eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
8هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
5.4هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ما و سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): @ShahidBarzgar ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدمحمودکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 می گفت ، خواب مادرسادات را دیدم ، پایم که به سوریه برسد هفته بعد میهمان او خواهم بود ! با رفتنش موافقت نشد ، به حضرت زهرا قَسمشان داد و کارش راه افتاد !! هفته ی بعد ، شب آخر ، جوراب‌های همرزمانش را می‌شست ، همرزمش به مجید گفت : حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار خالکوبی روی دستت داری؟! گفت ، تا فردا این خالکوبی یا خاک می‌شه و یا اینکه پاک میشه!! فردای آن روز با اصابت یک تیر به بازوی سمت چپش که دستش را پاره کرد و سه یا چهار گلوله به سینه و پهلویش ‌نشست و با ذکر یا زهرا (س) به رسید. پیکر پاکش بعد از سه سال به وطن بازگشت.... خداروشکرکه مادرشهیدقربانخانی روزعقد دخترش به سفارش رهبر معظم ومعزَّز انقلاب پس ازسالها لباس عزاشو درآورد "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
🌷 در دوران دانشگاه حتی یک‌بار هم ندیدم که محمد حسین تقلب کند. می‌گفت اگر قبول بشوم خودم قبول شدم، اگر هم مردود بشوم مردانه مردود شده‌ام. من به این کارم اعتقاد دارم. در یکی از امتحانات میان‌ترم دانشگاه، استاد فراموش کرده بود که سوالات را کپی کند. از بین کل کلاس، سوالات میان‌ترم را به محمد حسین داد که کپی کند. بعد گفت: تا سوالات کپی شوند، من بیرون کار دارم می‌روم و برمی‌گردم. بچه ها کلی دلشان را صابون زدند، خیلی خوشحال بودند که سوالات لو می‌رود و همه به برکت این بی‌تدبیری استاد، نمرات خوبی را کسب می‌کنند! اما وقتی محمد حسین سوالات را آورد، به هیچ کس نشان نداد! بچه ها خیلی اصرار داشتند که سوالات را بگوید ولی او اصلا به این حرف‌ها توجه نکرد. بچه‌ها گفتند: فقط یک سوال را بگو! از بچه‌ها اصرار اما محمد حسین قسم خورد و گفت: خدا شاهده من خودم به سوالات نگاه نکردم. گفتیم مگه می‌شه؟! گفت: در حین کپی اصلا به برگه نگاه نکردم. به نقل از کتاب 🆔 @shahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایتگری شهدا🕊✨ روایتگری سعید آزاده از خواب عجیب شهید محمد مسرور شهادت هنر مردان خداست😔🌹 | 🆔 @shahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیرعلی در تعزیه شرکت می‌کرد🏴 ‌ اشقیاخوان بود و به سبب درشتی هیکلش نقش شمر را به او داده بودند. هر سال داخل شهرک ایستگاه صلواتی برپا می‌کرد. می‌گفت مامان شله‌زرد و عدسی درست کن. می‌برد آن‌جا.» در دهه اول محرم به منزل باز نمی گشت و همواره در هیات حضور داشت. شهید، تعزیه خوان بود و در روز عاشورا نقش شمر را اجرا می‌کرد، اما وقتی خیمه ها را آتش می زدند، گوشه ای می نشست و اشک می ریخت ...💧 🎙راوی مادر شهید می‌گفت بسیج پایگاه امنی برای جوان است. هر جا هیئت بود، می‌رفت و مرا هم با خودش می‌برد. با هم کوهنوردی هم می‌رفتیم. هیکل ورزیده‌ای داشت. ورزشکار بود. ورزش‌های رزمی هم تمرین می‌کرد.» امیرعلی جانشین فرمانده پایگاه بسیج ثارالله بود، بعد از شهادتش نام او را بر پایگاه گذاشته‌اند. «هیچ چیز به اندازه خدمت به اهل‌بیت(علیه السلام ) خوشحالش نمیکرد... همه وقتش را برای اهل‌بیت(علیه السلام ) صرف کرد. ‌🎙راوی:برادر شهید 🌷 ✅ با ما همراه شوید👇 🆔@ShahidBarzegar65
‌ 🔹تلاش برای رضایت مادر✨ ‌ با شروع جنگ سوریه، امیرعلی آرام و قرار نداشت. مرتب موضوع رفتنش را در خانه مطرح می‌کرد. اما مادر اجازه‌ی رفتن به او نمی‌داد. به هر حال مادر بود و یک امیرعلی که به این راحتی‌ها نمی‌توانست دوری‌اش را تحمل کند حتی وقتی مسافرت کوتاهی می‌رفت، مادر چشم به راه بود تا زنگ در را بزند و با شنیدن صدای فرزندش، دوباره آرامش را تجربه کند اما امیرعلی هم دلش هواییِ حرم شده بود. از هر دری وارد می‌شد به بن‌بست می‌رسید تا این‌که یک روز سرشوخی را با مادر باز کرد، کلی سربه‌سرش گذاشت. خوب که دل او را نرم کرد، موضوع اعزام به سوریه را با او درمیان گذاشت. باز مادر مخالفت کرد. باقی ماجرا را از خود مادر می‌شنویم: «لحظه‌ی آخر حرفی به من زد که تسلیم شدم. گفت که از بین سه فرزندی که خدا به شما عنایت کرده نمی‌خواهی یکی‌شان را قربانی حضرت زینب(سلام الله ) کنی؟ حرفی برای گفتن نداشتم. وقتی می‌خواست برود وصیت کرد، اما من گوش ندادم. گفتم رسم است پدرومادر برای فرزندانشان وصیت می‌کنند؛ برعکس شده. خندید و گفت باشد نمی‌گویم. حرف‌هایش را نوشته بود. با همه خداحافظی کرد و حلالیت طلبید.» مدت زیادی در سوریه نبود که خبر شهادتش را آوردند...💔 🌷
‌ "آرزوی شهادت را همه دارند اما......! تنها اندکی شهید می‌شوند چون ، تنها اندکی ،شهیدانه زندگی می‌کنند..!" 🌷🕊