به منزل بردیم ولی نه تنها دیگر از گریه های مکرر خبری نبود ،بلکه روز سوم با آرامش دیگران را تسلی میداد . حیرت زده بودم زمانی که مراسم به پایان رسید، ذهنم درگیر این مسأله بود که چرا در عرض لحظاتی آن همه بیقراری تبدیل به آرامش شده بود. 🌷چندشب گذشت تا اینکه شهید به خوابم آمد و به معمای پیچیدۀ خیالم جواب داد. در عالم رویا محمد را دیدم که کنارم نشسته وبا من گفت وگو می کند، دلیل آرامش دوستش راپرسیدم: محمد پاسخ داد: روز تدفین وقتی دوستم از شدت گریۀ بسیار مدام از حال میرفت، دست به کار شدم و برای تسلی دادنش سیبی بهشتی را که همراه داشتم، جلوی شامۀ او قرار دادم، 🌷 وقتی عطر و بوی سیب بهشتی به مشامش رسید گریه هایش پایان پذیرفت و آرامش پیدا کردبرای همین در روز های بعدی رفتارش حالت طبیعی به خود گرفت. برادرم شما هم آرام باش و به دیگران بگو :اگر میدانستی چه جایگاهی دارم هرگز برای رفتنم غصه دار نمی شدید. 🌷از خواب بیدار شدم کلام محمد در ذهنم می پیچید، انرژی مضاعفی گرفتم و خودم نیز با دیدار شهید آرامش یافته بودم. روایتگر:هیبت الله برزگر "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65