فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیرعلی در تعزیه شرکت میکرد🏴
اشقیاخوان بود و به سبب درشتی هیکلش نقش شمر را به او داده بودند. هر سال داخل شهرک ایستگاه صلواتی برپا میکرد. میگفت مامان شلهزرد و عدسی درست کن. میبرد آنجا.»
در دهه اول محرم به منزل باز نمی گشت و همواره در هیات حضور داشت.
شهید، تعزیه خوان بود و در روز عاشورا نقش شمر را اجرا میکرد، اما وقتی خیمه ها را آتش می زدند، گوشه ای می نشست و اشک می ریخت ...💧
🎙راوی مادر شهید
میگفت بسیج پایگاه امنی برای جوان است. هر جا هیئت بود، میرفت و مرا هم با خودش میبرد. با هم کوهنوردی هم میرفتیم. هیکل ورزیدهای داشت. ورزشکار بود. ورزشهای رزمی هم تمرین میکرد.» امیرعلی جانشین فرمانده پایگاه بسیج ثارالله بود، بعد از شهادتش نام او را بر پایگاه گذاشتهاند. «هیچ چیز به اندازه خدمت به اهلبیت(علیه السلام ) خوشحالش نمیکرد...
همه وقتش را برای اهلبیت(علیه السلام ) صرف کرد.
🎙راوی:برادر شهید
#شهید_امیرعلی_محمدیان🌷
#مدافع_حرم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✅ با ما همراه شوید👇
🆔@ShahidBarzegar65
🔹تلاش برای رضایت مادر✨
با شروع جنگ سوریه، امیرعلی آرام و قرار نداشت. مرتب موضوع رفتنش را در خانه مطرح میکرد. اما مادر اجازهی رفتن به او نمیداد. به هر حال مادر بود و یک امیرعلی که به این راحتیها نمیتوانست دوریاش را تحمل کند
حتی وقتی مسافرت کوتاهی میرفت، مادر چشم به راه بود تا زنگ در را بزند و با شنیدن صدای فرزندش، دوباره آرامش را تجربه کند اما امیرعلی هم دلش هواییِ حرم شده بود. از هر دری وارد میشد به بنبست میرسید تا اینکه یک روز سرشوخی را با مادر باز کرد، کلی سربهسرش گذاشت.
خوب که دل او را نرم کرد، موضوع اعزام به سوریه را با او درمیان گذاشت. باز مادر مخالفت کرد. باقی ماجرا را از خود مادر میشنویم:
«لحظهی آخر حرفی به من زد که تسلیم شدم. گفت که از بین سه فرزندی که خدا به شما عنایت کرده نمیخواهی یکیشان را قربانی حضرت زینب(سلام الله ) کنی؟ حرفی برای گفتن نداشتم.
وقتی میخواست برود وصیت کرد، اما من گوش ندادم. گفتم رسم است پدرومادر برای فرزندانشان وصیت میکنند؛ برعکس شده. خندید و گفت باشد نمیگویم. حرفهایش را نوشته بود. با همه خداحافظی کرد و حلالیت طلبید.»
مدت زیادی در سوریه نبود که خبر شهادتش را آوردند...💔
#شهید_امیرعلی_محمدیان🌷
#مدافع_حرم