راز عدد 6⃣ و شهیدمدافع حرم فاطمیون از شیراز
🌷🌹🌷🌹
1⃣تولد: میلاد امام صــادق ع (ششمین امام شیعیان)
2⃣ ششمیـن فرزند خانواده
3⃣ شـهادت :ایام شهادت امام صادق ع (امام ششم شیعیان)
4⃣قبر شهید : ششمین قبر در ردیف شهدای مدافع حرم فــاطمیون شیراز
5⃣اسمش همنام: امام ششم شیعیان
◾️🌷◾️
شهید مدافع حرم
#صادق_محمدزاده
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 شهید حسین املاکی در بیانات رهبر انقلاب
✏️ شهید املاکىِ شما - جانشین فرمانده لشکر گیلان - وقتی در میدان جنگ در معرض بمباران شیمیایی بود و بسیجىِ بغل دستش ماسک نداشت؛ او ماسک خودش را برداشت و به صورت بسیجىِ همراهش بست! #قهرمان یعنی این.
🆔@shahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی دلنشین...
قطعه تصویری ضد صهیونیستی با مداحی حاج امیر عباسی
🌷 از بحر تا نهر
🆔@ShahidBarzegar65
🔸عهد بستم در این لباس شهید بشوم
دوستان می گفتند: زمان بازنشسته شدنش بوده، هر چی می گفتند: آقا بیا برو بازنشسته شو! یک عمر توی جبهه بودی و خدمت کردی، بیا برو آب و هوایی تازه کن. این لباس را رها کن.
اما سردار شوشتری جواب می دهد:
«من عهد بستم با آرمان های بسیج که در این لباس شهید شوم»!
🎙نقل از همرزم شهید
#سردارشهید_نورعلیشوشتری🌷
#شهید_وحدت (هم استانی شهیدبرزگر)
🆔@ShahidBarzegar65
هدایت شده از کانال شهید محمدعلی برزگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزوهای خوب برای دیگران بکنیم👌
تقدیم بشما بزرگواران
🆔@ShahidBarzegar65
📔#داستان_واقعی(چوب خداصداندارد)
این ماجرا در اُردُن اتفاق افتاد ...
مردی وفات کرد و زن جوان و فرزندش که شیر خواره بود را ترک گفت ...
عموی پسر شیرخواره آمد و به زن گفت که حاضر است برای بزرگ کردن برادر زاده کمک نماید و با پول بجامانده از برادرش کار کند تا آینده او فراهم شود ..
مادر قبول کرد و وکالت را به او سپرد .
عمو دارایی برادر زاده را گرفت و برای کار به آمریکا رفت ، به خواست خداوند کار خوبی نصیبش شد و با زنی آمریکایی ازدواج کرد و صاحب خانواده و فرزند شد ...
زنش نیز او را در چگونگی استثمار مال و دارایی اش یاری نمود و بنگاه معاملاتی فروش ماشین به راه انداختند ..
او هرگز از مالی که بدست می آورد چیزی برای زن و فرزند برادرش نمی فرستاد ..
آنها صاحب میلیاردها ثروت شدند .
اما بیوه زن جوان و فرزندش در فقر بسر می بردند ، خداوند آنها را با مال حلال هرچند کم کرامت داده بود و پسر با تربیت و تعلیم بر اساس دین پرورده شد و به سن جوانی رسید ..
عمو بعد از سالها به کشورش برگشت ....و زمینی بزرگ خرید و ویلایی عظیم بنا کرد در منطقه ای به نام ام اذنیه .
سپس شرکت تجاری بزرگ ماشین را راه انداخت که در اردن نظیر نداشت .
برادر زاده اش که اکنون جوانی شده بود نزد او رفت و مال پدرش را از او درخواست کرد ، اما عمو سرباز زد وگفت که چیزی از پدراو در نزدش نیست و او را از ویلایش بیرون کرد و تهدید کرد که دیگر پا به آنجا نگذارد .
جوان با دلی شکسته نزد مادرش برگشت وچیزی نصیبش نشد .
