eitaa logo
🇮🇷شهدای گمنام و مدافعان حرم🇮🇷
330 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
4.6هزار ویدیو
59 فایل
💐حرم مطهر امام زادگان،هاشم ابن علی علیه السلام و فاطمه بنت العسکری سلام الله علیها،مرقد مطهر شهدای گمنام و مدافعان حرم💐 🌹ارتباط با ادمین🌹 📲 @mahmood_S64
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🏵🌿🌺🏵🌿🌺🏵🌿 🔰 | 💠شهید در مورد بیت‌المال و حق‌ّالناس بسیار حساس و مسئولیت‌پذیر بود، زمانی که کارمند سپاه بود، صبح‌ها قبل از دیگران به محل کار می‌رفت و بعدازظهر حدود ساعت سه، به منزل برمی‌گشت، اغلب مواقع که به خانه می‌رسید، سردرد شدیدی داشت که مربوط به خستگی و آسیبی بود که در دوره‌ی جنگ به چشم‌شان وارد شده بود. 🔻پزشک گفته بود نباید زیاد از خودش کار بکشد ولی حاج‌آقا خستگی‌ناپذیر بود و همچنان به فعالیت‌هایش ادامه می‌داد، از طرف سپاه، ماشینی در اختیار حاج‌آقا قرار داده بودند تا با آن، امور مربوط به کارش را انجام دهد، تا زمانی که ماشین در اختیارمان بود به جز خودشان، آن هم فقط برای انجام کارهای اداره، هیچکدام از ما سوارش نشدیم، همسرم اجازه نمی‌داد و می‌گفت این ماشین برای استفاده‌ خانوادگی نیست، آن موقع ما معمولاً با موتوری که داشتیم، بیرون می‌رفتیم؛ تا زمانی که خودمان توانستیم ماشین بخریم. 🌷 🌷 🦋🦋🦋 💐💐💐 🕊🕊🕊 ۵۱۲ روز ( ۱ سال و ۴ ماه و ۲۶ روز ) از آرام گرفتن کبوترهای خونین در سرزمین حماسه و ایثار گذشته است. 🌸🌼🍀🌸🌼🍀🌸🌼🍀 ✅کانال و شهرستان آران و بیدگل💐 📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
🕊 | 🔻با بیت المال میانه خوبی نداشت. نمی خواست زیر دَین مردم برود. رفته بودم تدارکات تا یک سری وسایل برای سید حمید بگیرم. مسئول تدارکات گفت: سید حمید چیزی از ما نمی گیرد. معمولا وسایلش را خودش از شهر تهیه می کند. خیلی تعجب کردم. رفتم پیشش و گفتم: چرا این کار را می کنی؟ گفت: نمی توانم. می ترسم بروم زیر دین مردم. 🌹 اگر پولی هم از راه جبهبه دست می آورد، در راه خیر مصرفش می کرد. مادرش می گفت: هر وقت می خواست به جبهه اعزام شود، کرایه راه را هم خودمان به او می دادیم. "" 📚 پا برهنه. اثر گروه شهید هادی 🌷سالروز شهادت 💐حاج همت پشت سر سید حمید روی موتور نشسته بود که هر دو آسمانی شدند... ✅ و💐 📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
🦋🦋🦋 🪶🪶🪶 🕊🕊🕊 🔰 | 💠شهید در مورد بیت‌المال و حق‌ّالناس بسیار حساس و مسئولیت‌پذیر بود، زمانی که کارمند سپاه بود، صبح‌ها قبل از دیگران به محل کار می‌رفت و بعدازظهر حدود ساعت سه، به منزل برمی‌گشت، اغلب مواقع که به خانه می‌رسید، سردرد شدیدی داشت که مربوط به خستگی و آسیبی بود که در دوره‌ی جنگ به چشم‌شان وارد شده بود. 🔻پزشک گفته بود نباید زیاد از خودش کار بکشد ولی حاج‌آقا خستگی‌ناپذیر بود و همچنان به فعالیت‌هایش ادامه می‌داد، از طرف سپاه، ماشینی در اختیار حاج‌آقا قرار داده بودند تا با آن، امور مربوط به کارش را انجام دهد، تا زمانی که ماشین در اختیارمان بود به جز خودشان، آن هم فقط برای انجام کارهای اداره، هیچکدام از ما سوارش نشدیم، همسرم اجازه نمی‌داد و می‌گفت این ماشین برای استفاده‌ خانوادگی نیست، آن موقع ما معمولاً با موتوری که داشتیم، بیرون می‌رفتیم؛ تا زمانی که خودمان توانستیم ماشین بخریم. 🌷 🌷 ❤️🧡💛💚💙💜🤍🤎 ۸۷۶ روز ( ۲ سال و ۴ ماه و ۲۶ روز ) از آرام گرفتن کبوترهای خونین در سرزمین حماسه و ایثار گذشته است. 💐🌹🍀💐🌹🍀💐🌹🍀 ✅ و💐 📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
