📃 فــرازی از #وصیتنامه
✍ڪلید تمام مصائب و مشکلات در ذڪر خدا و هدیۀ صلوات بہ محمد و آل محمد است.
ذڪر ظاهری ارزشے ندارد .ذڪر باید عملے باشد خدا را به خاطر نعمت هایی کہ به ما داده عملا شڪر کنید.
🌹#شهید_حسن_ترک
✅#شهدای_گمنام و#مدافعان_حرم💐
📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol
✋نیت کنید
حاجتهاتونو از شهدا طلب کنید
مرام و معرفتشون زیاده حتما دستگیرمون میشن
✨امروز مهمان شهید حسن ترک هستیم
💔ویژه
سالروز شهادت🥀
حسن در ۱۳۴۱ در تهران متولد شد از ۳ سالگی به همراه خانواده به همدان مهاجرت کرد.
دوران تحصیل را با موفقیت پشت سر گذاشت که خرمن وجودش با آتش مقدس انقلاب زبانه کشید، در کنار شهیدان میرزایی و کیانیان رشد کرد، آگاهی یافت و مطالعه نمود تا قویتر و مقاوم تر مقابل اندیشههای التقاطی منافقان، چپها و عناصر لیبرال بایستد و با منطق ایمانی همان سربازی باشد که امام به او دل بسته بود.
پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۶۰ از دبیرستان ابن سینا با عضویت در سپاه پاسداران فصل نوینی در راه پر مخاطره و سخت مبارزه را بر خویش گشود. ابتدا مسئول پذیرش سپاه گردید، اما عشق به جهاد در میدان بلا ، او را از شهر به جبهه کشانید و رفت تا مردانگی را در عمل نشان دهد.
علیرغم میل فرماندهان، در عملیات فتح المبین سرافرازانه شرکت کرد و این در حالی بود که تنها طعم شیرین جهاد می توانست روح بی قرار او را آرامش دهد و جز این به چیزی تن نمیداد. به دلیل لیاقت و کارایی، در عملیات مسلم بن عقیل فرماندهی گردان کمیل به او واگذار شد که منجر به مجروح شدن وی گردید.
#شهید_حسن_ترک
┏━━━━🕊🇮🇷🦋━━━┓
📲@shahid_AranandBidgol
┗━━━━ 💐🌹🌸━━━
📚معرفی کتاب
ویژه سالروز شهادت حسن ترک 🥀
«آن روز سه شنبه بود»
داستان زندگی سردار شهید «حسن ترک»
در قالب خاطرات کوتاه
به روایت خانواده، دوستان و همرزمان
و به قلم بهناز ضرابی زاده...
در خاطرات مادرش از سردار شهید حسن ترک آمده است:
«زیر زمین خانه جای عبادت او بود. نصف شب بلند میشدم و میدیدم که توی رختخوابش نیست. سراغش میرفتم. میدیدم داخل زیر زمین ایستاده و نماز میخواند. گوشهای میایستادم و نگاهش میکردم. آن وقتها نوجوان بود، اما آن قدر با دقت و با تواضع نماز میخواند که من از نماز خواندن خودم شرمم میآمد .
خیلی دوستش داشتم و هر وقت که به جبهه میرفت از زیر قرآن ردش میکردم و مینشستم برایش دعا میخواندم. از خدا میخواستم بچهام را سالم نگه دارد. یک بار که به مرخصی آمد گفتم: «حسن جان! شب و روزم شده دعا کردن برای سلامتیات».
لبخند زد؛ مثل همیشه ملیح و نمکین. سرش را پایین انداخت و گفت: «پس مامان جان همهاش زیر سر شماست. چند بار میخواستم شهید شوم، اما نشد. خیلی عجیب بود.»
سرش را که بالا گرفت؛ چشمهایش نمناک بود. صدایش میلرزید. گفت : «مامان جان از این پسرت بگذر ! دعا کن شهید شوم. تو راضی شوی برگه عبورم را میدهند! دعا کن به آرزویم برسم«.
داشت به من التماس میکرد . بغض کردم. فهمید ناراحت شدم. خواست از دلم در بیاورد. نگاه کرد توی چشمهایم و با خنده گفت: «اگر زحمتی نیست؛ دعا کن اسیر نشوم».
#معرفی_کتاب
#شهید_حسن_ترک
┏━━━━🕊🇮🇷🦋━━━┓
📲@shahid_AranandBidgol
┗━━━━ 💐🌹🌸━━━