عمو ویلای خود را با انواع وسایل گرانبها آراسته نمود ..سپس از خانواده ی خود خواست که به اردن بیایند ..
روز موعود فرارسید و خانواده اش با هواپیما به اردن آمدند و او با ماشین به استقبالشان رفت ...
عمو خوشحال به فرودگاه رفت و آنها را سوار ماشین جدید وگرانبهایش نمود .
اما در راه بازگشت به ویلا خداوند دیگر فرصتی به او نداد و تصادف کرد و همگی جان باختند ...در آن حادثه دلخراش هیچ یک زنده نماند ..
واینگونه تقدیر خداوند صفحه عدالت را گشود و تنها وارث عمو همان برادرزاده تشخیص داده شد و مال به صاحب اصلی خود رسید مالی که سالها تصاحب شده بود و انسانی متکبر و قدرت طلب وسیله ای برای تامین آینده آن یتیم شد .
و بین خداوند ودعای مظلوم هیچ حجابی نیست ....
«و خداوند تو فراموشکار نیست ...»
🆔@ShhidBarzegar65
💫پارت(۳۵)
جلد دوم کتاب ازقفس تاپرواز
خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر🌷
📝همــــسایه
🌷در همسایگی ما پیرزن و پیرمرد سالخورده ای زندگی میکردند که وضعیّت مالی معیشتی خوبی نداشتند و به سختی روزگارشان سپری می شد
🌷آنهاهیچ شکایتی از تنگ دستی زندگی خود نداشتند، نزد کسی دم از نداری نمی زدند و شکرگزار پروردگار بودند. فقط نمیدانم که چطور محمّد آنان را راضی به دریافت هدایایش می کرد، الله اعلم ..
🌷البتّه محمّد از این ماجرا یا کمک هایش به دیگران چیزی به ما نمی گفت و در خفا دستگیر خلق خدا می شد و اصلاً دوست نداشت کسی درکارش تجسس کند
🌷آن روزعصرپیرزن به منزل ما آمد و گفت: بگو من چگونه خوبی های پسرت را جبران کنم؟ گفتم: مگر چه کار کرده؟
پیرزن آهی کشیدو گفت: خدا خیرش بدهد هر وقت به روستا پا میگذارد سراغ ما فراموش شده ها می آید
🌷گفتم: خُب، همسایه ایم. ادامه داد: پسرت محمّد همین دیروز برف های پشت بام و حیاطمان را پارو زد و به اصرارِ شوهرم به منزل آمد تا کمی خود را گرم کند، محمّد دعوتمان را پذیرفت و پس از صرف چای و قدری گفتگو رفت
🌷صبح که خانه را جارو میزدم، دیدم زیر تشکچه ای که روی آن محمّد و همسرم نشسته بودند، یک پول کاغذی گذاشته و رفته است، از شوهرم پرسیدم، گفت: خبر ندارم، حتماً کارمحمّد است
🌷لابد از سرمای فضای اتاق وخالی بودن نفتانی در گوشۀ ایوان فهمیده سوختمان تمام شده. پیرزن پول را از جیب جلیقه اش در آورد و به دستم داد.به اجبار پول را در مشتش کردم وگفتم مسلمان که هدیه را پس نمیدهدفقط برای محمدم دعاکن.
🌷دعای پیرزن که همیشه میگفت«خیر از جوانیش ببیند» درحقّش مستجاب و عاقبت به خیرشد.
🆔@ShahidBarzar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروفسور حسابی می گفت؛
مگرلذت بردن را یادمان ندادند!!!
از گرما می نالیم،از سرما فرار میکنیم.
در جمع از شلوغی کلافه میشویم.
و درخلوت از تنهایی بغض میکنیم.
تمام هفته منتظر رسیدن تعطیلی هستیم
و آخر هفته هم بی حوصله ایم...
همیشه به انتظار به پایان رسیدن
روزهایی هستیم
که بهترین روزهای زندگیمان بودند.
زندگی همان لحظاتی بود که
میخواستیم بگذرند..
