eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
14.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
8.7هزار ویدیو
2 فایل
صاحبِ کتاب از قفس تا پرواز(شهید محمدعلی برزگر): ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 کانال شهیدبرزگر https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
..جان فدا صحبت های فرزند سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در مورد شهید مدافع حرم‌ رضا خرمی
2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سهم شان فقط یک قرص نان بود که از آن هم می‌گذشتند تا به دیگران برسد... ... آسیابان منطقه بودم. یادمه اون روز چندین نفر برای سفارش منتظربودن که دیدم حیدرعلی هم اومد داخل.... بعداز سلام واحوالپرسی گفت: میخام برم جبهه... اومدم تا این مقدار گندم رو برای بچه ها مهیا کنم تا وقتی برگشتم گرسنگی نکشند. بعدش کمی به فکر فرو رفت و به من گفت: اما اگر برنگشتم چی؟ گفتم: تونگران این چیزا نباش... یک نگاهی به من انداخت وگفت: ؛بچه هام کوچیکن...می ترسم ازطرفی خانوادم بخاطر مجلس من به زحمت بیفتن وحقی برگردنم بمونه... بعدش به شوخی صداشو رساتر کردوبالبخندبه من گفت: چی چی نگران نباشم... تو نان مجلسم رو میدی؟😒😊 منم با لبخندجدی گفتم: آره😊😒 اولا که میری بسلامت برمیگردی اگرهم قسمتت شهادت بود؛ خودم ترتیب و تدارک مجلست رو میدم... این آخرین دیدارم باشهیدحیدرعلی بزم آرا بود. شهیدحیدرعلی بزم آرا در تاریخ ۲۱؛۱۰؛۱۳۶۵ درمنطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسید. قولی که به شهید داده بودم را ادا کردم.... اما شهدا مدیونِ کسی نمی مانند. سالها بعد کوچکترین دخترشهیدحیدرعلی شد همسر پسرم. ... روایتگر: ن. برزگر... شهیدحیدرعلی بزم ارا یکی از ۱۱شهید رستم اباد وهم محلی شهیدمحمدعلی برزگرمی باشد. بزم آرا
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚 ای واقعی به این دلچسبی کمتر پیش میاد!... خدا_هست آرزوی یک مادر..(خانه خدا) https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9754
موش های آدم خوار...😭 🐀 توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ما فیلمای زننده وزشت و بی حجابی پخش می کردند ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ... 🐀تازمانیکه مارو ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ، ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدابود، 🐀ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ، ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ. ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ 🐀ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﻮﺷﻬﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺍﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﻬﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻮشت ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ. 🐀ﻋﻠﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. 🌹اینطوری شهید دادیم و حالا بعضیاراحت پای کانالهای ماهواره نشستند وصحنه های زننده رو تماشا میکنند وگاهی با خانواده هم همراهی می کنند 🌹 و نمی دانند یه روز همان شهید رو می آرن تا توضیح بده به چه قیمتی چشم خود رو از گناه حفظ کرده و غصه ی دوستان هم اسارتی خود رو داشته 🌹وشهادت رو بجون خریده تا خود ودوستانش مبتلا به دیدن صحنه های زننده نشن 🕊 شهیدمجیدمحمودی🌹 https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9749 لطفا تاجایی که ممکنه بالینک منتشر بفرمایید خیلی از دوستان به دنبال لینک هستندوبه زحمت کانال روپیداکردند عضوشدند لطفا درثواب نشرسهیم باشید. https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9754
1.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شنیدنی از شهیدگمنام🕊💫 در سال ۱۳۷۲ در ارتفاعات ۱۱۲ فکه مشغول تفحص بودیم. اما چند وقت بود که هیچ شهیدی پیدا نمی کردیم. به حدی ناراحت بودیم که وقتی شب به مقر می آمدیم حتی حال صحبت کردن با همدیگر را هم نداشتیم. تنها کاری که از دستمان برمی آمد نوار روضه حضرت زهرا (س) را می گذاشتیم و اشک می ریختیم. با خودم می گفتم: «یا زهرا؛ من به عشق مفقودین اینجا آمده ام. اگر ما را لایق می دانید مددی کنید تا شهدا به ما نظر کنند و اگر لایق نمی دانید که برگردیم تهران». روز بعد هم بچه ها با توسل به حضرت زهرا (س) مشغول تفحص شدند. در حین کار روبروی پاسگاه بند انگشتی نظرم را جلب کرد. با احتیاط لازم اطراف آن را خالی کردیم و به بدن شهید رسیدیم. در کنار آن شهید، شهیدی دیگر را نیز پیدا کردیم که جمجمه هایشان روبروی هم بود. قمقمه آبی هم داشتند که برای تبرک همه از آن نوشیدیم. وقتی که از داشتن پلاک مطمئن شدیم، با ذکر صلوات پیکرها را از روی زمین برداشتیم. متوجه شدیم که هر دو شهید پشت پیراهن شان نوشته بودند: میروم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم... 📚مهرمادر. اثر گروه شهیدهادی https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9798
انگشترازحضرت آقا✨🖐 حسن روح‌الامین هنرمندونقاش مطرح کشوربا انتشارتصویر انگشتری که ازرهبر انقلاب هدیه گرفته،نوشت:  هدیه‌ای که رنگ مهربانی گرفت پانزده روز پیش بودکه برای ارائه تابلوی جدیدم در حسینیه امام خمینی خدمت حضرت آقا رسیدم.  یادگاراین زیارت دلچسب هم انگشتری بود با نگین مشکی که به رسم محبت از این مرد بزرگ به من مرحمت شد. هدیه‌ای که هربار نگاهش میکنم انگار جریان عشق است که چون خون گرم درون رگ‌هایم می‌دود. دیروز نزدیک ظهر بود که گوشی موبایلم زنگ خورد.از آن سوی خط مردی با صدای مهربان گفت:آقای روح‌الامین،از دفتر حضرت آقا تماس میگیرم.ایشان به بنده فرمودند:هنرمندها روحیه‌ی لطیفی دارند انگشتری که دو هفته پیش به ایشان دادم نگینش تیره بود؛شایددوست داشته باشندانگشتری با نگین سرخ یا رنگ دیگری داشته باشندکه سرزنده‌تر باشد.با آقای روح‌الامین تماس بگیریدوبپرسید اگر دوست ندارندآن رنگ سیاه را، عوضش کنید... این‌همه محبت،فهم هنر و توجه سرشار حضرت آقا،مرا بهت‌زده کرد.  درچنین روزهای حساسی برای مسلمانان ویک روز قبل از سخنرانی مهم ایشان به عنوان رهبرشیعیان جهان که چشم تمام رسانه‌های دنیابه این مواضع دوخته شده،ودر عین مشغله‌های مدیریت و رهبری کشورو فرماندهی کل‌قوا که بر دوش ایشان است،یک انسان چقدر می‌تواند دقیق،لطیف و متوجه جزئیات باشد که فرزند کوچک و بی‌مقداری مثل من را به اسم و یاد در خاطر نگه دارد؟  این مرد با ایمان اگر نابغه نیست پس چیست؟ هدیه‌ای که از سوی شما می‌آید گوهر است؛سفید و سیاه ندارد که آقاجان! تصدقتان گردم حضرت عشق هرچه از دوست رسدنیکوست https://eitaa.com/shahidBarzegar65/10548
🌹 🔸مهدی گاهی می‌گفت : «مامان دعا کن من شهید بشم»، می‌گفتم آخه مادر اگر همه شهید بشن پس کی این انقلاب را نگه داره. می‌گفت:«نه، اگرمن شهید نشمم، چون فرمانده هستم، مرا می‌برند پشت این میزها و از آن بالا پرت می‌کنند توی جهنم، ممکن است خدایی ناکرده نادانسته کار اشتباهی انجام دهم که دیگر ندانم جواب خدا را چه بدهم»... بهمن ۱۳۶۴ ترکش خمپاره مهدی رو تو فاو شهید کرد. . 🌷 روح مهدی ملکی ویژه ۲۵ . https://eitaa.com/shahidBarzegar65/10727
10.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسیار شنیدنی.... وقتی نمی خواستند باورکنند من یک ایرانی شیعه هستم https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/15107
السلام علیک یا بنت الحسین🍃 🌷الهی به رقیه سلام الله علیها🌷 🌸 صبح یکشنبه بود قراربود شب ساعت8 حرکت کنیم ؛ 9 صبح بود هنوز گذرنامه نداشتم ویزاکه هیچی جلوی در اداره گذرنامه بودم حسین زنگ زد +سلام داداش خوبی نوکرم توخوبی +گرفتی گذرنامه رو ازصبح استرس تو رو دارم😔 داداش گفتن بیام اداره گذرنامه ، اونجاس +باشه داداش گرفتی بهم بگو ان شاالله ردیف میشه باشه چشم قطع کرد رفتم تو خیلی شلوغ بود پرسیدم گفتن کلا صادر نشده باید بشینی شانست بزنه امشب بدن وگرنه فردا... بابغض زنگ زدم حسین بهش گفتم نمیشه من بیام قسمت نشد شمابرید حسین گفت: این چه حرفیه ماقرارگذاشتیم باهم بریم توکل داشته باش درست میشه اگه نشد فردا صبح میریم گفتم ن برنامه هاتون خراب میشه گفت نه نهایتش بچه ها روراهی میکنیم منوتوبا اتوبوس میریم دلمو گرم کرد داخل جانبود بشینم ایستاده بودم ساعت شد ۶ عصر حسین پیام داد چه خبر گفتم داداش هنوز ندادن هربیست دقیقه اسم ۱۰ نفرمیخونن تحویل میدن گفت باشه داداش تااینجا اومدی بقیشم ارباب ردیف میکنه گفتم دارم ازاسترس میمیرم گفت ی ذکر بهت میگم هربار گیرکردی بگو من خیلی قبول دارم گره کارمنم همین باز کرد( آخه خودشم به سختی اجازه خروج گرفت) گفتم باشه داداش بگو گفت تسبیح داری گفتم اره گفت بگو الهی به رقیه سلام الله علیها ،حتما سه ساله ارباب نظر میکنه منتظرتم. قطع کردم چشممو بستم شروع کردم الهی به رقیه سلام الله علیها ،الهی به رقیه سلام الله علیها... 10 تانگفتم که یهو گفت این 5 نفر آخرین لیسته بقیش فردا توجه نکردم همینجور ذکر گفتم که یهو اسمم خوندن بغضم ترکید باگریه گرفتم رفتم سمت خونه حاضر بشم وقتی حسین رو دیدم گفتم درست شد اشک توچشمش حلقه زد گفت: الهی به رقیه سلام الله علیها 💔 با همین ذکر ظهور آقاروطلب کنیم 🌷 🍃 https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16234
▪️روضه بخوان... کار که گیر می‌کرد، شهید که پیدا نمی‌شد، دست من را می‌گرفت و میگفت: ”بشین، روضه بخوان". درست وسط میدان مین! خودش هم می‌نشست کنارم، درست وسط میدان مین! های های گریه می کرد..! می‌گفت: "روضه کارگشاست". واقعا هم همینطور بود.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#شهادت https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/16724
