°•🕊•°
#سبک_زندگی_شهید
#محب_الشهید
#خاطره_نگاری
.
.
سید ایمان یار احمدی میگفت:
صبحِ ماموریت علی آقا پیام داد بهم،
تسبیحم تو ماشینش جا مونده.
شهید گفت آقا سید این امانته و سپرده بود
به دستم برسه.
که روز مراسم شهید، مادر شهید تسبیح متبرک رو بهم دادن.
.
علی آقا شما اینقدر رو امانت توجه داشتی و حساس بودی.
این یه تسبیح بود دستت بود
حالا دلامونو دادیم دستت هممون، این امانتم به صاحبش به اباعبدالله برسون.
.
.
#شهید_علی_آقابابایی
#وعده_صادق
.
.
🆔| https://eitaa.com/joinchat/254542606Ce97d59aac8
#خاطره_نگاری
قسمت یک از خاطرات خانواده ی #شهیدالقدس_علی_آقابابایی
به روایت خواهرزاده ی شهید
موقعیت : لحظه های دلتنگی بازگشت پیکر دایی علی از دمشق به تهران (فرودگاه غدیر)
از زمانی که خبر شهادت دایی و فهمیدیم منتظر بودیم کی میارنش
دل تو دلمون نبود، یکی میگفت اصلا معلوم نیست چیزی از پیکرشون مونده باشه یا نه
یکی میگفت حالا فعلا نمیارنش طول میکشه تا بیارن
همش تو دلمون میگفتیم یعنی چچوریه؟ پیکرش سالمه ؟
بیشتر از همه نگران سلامت مادربزرگمون بودیم که وقتی پیکر شهیدشو میارن چه حالی میشه
همش قرصای زیر زبونی و فشار خون مامانبزرگمون پیشمون بود و حواسمون بود که اتفاقی نیوفته
ساعت ها گذشت دقیقه ها گذشتتت
تا روز چهارشنبه ۱۵ فروردین رسید...
رسیدیم به صدایی که میگفت ...
شب ساعت ۸:۳۰آماده باشید!
قراره پیکر های شهدارو بیارن فرودگاه...
هم استرس داشتیم
هم اشک میریختیم
نمیشه توصیفش کرد ولی همونجا بود که انگار دوباره نسیمی از نسیمای خنک و آرامبخش بهشتی بهمون خورد و اروم شدیم
دلمون ازین اروم میشد که خوش به سعادتش،عاقبت بخیر شد
نمیگم گریه نمیکردیم چرا اتفاقا گریه ام میکردیم ولی نه به خاطر شهادت عزیز دلمون
بلکه به خاطر خودمون که جا موندیم و قراره عاقبتمون چی بشه ...
قطعا یه بخشی از گریه هامونم اشک شوق بود ...اشک شوق ازین که عزیز دلمون ،به آرزوش که شهادت بود رسید ...
ازین که فداییی حضرت زینب شد ..
خلاصه ازین که عاقبت بخیر شد... عاقبتش ختم به شهادت شد
شب قدر، تقدیرِ قشنگهِ شهادتـش امضا شد و امام علی در اغوش گرفتتش ...
ادامه دارد ...
https://eitaa.com/shahid_Ali_Aghababayi
🕊|•🍃
🍃
#خاطره_نگاری
خاطره #مادر_شهید
اون زمانی که علی اقا دانشگاه میرفت توی دانشگاه یه طرحی بود به نام حج دانشجویی ،
علی آقا هم خدا خواست و تو بین اون همه دانشجو ، ایشون اسمش درامد برای حج دانشجویی ، همه ی خانواده از این اتفاق خیلی خوشحال شدیم ،
من و پدرش تاکید داشتیم که بره،ولی قبول نمیکرد،
بعد من بهش گفتم که علی جان به فکر پولش نباش مادر ، به لطف خدا جور میشه ،
علی آقا برگشت بهم گفت ، نه مامان !!!