او از دوران کودکی، از مادیات در کمترین حد استفاده می کرد. همیشه لوازم ارزان قیمت خریداری می کرد و بقیه پولش را در راه خدا انفاق می کرد. محسن در استفاده از بسیار حساس بود، بطوریکه برای نامه هایش همیشه از کاغذهای باطله استفاده می کرد و با این وجود از خدا طلب مغفرت می نمود. در یکی از نامه هایش نوشته است: زیاد صحبت نمی کنم که قلم و کاغذ است و از خدا می خواهم مرا ببخشد، از اینکه از ورق و کاغذ در جهت منافع شخصی استفاده کردم . و💐 📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
🔹یک بار در شوش، از ساعت نه صبح تا یک بعد از ظهر تلاش کرد تا با تلفن عمومی با خانواده اش تماس بگیرد. گفتم: حاج آقا، سپاه که پنج خط تلفن دارد، از آن‌جا زنگ می‌زنیم، پولش را به حساب سپاه واریز می‌کنیم. گفت: نخیر، می‌خوام از به هیچ شکلی استفاده نکنم. اگر خودم کوچک‌ترین استفاده شخصی بکنم، دیگر به آن آقای نوعی نمی‌توانم بگویم از بیت المال استفاده نکن. حتی هر ماه مبلغی از حقوق خود را به حساب سپاه واریز می‌کرد، مبادا از تلفن استفاده کرده باشد و هزینه آن را بیت المال بپردازد 🌹خاطره ای بیاد روحانی شهید عبدالله میثمی 📚کتاب "عبدالله" نویسنده: سردار سید علی بنی لوحی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✅ و💐 📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
💠 بیت المال 🌷خادم بودیم، هر دویمان دوکوهه بودیم. زائران را که می آوردند برای بازدید، تهیه دیده شده بود تا فاصله یادمان گردانتخریب را که 2 کیلومتر با ساختمانهای دوکوهه فاصله داشت ببرد و برگرداند. 🌷من قرار بود همراه زائران بروم و برگردم، وقتی رسیدم به جلوی ساختمان مقداد، متوجه شدم را در حسینیه یادمان تخریب جا گذاشته ام. بعدازظهر بود، هوا نسبتا گرم بود. راه افتادم به سمت یادمان ... 🌷کسانی که این راه را رفته اند به خوبی میدادند که هیچ ساختمان و چادری وجود ندارد. است و بیابان.... اواسط راه بودم که دیدم جلوی پایم ایستاد. بود. گفت خانم این وقت روز تنها کجا داری میری وسط این بیابون؟ جریان را برایش تعریف کردم. 🌷گفت الان باید برود یادمان تخریب و کار فوری دارد و کار من هم محسوب میشه و شما رو نمیتونم با ماشین ببرم. سوار ماشین شد و گاز داد به سمت یادمان.... من 2 کیلومتر که راه رفتم رسیدم به یادمان...تازه کارش تمام شده بود آمد و لبخند زد و گفت مسیر را برمیگردیم. 🌷تویوتا را داد به سرباز و گفت ماشین را ببر جلوی ساختمان مرکزی.برای اینکه از استفاده شخصی نکنیم. 2 کیلومتر راه رفته را باهم برگشتیم. 🌷پاهایم نداشت.ولی آقا حمیدبرای اینکه ذهنم را مشغول کند از کوچک زرد رنگ کنار جاده میچید و به من میداد تا بقول خودش مسافت را متوجه نشوم و پا به پایش بیایم...... جانش میرفت حرف اول را میزد❤️ و💐 📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol