📚 #داستان_شب
🔹تابستان سال ۱۳۵۰ بود. خانهی استاد شهریار در تبریز مثل همیشه پر از رفتوآمد دوستان و اهل ادب بود که تلفن زنگ زد.
🔸صدای مردی از آن سوی خط آمد:
– شما سید محمدحسین بهجت تبریزی، همان شهریار شاعر هستید؟
– بله، خودم هستم.
– من فرزند آیتالله مرعشی نجفی هستم. پدرم خوابی دربارهی شما دیدهاند و تأکید کردهاند که حضورا شما را ببینند.
شهریار با تعجب پرسید: «خوابی دربارهی من؟ چه خوابی؟»
پسر آیتالله گفت: «نفرمودند.»
شهریار با لحنی آرام جواب داد: «من گرفتارم، اما سعی میکنم بیایم.»
🔹فردای آن روز، از اهل علم تبریز دربارهی آیتالله مرعشی پرسوجو کرد. همه از تقوا و جایگاه علمی او با احترام سخن گفتند. همین کافی بود تا شهریار دلش هوای قم کند.
🔸راهی شد و سرانجام در خانهی آن پیر فرزانه را زد. آیتالله مرعشی با دیدن شهریار، بیدرنگ او را در آغوش گرفت، چندین بار سر و پیشانیاش را بوسید و گفت: «خوش آمدی، شاعر تبریز!»
🔹شهریار مات و مبهوت نگاهش میکرد. این رفتار برایش عجیب بود. هنوز در فکر بود که آیتالله پرسید:
– شما قصیدهای در مدح امیرالمؤمنین(ع) گفتهاید؟
شهریار گفت: «من در مدح ائمه اشعار زیادی دارم. منظورتان کدام است؟»
پیرمرد بیدرنگ با صدای لرزان اما رسا خواند:
«علی ای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را...»
شهریار خشکزبان ماند. او از زبان مرجع بزرگی میشنید که شعرش را زمزمه میکرد.
🔸آیتالله آرام ادامه داد:
«من در خواب حضرت علی(ع) را دیدم. فرمودند: شعری در وصف من سروده شده که نزد ما عزیز است. شاعرش را بیاورید تا ببینمش. پرسیدم: آن شاعر کیست؟ فرمودند: شاعری از تبریز، سید محمدحسین بهجت تبریزی، که او را شهریار میخوانند.»
🔹شهریار با شنیدن این کلمات، سراپا لرزید. اشک در چشمانش حلقه زد. حس کرد زمین و زمان برای لحظهای از حرکت ایستاده است. با خود گفت: «چه افتخاری از این بالاتر که مولایم علی(ع) شعری از من را برگزیده باشد!»
🔸به آرامی دست آیتالله مرعشی را بوسید. آن لحظه دانست که قصیدهی «علی ای همای رحمت» دیگر تنها یک شعر نیست؛ نغمهای آسمانی است که به لطف مولا بر زبانش جاری شده است.
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18670
4.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره ازدواج ۲ جوان دهه ۷۰
[ شهید]
امتداد راه شهدای دفاع مقدس
شهید مدافع حرم حمید سیاهکال مرادی
کتاب یادت باشد
نیت کنید وبا ذکر صلوات
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18671
🌸بسم رب الشهدا🌸
حلقه ی ازدواجش انگشتر عقیقی بود
که از مشهد برایش خریده بودند
دستش که کرد گفت :
به این میگن #حلقه_ی_وصل دو دنیا و خندید
خیلی دوستش داشت ...
موقع خداحافظی تازه عروسش نگاهش کرد و گفت :
قولت یادت نره!
منتظرم بمان تا با هم وارد بهشت بشیم !
تیر خورده بود کنار قلبش
انگشتر را در دستش فشار داد
و با آرامش چشم هایش را بست...
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18672
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ازسننرسولخدا(ص)میگم'💚
شهدای ما اینجا شکل گرفتند....
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18674
شهید صدرزاده در يادداشتى📝 به دوستان بسیجی خود مىنويسد:
چه مىشود روزی سوریه امن و امان شود و کاروان راهيان نور مثل شلمچه و فکه به سمت حلب و دمشق راه بیفتد🚌🚎
فکرش را بکن!
راه مىروى و راوی مىگويد:
اینجا قتلگاه شهید رسول خليلى است.💔
یا اینجا را که مىبينى همان جایی است که، مهدی عزیزی را دوره کردند و شروع کردند از پایش زدند تا ... شهید شد.😭😭
یا مثلاً اینجا همان جایی است که،
شهیدحيدرى نماز جماعت مىخواند.🌱
شهید بيضائى بالای همین صخره نیروها را رصد مىكرد و کمین خورد.😞
شهید شهریاری را که مىشناسيد؟
همین جا با لهجه آذری برای بچهها مداحی مىكرد.🎤
یا شهید مرادى؛ آخرین لحظات زندگىاش را اینجا در خون خودش غلتیده بود.😔
یا شهید حامد جوانى؛ اینجا عباسوار پر کشید.😭
خدا بیامرزد شهيد اسكندرى را ... همینجا سرش بالای نیزه رفت.😭
شهید جهاد مغنيه، در این دشت با یارانش پر کشید ...💔
عجب حال و هوایی مىشود کاروان مدافعین حرم ...