تا وقتی پدرم مکه نرفته من نمیرم !هر وقت بابا رفت بعدش منم میرم.
تا این حد به پدر و مادر احترام میگذاشت.
.
🪴| https://eitaa.com/joinchat/254542606Ce97d59aac8
|🌷|🍃•
🍃
•
#خاطره_نگاری
روایت خواهر شهید از #معراج_شهدا و دیدن#برادر_شهیدش
#قسمت_اول
#محرم
نمیدونم یک ساعت شده بود که خوابم برده بود یا نه
اما با صدای
بیدارشید ماشین الان میرسه چشمامو باز کردم...
یه شور و شعف و خاصی کل فضای خونه رو پر کرده بود
یه انرژی ای مضاعف تر از انرژی شب قبل ...وقتی میرفتیم فرودگاه پیشواز علی آقا
انگار چند برابر اون حال خوب و شوق و شور تو فضای خونه و بین خانواده بود
آخه قرار بود علی آقا رو ببینیم ...
چهره اش بار آخری که دیده بودمش
آخرین جمله ای که بهش گفته بودم به شوخی ...
علی فقط به نیت شهید شدن نریدااا
کباب اینام درست کنید بخورید از این کاراهم بکنید ...
دفعات پیش که علی آقا ماموریت میرفتن وقتی بر میگشتن در جهت رفع نگرانی ما مدام خاطرات قشنگ میگفت تا خیال مارو آروم و نگرانی هامون رو کم کنه ..
+فلان غذا رو اینطوری درست کردیم خیلی خوشمزه بود ..
+یکی از بچه ها اونجا کباب درست کرد ...
+جایی که بودیم خیلی باصفا بود...
به شوخی این جمله رو بهش گفتم ؛
-علی فقط به نیت شهادت نریداااا
کباب اینام درست کنید...از این کارا هم بکنید ...
بیست و نه روز از آخرین دیدار با برادر میگذشت
بیست و نه روز که اکثرشو منزل مادر تلفنی صحبت میکردیم وقتی تماسی کوتاه داشتن
یکی از تماس ها چون تو ایام ماه مبارک بود و ضعف داشتم از جا بلند نشدم صحبت کنم تو دلم یک لحظه به خودم گفتم نکنه علی شهید بشه و من باهاش حرف نزده باشم همین جمله کافی بود تا از جا بلند بشم هرچند کوتاه اما صحبت کنم با علی آقا ..
تماس هایی که آخریش درست روز شهادت علی آقا بود و بااین جملات تو ذهن من خواهر موندگار و ابدی شد؛
-دوست داریم علی جان
مراقب خودت باش
زود بیا دلمون تنگ شده...
بعد این یک ماه قرار بود بالاخره به دیدار چهره ماه عزیز خواهر برسیم ....
هم خوش حال بودم هم نگران
نگران دل مادر نگران که نکنه حال مادر بد بشه نگران که نکنه مادر طاقت نیاره
از لحظه ای که خبر شهادت علی آقا رو خونده بودم و اولین نفر تو جمع خونه متوجه شهادت علی آقا شده بودم قرص فشار خون مادر رو همجا با خودم میبردم
مطمئن شدم که همراهم باشه قرص مادر
چقدر مسیر به نظرم طولانی میومد اما شیرین مسیری که مقصدش زیارت چهره عزیز خواهر بود ...مقصدش معراج شهدا بود
لحظه اول که وارد معراج شهدا شدیم چشمم به دو تا تابوت شهید گمنام افتاد
زیارت شهدا گمنام یکی از کارای همیشگی علی آقا بود
یادمه یکبار که همراه مادر و علی آقا به بهشت زهرا رفتیم دیدم علی آقا زانو زده و زمین رو میبوسه جلوتر که رفتم متوجه شدم بین اونهمه شهید با نام نشون و عکس و... بوسه بر یه سنگ مزار کوچیک با نام شهید گمنام میزنه ...
