eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
9.3هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
6.5هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط و سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): @ShahidBarzgar ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 لینک کانال https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ ما ملت شهادتیم... ما ملت نا امیدنیستیم... 🔸 غصه خوردن! تحمل ما رو کمتر میکنه اما بلاهارو کمتر نمیکنه! 🆔@ShahidBarzegar65
حساب... 🖍 هرگز نگو «خسته ام»، زیرا اثبات میکنی ضعیفی، بگو نیاز به استراحت دارم. هرگز نگو «نمی توانم»، زیرا توانت را انکار میکنی. بگو سعی ام را میکنم. 🌻 هرگز نگو «خدایا پس کی؟»، زیرا برای خداوند، تعیین تکلیف میکنی، بگو خدایا بر صبرم بيافزا. 🌸 هرگز نگو «حوصله ندارم»، زیرا برای سعادتت ایجاد محدودیت میکنی، بگو باشد برای وقتی دیگر. 🌼 هرگز نگو «شانس ندارم» زیرا به محبوبیتت در عالم، بی حرمتی میکنی، بگو حق من محفوظ است. 🆔@ShahidBarzegar65
15.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روشنفکری... 🎥 رنج هاتو دوست داشته باش! گاهی اوقات نقطه عطف زندگی ... (ادامه در ویدیو) تمسک... 🆔@ShahidBarzegar65
🔸نوازش‌های پدرانه‌ات چشمان آرامش بخشت حتی لبخند زیبای روی لب‌هایت را از دست دادیم بگو با این دردها چه کنیم؟ 🆔@shahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگران نباش خدا اجازه نمیده ک همیشه محتاج بنده هاش بشی. 🆔@ShahidBarzegar65 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درس خیلی قشنگه... درس منم منم... درسی که از شیطان باید آموخت 🎤دکتر الهی قمشه ای 🆔@ShahidBarzegar65
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پدر...تو آراممان کن...😢 یک جرعه حکمت و آرامش ناب... سید_علی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔@ShahidBarzegar65
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این دعا تقدیم بشما 🤲 بار الها تنها کوچه ای که بن بست نيست کوچه ياد توست الهی...این شبهای پرازدلتنگی... پناه مردم دل آشوبم باش... 🆔@ShahidBarzegar65
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاصاحب الزمان... از ظلم این مستکبران دلم شکایت می‌کند... اللهم عجل لولیک الفرج... تشکر ازاینکه کانال رو نشرمیدین.🕊🙏 اجرتون باشهدا... 🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار روزانه... به نیت نزول رحمت الهی هدیه به اهلبیت (ع) تعجیل درفرج امام زمان (عج) وامام وشهدا مخصوصا شهیدبرزگر... هرچقدر توان یا وقتش رو دارین صلوات محبت کنید... ذکرِ تعجیلِ فرج؛ رمزِ نجاتِ بشر است ما بر آنیم که این ذکر جهانی گردد... "شهیدبرزگر"💫 🆔@ShahidBarzegar65
... یکی از روزهای سال اول دبیرستان بود من از مدرسه به خانه برمی‌گشتم که یکی از بچه‌های کلاس را دیدم اسمش مارک بود و انگار همه کتاب‌هایش را با خود به خانه می‌برد با خودم گفتم: کی این همه کتاب رو آخر هفته به خانه می‌بره، حتماً این پسر خیلی بی حالی است! من برای آخر هفته‌ام برنامه‌ ریزی کرده بودم مسابقه فوتبال با بچه‌ها، مهمانی خانه یکی از همکلاسی‌ها بنابراین شانه هایم را بالا انداختم و به راهم ادامه دادم همینطور که می‌رفتم، تعدادی از بچه‌هارو دیدم که به طرف او دویدند و او را به زمین انداختند کتاب‌هایش پخش شد و خودش هم روی خاک‌ها افتاد عینکش افتاد و من دیدم چند متر اون طرف‌تر، ‌روی چمن‌ها پرت شد سرش را که بالا آورد در چشمانش یک غم خیلی بزرگ دیدم بی اختیار قلبم به طرفش کشیده شد و به طرفش دویدم در حالی که به دنبال عینکش میگشت ‌یه قطره درشت اشک در چشم‌هایش دیدم همینطور که عینکش را به دستش می‌دادم گفتم: این بچه‌ها درک ندارند ! او به من نگاهی کرد و گفت: متشکرم و لبخند بزرگی صورتش را پوشاند از آن لبخندهایی که سرشار از سپاسگزاری قلبی بود من کمکش کردم که بلند شود و از لو پرسیدم کجا زندگی می‌کند؟ معلوم شد که او هم نزدیک خانه ما زندگی می‌کند ازش پرسیدم پس چطور من تو را ندیده بودم؟ او گفت که قبلا به یک مدرسه خصوصی میرفته و این برای من خیلی جالب بود پیش از این با چنین کسی آشنا نشده بودم ما تا خانه پیاده قدم زدیم و من بعضی از کتاب‌هایش را برایش آوردم او واقعا پسر جالبی بود من ازش پرسیدم آیا دوست دارد با من و دوستانم فوتبال بازی کند؟ و او جواب مثبت داد ما تمام آخر هفته را با هم گذراندیم و هر چه بیشتر مارک را می‌شناختم بیشتر از او خوشم می‌آمد دوستانم هم چنین احساسی داشتند صبح دوشنبه رسید و من دوباره مارک را با حجم انبوهی از کتاب‌ها دیدم به او گفتم پسر تو واقعاً بعد از مدت کوتاهی عضلات قوی پیدا می‌کنی با این همه کتابی که با خودت این طرف و آن طرف می‌بری! مارک خندید و نصف کتاب‌ها را در دستان من گذاشت در چهار سال بعد من و مارک بهترین دوستان هم بودیم وقتی به سال آخر دبیرستان رسیدیم هر دو به فکر دانشکده افتادیم مارک تصمیم داشت به جورج تاون برود و من به دوک من می‌دانستم که همیشه دوستان خوبی باقی خواهیم ماند مهم نیست کیلومترها فاصله بین ما باشد او تصمیم داشت دکتر شود و من قصد داشتم به دنبال خرید و فروش لوازم فوتبال بروم مارک کسی بود که قرار بود برای جشن فارغ التحصیلی صحبت کند من خوشحال بودم که مجبور نیستم در آن روز روبروی همه صحبت کنم من مارک را دیدم او عالی به نظر می‌رسید و از جمله کسانی به شمار می‌آمد که توانسته‌اند خود را در دوران دبیرستان پیدا کنند حتی عینک زدنش هم به او می‌آمد همه دوستش داشتند گاهی من بهش حسودی می‌کردم امروز یکی از اون روزها بود من می‌دیدم که برای سخنرانی‌اش کمی عصبی است بنابراین دست محکمی به پشتش زدم و گفتم: هی مرد بزرگ تو عالی خواهی بود او با یکی از اون نگاه‌هایش به من نگاه کرد همان نگاه سپاسگزار واقعی و لبخند زد گلویش را صاف کرد و صحبتش را اینطوری شروع کرد: فارغ التحصیلی زمان سپاس از کسانی است که به شما کمک کرده‌اند این سال‌های سخت را بگذرانید والدین شما، معلمانتان، خواهر برادرهایتان شاید یک مربی ورزش اما مهمتر از همه دوستانتان من اینجا هستم تا به همه شما بگویم دوست کسی بودن بهترین هدیه‌ای است که شما می‌توانید به کسی بدهید من می‌خواهم برای شما داستانی را تعریف کنم من به دوستم با ناباوری نگاه می‌کردم در حالیکه او داستان اولین روز آشنائیمان را تعریف می‌کرد به آرامی گفت که در آن تعطیلات آخر هفته قصد داشته خودش را بکشد! او گفت که چگونه کمد مدرسه‌اش را خالی کرده تا مادرش بعداً وسایل او را به خانه نیاورد مارک نگاه سختی به من کرد و لبخند کوچکی بر لبانش ظاهر شد او ادامه داد: خوشبختانه من نجات پیدا کردم دوستم مرا از انجام این کار غیر قابل بحث بازداشت من به همهمه‌‌ای که در بین جمعیت پراکنده شد گوش میدادم در حالیکه این پسر خوش قیافه و مشهور مدرسه به ما درباره سست ترین لحظه‌های زندگیش توضیح میداد پدر و مادرش را دیدم که به من نگاه می‌کردند و لبخند می‌زدند همان لبخند پر از سپاس من تا آن لحظه عمق این لبخند را درک نکرده بودم هرگز تاثیر رفتارهای خود را دست کم نگیرید با یک رفتار کوچک شما می‌توانید زندگی یک نفر را دگرگون نمائید برای بهتر شدن ...یا بدتر شدن. 🆔@ShahidBarzegar65