عجب حال و هوایی ...😭
#شهیـد #مصطفی_صدرزاده
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18677
26.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این تحول بزرگ رو نشربدین رفقا:👏
ایشون آقای احمدی در شیراز هستن که از اون زن زندگی آزادی دو آتیشه که استوریهاش عجیب و غریب بود
به حرف هیچکس همگوش نمیکرد.
حالا به صحبتهاش گوش کنید باحاله
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18678
🌴 توسل به امام زمان
در عملیات رمضان
در عملیات رمضان روی دژ ایران بودیم و بر نیروهای عراقی مسلط. فرمانده شان با هلی کوپتر آمد و از مواضع ما و کمی نیروهای مان اطلاع پیدا کرد. اندکی بعد، با ستون تانک ها به ما حمله کردند و در مدت ۲۰ دقیقه تمام خاکریز ما را کوبیدند. هر چه خمپاره داشتیم، استفاده کردیم و تیرهای اسلحه های انفرادی دیگر کارگر نبود.
چاره ای جز توسل نداشتیم.
به امام زمان (عج) توسل کردیم. بچه ها پیراهن های شان را در آورده بودند و سینه می زندند: مهدی بیا مهدی بیا.
اسرای عراقی هم با ما سینه می زدند. نمی دانم این توسل با دشمن چه کرد که از همانجا پیشروی را متوقف کردند و همه عقب نشینی کردند و رفتند.
¤ از کتاب "رندان جرعه نوش
" خاطرات حمید شفیعی
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18679
11.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعشق و احترام سردار....🌹
سلام خسته نباشید .
گروهی مردمی یه کار خیابانی برای سردار حاجی زاده ساختند ولی چون بستر خاصی برای پخش این اثر نداشتند می خواستند که من و شما در پخش این اثر کمکشون کنیم.هر که میتونه در انتشار این محتوا کمک کنه اجرش با آقا امام حسین (ع)
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18680
18.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥📺 #بدون_تعارف
با قهرمانان عزیز و دلاور #کشتی ایران
➖➖➖💠➖➖➖
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18681
شیخ رجبعلی خیاط چگونه به این درجه و مقام رسید ؟
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط در دیداری که با حضرت آیة الله سید محمدهادی میلانی داشت؛ تحول معنوی خود را چنین بازگو نموده است که:
«در ایام جوانی (حدود 23 سالگی) دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانهای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا میتواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذتبخش به خاطر خدا صرف نظر کن.» سپس به خداوند عرضه داشتم:
خدایا! من این گناه را برای تو ترک میکنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن.»
آنگاه دلیرانه، همچون حضرت یوسف (علیه السلام) در برابر گناه مقاومت میکند و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب میورزد و به سرعت از دام خطر میگریزد. این کف نفس و پرهیز از گناه، موجب بصیرت و بینایی او میگردد. دیده برزخی او باز میشود و آن چه را که دیگران نمیدیدند و نمیشنیدند، میبیند و میشنود. به طوری که چون از خانه خود بیرون میآید، بعضی از افراد را به صورت واقعی خود میبیند و برخی اسرار برای او کشف میشود.
از جناب شیخ نقل شدهاست که فرمود:
«روزی از چهار راه "مولوی" و از مسیر خیابان "سیروس" به چهار راه "گلوبندک" رفتم و برگشتم، فقط یک چهره آدم دیدم! »
مشروح این داستان را شیخ برای کمتر کسی بیان کرده است، گاهی به مناسبتی بدان اشارهای میکرد و میفرمود:
«من استاد نداشتم، ولی گفتم: خدایا! این را برای رضایت خودت ترک میکنم و از آن چشم میپوشم، تو هم مرا برای خودت درست کن.»
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18682
26.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای یک اعدام در دقیقه ۹۹ 😱
یا ضامن اهو❤️
این کلیپ عالیه👌👌👌
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18683
✅ حکایت عاشقی
داستان های کوتاه از شهدای ارتش
✍آن روز بیست و نهم شهریور بود؛ نزدیک غروب آفتاب با خانمش به راه آهن رفتند تا عازم تهران شوند اما ساعتی نگذشته بود که زنگ خانه ما به صدا در آمد.
🔺با گشودن در چهره محمدحسین را مشاهده کردم و گفتم چرا برگشتی داداش گفت «سه ساعت قطار با تاخیر وارد شاهرود می شود من هم گفتم چه بهتر این آخرین نماز مغرب و عشا را در خانه شما بخوانم».
🔺ما هنوز متوجه نبودیم که چرا این حرف ها را می زند. لباس های زیبایی دامادیش را به تن کرد و نماز را اقامه نمود؛ گویی نماز شهادت و وصال بود در حالی قامت بست که رنگ چهره اش رنگ خدایی بود.
🔺هچ گاه فراموش نخواهم کرد رفت و دو روز بعد 31 شهریور 59 در میعادگاهش فرودگاه مهرآباد بر اثر بمب باران هواپیماهای مزدوران عراقی مورد اصابت گلوله های هوایی دشمن قرار گرفت و پس از سال ها انتظار و 15 ماه تشکیل خانواده، مهتاب تازه به دنیا امده اش را ندید و به لقا یار پیوست .
#شهید_محمد_حسین_دامغانی
_تکنسین_پرواز_ارتش
https://eitaa.com/ShahidBarzegar65/18684