eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
8.1هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
5.4هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ما و سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): @ShahidBarzgar ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدمحمودکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلت رفت دعامون کن ... اللهم عجل لولیک الفرج عزیزانی که توفیق زیارت دارین التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این دعای ناب تقدیم به شما خوبان شهدا دوست بنده حقیر هم از دعای خیرتون محروم نفرمائید اللهمَّ عجل لولیک الفرج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کار فرهنگی سیاسی واقعا مُشت محکمی بر دهان یاوه گویانی که ضدارزشهای دینی ملی هستند زد.تا دیگر به دلسوزان جامعه نسبت ناروا ندهند. ✨اللهم عجل لولیک الفرج. 💌از حضور و فعالیت شما خوبان همیشه همراه سپاسگذاریم. قانون کانال👇👇👇👇 دوستان جدید:ضمن عرض خیرمقدم پُستها هر ۲۴ساعت درکانال بارگزاری میگردد. التماس دعا از اینکه بامعرفی کانال به دوستان واطرافیان حمایتمون میکنید بی نهایت سپاسگذاریم.🙏 اجرتون باشهدا.... 💌@ShahidBarzegar65 🌷شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡نماهنگـــ شــہدایے♡ الهـے عَظُـــــمَ البلاء... اَللّهـُــمَ ؏َجَّلِ لِوَلیِڪَ الفرج
تاوان شش یا هفت ساله که بودم دست چک پدرم را با دفتر نقاشی ام اشتباه گرفتم و تمام صفحاتش را خط خطی کردم مادرم خیلی هول شده بود دفترچه را از دست من کشید وبه همراه کت پدرم به حمام برد آخر شب صدایشان را می شنیدم حواست کجاست زن میدانی کار من بدون آن دفترچه لنگ است؟؟ می دانی باید مرخصی بگیرم و تا شهر بروم؟ میدانی چقدر باید دنبال کارهای اداری اش بدوئم؟ "صدای مادرم نمی آمد" میدانستی و سر به هوا بودی؟ "بازهم صدای مادرم نمی آمد" سالها از اون ماجرا می گذرد شاید پدرم اصلا یادش نیاید چقدر برای دوباره گرفتن آن دفترچه اذیت شد مادرم هم یادش نمی آید چقدر برای کار نکرده اش شرمندگی کشید اما من خوب یادم مانده است که مادرم آن شب سپر بلای من شد تا آب در دل من تکان نخورد خوب یادم مانده است تنها کسی که قربانت شوم هایش واقعیست اسمش مادر است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕ ماجرای سرلشگر عراقی که سه اسیر ایرانی را سوار بالگرد کرد و آنگاه که به اوج آسمان رسید با دست های خودش.... 😲 🔷 سرباز عراقی بصورت محرمانه به اسیر ایرانی چه گفت؟ 🇮🇷 🍀
🔸رنج‌نامه یک مادر💔😞 روی دیوار بزرگ خانه جاده‌سیمان، نقاشی بزرگی از چهره پسرم کشیده شده است. یک روز تابستان من و دختر‌ها در اتاقی که پنجره‌های رو به کوچه داشت، نشسته بودیم. هوا گرم بود و پنجره‌ها باز. صدای دو تا از زنان همسایه از کوچه می‌آ‌مد که «ببین چطور جوانشان را برای پول به کشتن دادند!» جگرمان آتش گرفت.💔 این اولین و آخرین باری نبود که این زخم زبان‌ها را می‌شنیدیم. درحالی‌که در این دو سال و اندی که رضا در سوریه بود، ریالی به خانه نیاورد که بگوید حق‌الزحمه خدمتم در سوریه است ...❗️ شهدا شرمنده ایم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢ماجرای واقعی خانم دکتری که بدحجاب بود.! مرگ موقت رو تجربه میکنه و به اذن خدا برمیگرده مشاهداتش رو تعریف میکنه و... 📚برگرفته از انتهای کتاب سه دقیقه در قیامت