ولی ما همیشه به چیز دیگری فکر میکنیم
بی آنکه بدانیم این روزها تکرار نمیشوند
یادمان نرود...
که مافقط یک انتظاربجاداریم
انتظار فرج مولایمان مهدی(عج)
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حالا چوب خوردی ؟
پاسخ به سوال خیلی ها
خدایا چرا من؟؟؟
🆔@ShahidBarzegar65
سفارش امروز(وصیت)شهدا...
خواستن توانستن است....
وصیت کرده بود روی سنگ قبرش بنویسند
"اینجا مدفن کسی است که میخواست اسرائیل را نابود کند"
حال موشکهایی را میبینیم که یک به یک ، بر سر صهیونیستها آوار میشوند
پدر موشکی ایران؛ #شهیدحسنطهرانیمقدم
@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معجزه زندگی دیگران باش
بیقرار باش برای شادی ساختن در زندگی انسانها
دستهای خدا باش ، برای برآوردن رویای انسان دیگری
خنثی نباش
بیتفاوت نباش
اگر دیدی کسی گرهای دارد و تو راهش را میدانی سکوت نکن
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستان
♦️نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد .مردی سوار سوار؛ بر الاغ آنجا رسید .ازحیوان فرود آمد والاغش را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند.
شیخ گفت: الاغ را پهلوی اسب من مَبَند که همین الان لگد می زند و پای حیوانت بشکند.مرد آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد. مردگفت: اسب توالاغ مرا لنگ کرد.
شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. مرد او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضی از حال سوال کرد. شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به مرد گفت: این مرد لال است؟
مرد گفت: این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان الاغ مرا ندهد. پیش از این با من سخن گفته.
قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟
او جواب داد که: گفت الاغ را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند. قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت.
شیخ پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی ضرب المثل گشت:
⁉️جواب ابلهان خاموشی است.
🌟منبع: امثال و حکم علی اکبر دهخدا🌟
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌🏻به وقت روشنفکری....
حتما وقت بزارید برا دیدنش 🥰
ارزش دیدن داره
این حرفها از کسی که کلی مطالعه داره بر میاد 📚
🆔@ShahidBarzegar65
چشمانتان را ببندید تا شهر ما را نبینید !
چشمانتان را ببندید تاگامهای لغزانمان را نبینید !
بر ما خرده مگیرید اگر نمیخواهیم وصیت نامه هایتان را مرور کنیم ...
حیرت مکنید اگر بر دوران زیبای با شما بودن ، قفل محکمی زده ایم و دیگر
آرزوی شهادت درسرمان نیست..!!!
ببخشید ما را ...
ما فراموشی گرفته ایم ...
دعا کنید برایمان ...
#مردان_بی_ادعا🌷
🆔 @ShahidBarzegar65
هدایت شده از کانال شهید محمدعلی برزگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا امام رضاسلام
🆔@ShahidBarzegar65
#داستان(واقعا زیباست)
فاضل بزرگوار سيد جعفر مزارعى
روايت كرده:
يكى از طلبههاى حوزه نجف از نظر معيشت
در تنگنا و دشوارى غير قابل تحملى بود
روزى از روى شكايت و فشار روحى
كنار ضريح مطهر حضرت علی علیهالسلام
عرضه میدارد:
شما اين لوسترهاى قيمتى و قنديل هاى
بیبديل را به چه سبب در حرم خود گذاردهايد
در حالیكه من براى اداره امور معيشتم
در تنگناى شديدى هستم؟!
شب اميرالمؤمنين عليهالسلام را در خواب
میبيند كه آن حضرت به او میفرمايد:
اگر میخواهى در نجف مجاور من باشى
اينجا همين نان و ماست و فيجيل
و فرش طلبگى است
و اگر زندگى مادى قابل توجهى میخواهى
بايد به هندوستان در شهر حيدر آباد دكن
به خانه فلان كس مراجعه كنى
چون حلقه به در زدى و صاحب خانه
در را باز كرد به او بگو:
به آسمان رود و كار آفتاب كند
پس از اين خواب دوباره به حرم مطهر
مشرف میشود و عرضه میدارد:
زندگى من اينجا پريشان و نابسامان است
شما مرا به هندوستان حواله میدهيد؟!
بار ديگر حضرت را خواب میبيند كه
میفرمايد: سخن همان است كه گفتم
اگر در جوار ما با اين اوضاع میتوانى
استقامت ورزى اقامت كن
اگر نمیتوانى بايد به هندوستان به همان
شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگيرى
و به او بگويى: به آسمان رود و كار آفتاب كند
پس از بيدار شدن و شب را به صبح رساندن
كتابها و لوازم مختصرى كه داشته
به فروش میرساند
و اهل خير هم با او مساعدت میكنند
تا خود را به هندوستان میرساند و در شهر
حيدر آباد سراغ خانه آن راجه را میگيرد
مردم از اينكه طلبهاى فقير با چنان مردى
ثروتمند و متمكن قصد ملاقات دارد
تعجب میكنند
وقتى به در خانه آن راجه میرسد در میزند
چون در را باز میكنند میبيند شخصى از
پلههاى عمارت به زير آمد
طلبه وقتى با او روبرو میشود میگويد:
به آسمان رود و كار آفتاب كند
فوراً راجه پيش خدمتهایش را صدا میزند
و میگوید: اين طلبه را به داخل عمارت
راهنمايى كنيد و پس از پذيرايى از او
تا رفع خستگیاش وى را به حمام ببريد
و او را با لباسهاى فاخر و گران قيمت
بپوشانيد
مراسم به صورتى نيكو انجام میگيرد
و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر
پذيرايى میشود
فردا ديد محترمين شهر از طبقات مختلف
چون اعيان و تجار و علما وارد شدند
و هر كدام در آن سالن پر زينت در جاى
مخصوص به خود قرار گرفتند
از شخصى كه كنار دستش بود پرسيد:
چه خبر است؟
گفت: مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه
است، پيش خود گفت: وقتى به اين خانواده
وارد شدم كه وسايل عيش براى آنان آماده است
هنگامى كه مجلس آراسته شد، راجه به سالن
درآمد همه به احترامش از جاى برخاستند
و او نيز پس از احترام به مهمانان
در جاى ويژه خود نشست
آنگاه رو به اهل مجلس كرد و گفت:
آقايان من نصف ثروت خود را كه بالغ بر
فلان مبلغ میشود از نقد و مِلک و منزل
و باغات و اغنام و اثاثيه به اين طلبه كه تازه
از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه كردم
و همه میدانيد كه اولاد من منحصر به
دو دختر است، يكى از آنها را هم براى او عقد میبندم
و شما اى عالمان دين هم اكنون صيغه عقدرا جارى كنيد
چون صيغه جارى شد طلبه كه در دريايى
از شگفتى و حيرت فرو رفته بود
پرسيد: شرح اين داستان چيست؟
راجه گفت: من چند سال قبل قصد كردم
در مدح اميرالمؤمنين عليهالسلام شعرى بگويم
یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع ديگر
را بگويم، به شعراى فارسى زبان هندوستان
مراجعه كردم مصراع گفته شده آنها هم
چندان مطلوب نبود
به شعراى ايران مراجعه كردم
مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمیزد
پيش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر
كيميا اثر اميرالمؤمنين علیهالسلام قرار
نگرفته است
لذا با خود نذر كردم اگر كسى پيدا شود
و مصراع دوم اين شعر را به صورتى مطلوب
بگويد، نصف دارايى ام را به او ببخشم
و...
شما آمديد و مصراع دوم را گفتيد
ديدم از هر جهت اين مصراع شما درست
و كامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است
طلبه گفت: مصراع اول چه بود؟
راجه گفت: من گفته بودم
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند
طلبه گفت: مصراع دوم از من نيست
بلكه لطف خود اميرالمؤمنين عليهالسلام است
راجه سجده شكر كرد و خواند
✨به ذره گر نظر لطف بوتراب كند
☀️به آسمان رود و كار آفتاب كند
🆔@ShahidBarzegar65