ارسالی مخاطب خاطرات اربعین 🌴امسال ،سال فوق العاده عجیبی برای بنده بود اصلا برنامه سفر اربعین نداشتم چون جراحی سختی رو پشت سر گذاشته بودم ویک درصد هم برای رفتن فکر نمیکردم وهمسرم خیلی نگران میشد من هم میگفتم رضایت همسر مهمتره اما دقیقا شب قبل سفر، دختر ده ساله ام صدام کرد وگفت مامان خیلی دلم برای اربعین تنگ شده یعنی میشه امسال بریم کربلا گفتم اگه امام حسین علیه السلام بطلبه همه موانع برطرف میشه همون شب دوست پزشکم از مشهد زنگ زد وگفت داریم میاییم خونتون من هم خوشحال شدم اصلا اطلاعی از کربلا رفتنشون نداشتم.به همسرم به شوخی گفتم دارن میان مارو ببرند کربلا اومدن خونمون وبه همسرم گفتن با ضمانت خودمون میبریمشون کربلا سالم برمیگردونیم وسه تا بلیط مهران دادند وما در کمال تعجب فردای آن روز راهی شدیم السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام انشالله روزیه هرساله ی همه ی عاشقان ارباب باشه https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/17687 🌴حجازی از قم🌴
🍃♦️ماجرای قهر شهید رجایی از سر سفره عریض و طویل 🔹 در سمعی و بصری سپاه کار می کردم و وظیفه عکاسی از سفر مقامات کشور به مشهد بر عهده ام بود. شهید رجایی به عنوان رئیس جمهور به مشهد آمد. از لحظه ای که شهیدرجایی وارد مشهد شد از ایشان عکس تهیه کردم. نحوه استقبال از ایشان برخلاف کسانی که می آمدند مشهد، متفاوت بود. ایشان سوار ماشین شخصیتی نشد و گفت با اتوبوس شرکت واحد می‌آیم. یک اتوبوس شرکت واحد تهیه کردند و مسیر فرودگاه تا حرم را رجایی با اتوبوس آمد. شهید رجایی بعد از نماز ظهر در حرم سخنرانی داشت و بسیار روی مساله مستضعف و حمایت از قشر آسیب‌پذیر جامعه در سخنرانی‌اش تکیه کرد. سخنرانی تمام شد و ما رفتیم دارالضیافه برای ناهار. آن روز جمعی که حاضر شده بودند، بیش از زمانهای دیگر بود. سفره‌ای که انداخته بودند خیلی عریض و طویل بود و نوع غذایش نسبت به غذاهای سایر پذیرایی‌ها متفاوت بود. یعنی مقداری شکیل‌تر و با تنوع غذایی بیشتر... من جوری نشستم که مقابلم آقای رجایی بود. ایشان که نشست پای سفره، آقای طبسی سمت راست ایشان نشست. آقای غفوری فرد استاندار وقت خراسان هم سمت دیگر نشست. آقای رجایی کمی نان برداشت و شروع کرد نان خالی خوردن. آقای طبسی گفت: آقای رجایی چرا غذا میل نمی‌فرمائید؟ رو کرد به آقای چراغچی نامی که مستخدم آنجا بود گفت: برای آقای رجایی غذا بکش. آقای غفوری‌فرد آمد غذا را بردارد که خودش بریزد، آقای رجایی ممانعت کرد. شهید رجایی گفت: «من الان کلی راجع به قشر مستضعف و تهیدست جامعه حرف زدم چطور پای این سفره بنشینم.» از جایش بلند شد و با حالت قهر رفت. آقای طبسی دستور داد که سفره را جمع کنند و این جلسه به هم خورد. من این حرکت را در هیچ کدام از شخصیت‌هایی که مشهد آمدند ندیدم و هنوز که هنوز است هیچ کس مثل شهید رجایی در ذهن من تجلی پیدا نمی‌کند. خیلی خالص بود ایشان و مثل جامعه آن روزش بود. حیف که نگذاشتند مرام و مسلکش در جامعه گسترش پیدا کند. 🔸حسن کمالیان از اعضای واحد تبلیغات سپاه مشهد در دهه۶۰ [پیوست صلوات ] https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/17939