به تاسی از ایشون رفتم پیش تابوت دو شهید گمنام دعا برا سلامتی امام زمان خوندم
هر کدوم از اعضا خانواده یه جوری خودشون رو آرم میکردن
یه خواهر با ذکر یه خواهر با نماز شکر
یه برادر با مراقبت از حال بقیه خانواده ...
قبل از ما خانواده شهید صداقت عزیز دلشون رو زیارت کرده بودن و پشت در ایستاده بودن
حال عجیب و خوشی تمام وجودمون رو فرا گرفته بود
آخه تا حالا نه محاسن خونی از علی آقا دیده بودیم نه صورت زخمی ....
•
🍃
|🌷|🍃•
کانال شهید القدس علی آقابابایی 👇
•🆔| https://eitaa.com/joinchat/254542606Ce97d59aac8
|🌷|🍃•
🍃
•
#خاطره_نگاری
#قسمت_دوم
دیدار شهید در
#معراج_شهدا
به روایت خواهر شهید
#محرم
صدا منو به سمتی میکشوند
که پیکر علی آقا گویی
به روی بال فرشته به سمت ما میومد بغض ،حالخوش،نگرانی،انتظار،دلتنگی و...
زبانم قادر به وصف حال اون لحظه نیست
گویی خدا حول حالنا به احسن الحال رقم زده بود احوال خانواده رو بعد این چند روز دلتنگی بعد از از شنیدن خبر شهادت علی آقا
همه از هم سبقت میگرفتند تا نزدیک ترین جا کنار پیکر علی آقا باشند حتی به اندازه یک قدم
برای تبرک جستن از پیکر علی آقا همه از هم پیشی میگرفتند ....
چه حال خوشی بود ،آقا مهدی زیارت عاشورا میخوند
شنیدن زیارت عاشورا تو اون لحظات مکمل ترین چیز بود برای دل بی قرار یه خواهر
به یاد نداشتم وقتی تو جمع خانواده بودیم وقتایی که همه دور هم جمع بودیم اینقدر غرق در سکوت باشی عزیز خواهر ...💚
الحمدالله رب العالمین
الحمدالله رب العالمین
الحمدالله رب العالمین
ما رایت الا جمیلا
جز زیبایی چیزی ندیدیم
حتی صورت زخمیت حتی محاسن خونیت علی آقا قشنگ بود
قشنگی از این بود که تو راه خدا محاسن خضاب به خون کرده بودی عزیز برادرم 💚
کنار مادر بودم پیرو حرف خودش که زمان فوت پدر ازم خواست مراقب مادر باشم
دلم پر میزد نزدیک ترین جا کنار پیکر علی آقا
اما کنار مادر بودم
تو دلم غرق در تماشای چهره پر از نور علی آقا میشدم و سیر نگاهش میکردم این چند لحظه دیدار رو ...
اما کنار مادر بودم
تو دلم از دلتنگی و نبودنش میگفتم و مویه و ناله میکردم ..
اما کنار مادر بودم
کنار گوش مادر
ذکر یا حسین (ع)ذکر یا زهرا (س)ذکر یا زینب (س)میگفتم
امان از ذکر یا زینب کبری (س)
خودمو با ذکر خانم زینب(س) تسلی میدادم
علی جان داداش چه آروم چه پاک و پر نور کنار خانواده حاضر شدی
ما رایت الا جمیلا
چه لحظه غریب و آشنایی و چه حال خوش و مضطری بود ..
خانواده به دیدار عزیز دلشون رسیده بودند بعد از فراقی که گویی هزار سال گذشته بود
هرکس چیزی رو متبرک میکرد به پیکر شهید
شهید علی آقابابایی
ای که چه مفتخر کرده بودی خانواده رو به این افتخار شهید برادرم 💚
گویی میدیم حضورتو نه اینطور با محاسن خونی و پیکر ارباً ارباً بلکه
ایستاده پر از نور ،پر از شور ،پر از شوق، پر از حال خوش پر از لبخند
انگار کنار هر کدوم از اعضای خانواده
می ایستادی و دستی به شونشون میزدی و تسلی میدادی
و از خوش حالیت میگفتی از حال خوش وصال به معبود بی همتا
عزیز برادرم 💚
کنار مادر بودم برای تسکین برای تسلی برای مراقبت از احوالشون
اما داداش انگار قلب بی قرار خودمو کنار مادر آروم میکردم
انگار از کنار مادر بودن آرامش میجستم
اون بزرگواری که از کادر معراج بود گفت نزارید دست به سرش بزنند
سرش ترکش خورده ....
این پارچه سبزو نزارید کنار بزنند ...
یا الله یا الله
کدوم خواهری تاب میاره تو اون لحظه
عزیز برادرم 💚
پیکر رو که انگار به فاصله چشم به هم زدنی فقط کنار ما بود بردند
تا مادر و همسر و فرزندان شهید دقایقی کنار پیکر علی آقا تسلی بگیرند...
لحظه ای تمام بغض و حسرت شدم
وقتی پیکر پدر رو از حیاط منزل میبردم من کنار مادر بودم و نتوانسته بودم مثل همینجا کنار پدر باشم و بوسه ای به صورتش بزنم
و سیر نگاهش کنم
با صدای بلند گفتم
من بابا رو ندیدم...
علی من بابا رو ندیدم ..نبریدش...
علی آقا گفت بیا بیا آبجی
و من از بین جمعیت کنار پیکر پدر نشوند ...
الان کی رو صدا میزدم داداش ...
الان که پیکر تو رو ندیده بودم
دست به صورت متبرکت نکشیده بودم شهید برادرم 💚
وقتی پیکر رو بردند ما موندیم و در های بسته ...
ما موندیم و حسرت ...
کنار شهدای گمنام نشستم
به علی آقا گفتم
علی این بار هم به حرفت گوش دادم و کنار مادر بودم
اما این بار حسرت موند برام داداش...
تو دل خودم با علی آقا حرف میزدم و تسکین میدادم دلتنگی خودمو که مادر برگشت از پیش علی آقا
دستشونو گرفتم کنار شهدای گمنام نشستند
گفتم مادر شما پسرتو دیدی اما مادر این شهدا گمنام نه پسراشونو دیدن و نه معلوم هست هنوز مادرشورن زنده باشند یا نه
برای این شهدا هم مادری کن....
چند دقیقه ای نگذشته بود از درد و دلم با علی آقا که یکی از بچه ها صدام زد
خاله این کیف شما نیست اینجا جامونده پشت در ...
به سمت در رفتم
دوست علی آقا گفت :
+میخواهید علی آقا رو ببینید؟
با شوق و تعجب گفتم :
_مگه میشه !؟!؟
در رو باز کردند
هیچ باورم نمیشد ..
علی جان
عزیز برادرم 💚
چه سریع حاجت دلم رو دادی
حواست به خواهرت بود که تو حسرت نمونه
علی جان
تا کنار پیکر علی آقا رسیدیم
با شوق و ذوق وصف ناپذیر
غرق در حال خوش
غرق در محبت برادر
که حتی بعد شهادت هم
حواسش به دل خواهر بود...•
🍃
|🌷|🍃•کانال شهید القدس علی آقابابایی 👇
•🆔| https://eitaa.com/joinchat/254542606Ce97d59aac8
شهیدالقدس علی آقابابایی
|🌷|🍃• 🍃 • #خاطره_نگاری #قسمت_دوم دیدار شهید در #معراج_شهدا به روایت خواهر شهید #محرم صدا منو ب
|🌷|🍃•
🍃
•
#خاطره_نگاری
#قسمت_سوم
دیدار شهید در
#معراج_شهدا
به *روایت خواهر شهید*
#محرم
+علی جان داداش
اهلا من العسلت مبارکت باشه داداش
الحمدالله
الحمدالله
الحمدالله
داداش جز قشنگی چیزی نمیبینیم
ما رایت الا جمیلا
وقتی علی آقا رو اونجا دیدم یاد روز عروسیش افتادم
کت و شلوار دامادی به تن کرده بود
خوش قد قامت
خوش بر و رو
ماشاالله
گفت :
_خوب شدم بهم میاد …؟؟
داداش از روز عروسیتم قشنگ تر شدی دورت بگردم ...