یک شب درعالم رویا شهید برزگر را دیدم؛ با شاخه ای گل سرخ سر کوچه ما ایستاده بود؛ از ایشان پرسیدم:اینجا چه میکنید؟ مگر شما شهید نشدید؟ با لبخندی گفتند:بله ؛چون شهیدم آمده ام؛تا از شما بخواهم مژده تولد محمد را به دخترِخواهرم برسانید. از خواب بیدارشدم به منزل دختر خواهر شهید رفتم:آنجا فهمیدم که فرزندی در راه دارد ؛اما جنسیت فرزند برایش مشخص نبود. خوابم را تعریف نمودم وبه منزل بازگشتم. چندماه بعد نوزاد متولد شد و نامش را برطبق سفارش شهید محمد نامیدند. روایتگر:مرحومه فاطمه متقی(هم محلی شهید) (همسر شهیدحیدرعلی بزم آرا که خواهر شهید رضا متقی روشن نیز می باشد) 🕊خاطرات شهیدبرزگر 📚کتاب ازقفس تاپرواز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👇 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند رحمتگر مهربان   وَالضُّحَى ﴿۱﴾ سوگند به روشنايى روز (۱)   وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى ﴿۲﴾ سوگند به شب چون آرام گيرد (۲)   مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى ﴿۳﴾ [كه] پروردگارت تو را وانگذاشته و رها نکرده است (۳) استاد الهی قمشه ای
*اگر نماز صبحمون قضا بشه* بخونید و برای دوستانتون ارسال کنید. «در حدیث اومده از امام صادق علیه‌السلام سؤال شد «چرا کعبه را کعبه نامیدند؟» فرمودند: «چون مربع است و چهارگوش » پرسیدند: «چرا مربع شد؟» فرمودند: «چون مقابل بیت‌المعمور در آسمان چهارم است و آن نیز چهارگوش است.» ‏پرسیدند: «چرا عرش چهارگوش شد؟» فرمودند: «چون از ۴ کلمه ای که این کلمات ۴ ستون و ارکان بنای اسلام است، تشکیل شده.: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر» ‏خب‌! می‌دونید وقتی داریم نماز میخونیم، موقع ذکر تسبیحات اربعه، مرتبه‌ی اولش در واقع داریم دور خانه‌ی خدا طواف می‌کنیم؟ و دومین باری که تکرار می‌کنیم دور بیت‌المعمور؟ و مرتبه سوم رسیدیم به عرش خدا و داریم عرشش رو طواف می‌کنیم!؟ ‏و اماکی می‌دونه چراآخر نماز سلام میدیم؟ چون توی رکعات قبل نمازمون، رسیدیم به عرش خدا! حالااون‌جا، توی عرش  پیامبر ص و بندگان صالح خدارو می‌بینیم وبهشون سلام میدیم السلام علیک ایهاالنّبی ورحمة الله وبرکاته السلام علینا وعلی عبادلله الصالحین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته ‏حالا می‌خوام اون راز اصلی رو بهتون بگم! بیاین با هم بشماریم در شبانه‌روز چند مرتبه تسبیحات اربعه می‌گیم: نماز ظهر، ۲ مرتبه؛ نماز عصر، ۲مرتبه؛ نماز مغرب، ۱مرتبه؛ نماز عشاء، ۲مرتبه. جمعش شد چقدر؟ ۷ مرتبه. یعنی یه طواف کامل! در شبانه روز یک مرتبه دور خانه‌ی خدا طواف می‌کنیم! ‌‏هر طوافی هم که با نماز کامل می شه. اینجاست که اون دو رکعت نماز صبحمون، می شه همون دو رکعت نمازی که بعد از طواف، پشت مقام ابراهیم می خونیم واَعمال مون تکمیل می شه ان شاءالله. پس،مراقب باشیم نماز صبحمون قضا نشه.. الحمدلله علی کل حال... علل الشرایع ، ج ۲ ص ۳۹۸؛ باب العلة التی من آجلها سمیت الکعبة کعبه (فصل : علتی که به خاطر آن کعبه را کعبه نامیده اند) پس حالاکه فهمیدی باعشق نمازبخوان ای مسلمان ای شیعه اهل بیت ع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎عبادت عاشقانه 💫خواب مرحوم آیت الله مرعشی نجفی در مورد نماز شیخ ارده شیره 👌نمازی که میخونی اگه توش منم منم‌نباشه و خالصانه باشه ارزشش خیلی بیشتره.صد البته که احکام رو هم باید رعایت کرد. ✍=صَــــدَقِہ جاریِہ ┅═✾🍃 ⃟ ⃟🌹 ⃟ ⃟🍃✾═┅ ‎‎   ‎‌‌‎‌‌‎اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ اللهم عجل لولیک الفرج 🕋
33.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