الحمدالله رب العالمین
گوارای وجودت داداش
اهلا من العسلت مبارک داداش
چه قشنگ شدی داداش مهربونم
شهید برادرم 💚
عزیز برادرم 💚
الحمدالله رب العالمین
الحمدالله رب العالمین
الحمدالله رب العالمین
فک کنم پنج دقیقه ام نشد اما اینقدر از این دیدار و دعوت خرسند و سیراب شده بودم که با تشکر خدافظی از کنار برادر دل کندم ...
از برادرانی که اونجا بودند گفتند مسئله ای نیست میتونید بیشتر بمونید اما من که فهمیده بودم علی آقا الآنم مارو میبینه و حواسش به دل هممون هست حواسش به دل خواهرش هست مسرور و خرسند گفتم :
+الحمدالله
الحمدالله
الحمدالله
همینقدر کفایت میکنه شکر خدا اجرتون با شهید ...
این شد آخرین دیدار خواهر با برادرش
ان شااالله به دیدارم بیای و شافع باشی در صحرا محشر برادرم 💚
•
🍃
|🌷|🍃•
کانال شهید القدس علی آقابابایی 👇
•🆔| https://eitaa.com/joinchat/254542606Ce97d59aac8
|🌷|🍃•
🍃
•
#خاطره_نگاری
۱_صوت روایت های آقا امیر ابوالفضل فرزند شهید علی آقابابایی
قسمت اول
https://eitaa.com/shahid_Ali_Aghababayi/369
قسمت دوم
https://eitaa.com/shahid_Ali_Aghababayi/387
قسمت سوم
https://eitaa.com/shahid_Ali_Aghababayi/408
تصاویر مربوط به صوت سوم
https://eitaa.com/shahid_Ali_Aghababayi/411
۲_خاطره_نگاری دیدار شهید در معراج شهدا به روایت خواهر شهید
قسمت اول
https://eitaa.com/shahid_Ali_Aghababayi/598
قسمت دوم
https://eitaa.com/shahid_Ali_Aghababayi/602
قسمت سوم
https://eitaa.com/shahid_Ali_Aghababayi/626
•
🍃
|🌷|🍃•
کانال شهید القدس علی آقابابایی 👇
•🆔| https://eitaa.com/joinchat/254542606Ce97d59aac8
🖊🗓✨
#خاطره_نگاری
اخلاص
راوی پسر عمه و برادر خانم شهید
شهید علی آقابابایی همیشه در کار
هایش خدا را در نظر می گرفت و دنبال شهرت نبود کار های خود را مخفیانه و برای رضای خدا انجام میداد
پسر عمه شهید می گوید
دربیستم بهمن سال 1402 که یادواره ی شهدایی در روستای شنستق سفلی برگزار کرده بودیم ، خبرنگار از بنده خواست که چند نفر را برای مصاحبه معرفی کنم
چون بیشتر کار ها ی یادواره به دوش شهید علی آقابابایی بود من ایشان را معرفی کردم
ایشان اول حاضر به مصاحبه نشدند و میخواستند که دیگران جلوی دوربین حاضر شوند
ولی با اصرار بسیار بنده که بیشتر زحمات یادواره را ایشان متحمل شده بودند و خواهش دوستان دیگر ایشان حاضر به مصاحبه شدند.
این یک نمونه از اخلاص ایشان بود ...
کانال شهید القدس علی آقابابایی 👇
•🆔| https://eitaa.com/joinchat/254542606Ce97d59aac8