...هدیه به تمام دختران آلاله های سرزمینم 🎥 وداعِ عاشقانه‌ی شهید مدافع‌حرم علیرضا بابایی با دختربچه‌اش 🇮🇷 اردیبهشت؛ سالگرد شهادت علیرضا بابایی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلخ اجتماعی این شعر مختص آن دسته از کسانی است که از حقوق مردم مقام و ثروتی برای خودشان دست وپا کرده اند و در هرشغل وجایگاهی خون مردم را در شیشه کرده ؛یکجا سرکشیدند. شهدا بیایید به دادسفره مردم ایران برسید عالیه....احسنت وخداقوت به این شاعر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفقای پویشی: صلواتهای هفتگی یادتون هست ان شالله؟! دوستان جدید: ضمن عرض خیرمقدم اگر قصد ثبت نام دارین ما هر هفته به نیت فرج امام زمان عج . ۱۴معصوم ؛شهدا اموات ورفع گرفتاری ازهمه شما؛ پویش هفتگی صلوات داریم. به دلخواه ودرحد توان اینجا یکبار ثبت میکنید وهر پنجشنبه انجام میدین. هر هفته ۷روز فرصت دارین. اگر مایلین بفرماییدچندسهم👇 🆔@Mahya4565
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدرم هر روز صبح مقید به خواندن دعای عهد بودند... عهدی که به تصدیق مادرم، از زمان جنگ برقرار بوده... خیلی‌ها خواندند و گذشتند، اما او این عهد را خواند و وفا کرد...فدای هدف مقدس امام زمانش شد...او به عهدش عمل کرد... وعده‌ای صادقانه و خالصانه... بارها دیدیم به این بند که می‌رسید چشمانش بارانی بود: « اَللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَي عِبَادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي مُؤْتَزِراً كَفَنِي شَاهِراً سَيْفِي مُجَرِّداً قَنَاتِي مُلَبِّياً دَعْوَهَ الدَّاعِي فِي الْحَاضِرِ وَ الْبَادِي...». «اگر مرگ بین من و امام زمانم جدایی افکند، کفن پوشیده مرا از از قبر بیرون آور، با شمشیر از نیام برکشیده و نیزه برهنه، لبیک گویان به دعوت او...» 👆خاطرات شهید محمدرضا زاهدی شادی روحش صلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حساب. قانون کارما میدونی چیه؟! همون فمن یعمل مثقال ذره ...که خداوند در کتاب راهنما(قران کریم) به انسان فرمود: اگر یک ذره خوبی یابدی به کسی کردی؛نتیجه اش رو خواهی دید.همونه😊 شک نکن. اعمال ما مثل انعکاس صدا در کوه هست برمیگرده به خودمون. پس از خوب بودن وخوب موندنت پشیمون نباش.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر این دعا قشنگه : خدایا :مرا نیز واسطه خوب شدن حال بندگانت قرار بده..آمین. دعامیکنم؛ان شالله چشمانتون به جمال نورانی آقا ؛مهدی فاطمه ؛صاحب عصر و زمان ؛ عج منور بشه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این شعر واقعا حال دلتو دگرگون میکنه😢👆خدایا:به محبت و غربتت قسم؛حلالم کن اللهم عجل لولیک الفرج. 💌از حضور و فعالیت شما خوبان همیشه همراه سپاسگذاریم. قانون کانال👇👇👇👇 دوستان جدید:ضمن عرض خیرمقدم پُستها هر ۲۴ساعت درکانال بارگزاری میگردد. التماس دعا از اینکه بامعرفی کانال به دوستان واطرافیان حمایتمون میکنید بی نهایت سپاسگذاریم.🙏 💌@ShahidBarzegar65 👌رفقای پویشی پنجشنبه آمد صلواتهای هفتگی یادتون هست؟ 🌷شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡نماهنگـــ شــہدایے♡ الهـے عَظُـــــمَ البلاء... اَللّهـُــمَ ؏َجَّلِ لِوَلیِڪَ الفرج
✍داستان تشریف ایت الله مرعشی در سرداب مقدس خدمت اقا امام زمان عج شب به نیمه رسیده بود و خواب به چشمانم نمی‌آمد و درگیر فکر و خیال شده بودم. با خود گفتم: «شب جمعه شایسته است که به سرداب مقدس بروم، زیارت ناحیه مقدسه را بخوانم و حاجات خود را از آن حضرت بخواهم. با آن که کمی خطرناک است و امکان دارد از ناحیه کسانی که دشمنی قلبی با اهل بیت پیامبر(ص) و شیعیان دارند مورد تعرض واقع شوم. هر چند که بهتر است با چند نفر از همراهان به آنجا بروم ولی این موقع شب شایسته نیست باعث اذیت دوستانم بشوم و اگر تنها بروم بهتر امکان درد و دل با آقا را دارم.» با این افکار از جایم برخاستم، وضو گرفتم و به آهستگی از حجره خارج شدم. شمع نیم سوخته‌ای که به روی طاقچه راهرو بود را در جیب گذاشتم و به سمت سرداب مقدس راه افتادم. همه جا تاریک بود و سکوت مرگباری را در سرتاسر مسیر احساس می‌کردم. قبل از ورود به سرداب مقدس، لحظه‌ای ایستادم و درگی نمودم. درب سرداب را به آهستگی به داخل هل دادم و پا به داخل گذاشتم و با احتیاط از پله‌ها پایین رفتم. انعکاس صدای پایم، مرا کمی به وحشت انداخت. به کف سرداب که رسیدم شمع را روشن کردم و مشغول خواندن زیارت ناحیه مقدسه شدم. بعد از مدت کمی صدای پای شخصی را شنیدم که از پله‌ها پایین می‌آمد. صدای پاهایش درون سرداب می‌پیچید و فضای ترسناکی ایجاد می‌کرد. خواندن زیارت ناحیه را رها کردم و رویم را به سمت پله‌ها برگرداندم. مرد عرب ژولیده و درشت هیکلی را دیدم که خنجری در دست داشت و از پله‌ها پایین می‌آمد و می‌خندید؛ برق چشمان و دندان‌ها و خنجرش، ترس مرا چند برابر کرد و ضربان قلبم را بالا برد. دستم از زمین و آسمان کوتاه بود و عزرائیل را در چند قدمی خود می‌دیدم. احساس می‌کردم لب‌ها و گلویم خشک شده‌اند؛ عرق سردی بر پیشانی‌ام نشسته بود و نمی‌دانستم چکار کنم. پای مرد خنجر به دست که به کف سرداب رسید،‌ نعره زنان به سوی من حمله کرد و در همان لحظه شمع را خاموش کردم و پا به فرار گذاشتم. آن مرد نیز در تاریکی سرداب به دنبال من دوید و گوشه عبای من را گرفت و با قدرت به سوی خود کشاند. در آن لحظه به امام زمان (عج) توسل نمودم و بلند فریاد زدم: «یا امام زمان». صدایم درون سرداب پیچید و چندین بار تکرار شد که در همان لحظه مرد عرب دیگری در سرداب پیدا شد و رو به مردم مهاجم فریاد زد: «رهایش کن» و بلافاصله مرد عرب قوی هیکل، بی‌هوش بر زمین افتاد و من نیز که تمام توانم را از دست داده بودم دچار ضعف شدم. در حالی که می‌لرزیدم به زانو درآمدم و به روی زمین افتادم. کمی بعد احساس کردم فردی مرا صدا می‌زند. چشمانم را که باز کردم دیدم شمع روشن است و سرم به زانو مرد عربی است که لباس بادیه نشینان اطراف نجف را بر تن دارد. هنوز در فکر مرد مهاجم بودم، نگاهم را که برگرداندم، دیدم همچنان بی‌هوش در وسط سرداب افتاده است. خواستم برخیزم و بنشینم اما رمق نداشتم. مرد عرب مهربان، چند دانه خرما در دهانم گذاشت که‌ هرگز خرما یا هیچ غذای دیگری با آن طعم و مزه نخورده بود. در حالی که سر به زانوی آن مرد داشتم به من گفت: «خوب نیست در مواردی که خطر تو را تهدید می‌کند ‌تنها به اینجا بیایی، بهتر است بیشتر احتیاط کنی. اگر تعدادی از شیعیان حداقل روزی دوبار به حرم عسکریین مشرف شوند باعث می‌شود که همه شیعیان با آرامش و امنیت بیشتری بتوانند به زیارت بیایند.» سپس در مورد کتاب «ریاض العلماء» میرزا عبدالله افندی گفت: «ای کاش این کتاب ارزشمند پیدا شود و در اختیار اهل علم و دیگر مردم قرار گیرد.» حرف‌هایش که به اینجا رسید، یک لحظه در فکر فرو رفتم که چگونه ممکن است فردی به یک‌باره در این سرداب تاریک ظاهر شود و نام مرا بداند و حتی چطور ممکن است که فردی بادیه نشین، میرزا عبدالله افندی و کتابش را بشناسد؟ و چطور توانست با یک نهیب، آن مرد قوی هیکل را آنگونه نقش بر زمین کند؟. هنوز در این افکار غوطه‌ور بودم که ناگهان متوجه شدم از آن مرد مهربان خبری نیست. به خود آمدم و فریاد زدم: «ای وای، سرم در دامان آقا، مولا و مقتدایم حضرت حجت بن الحسن المهدی(عج) بوده و ساعاتی نیز با او حرف زده‌ام اما او را نشناخته‌ام. غم عالم بر دلم نشست، با دیده‌ای اشکبار، از سرداب به قصد زیارت حرم عسکریین خارج ‌شدم تا بلکه یار را در آن‌جا بجویم در حالی که هنوز مرد غول پیکر مهاجم عرب، بی‌هوش در کف سرداب افتاده بود. 📚منبع: کتاب تشرفات مرعشیه، تألیف حسین صبوری