8.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠شهید آقا محمودرضا بیضائی:
حدیث هست که مردی از قم ،
( نه اهل قم )مردی از قم ، قیام میکنه،
حق طلبی میکنه
دورشو افرادی با قلبهای نورانی می گیرن
حکومتی تشکیل میدن،
(قبل از ظهور)بعد از حکومت وارد جنگی طولانی میشن
کشته هاشون شهیدن
تا اینکه نهضتشون به نهضت امام زمان "عج" وصل میشه.
این چیزی که ما فکر می کنیم تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما
این چیزیه که به ما گفته شده.
نقطه به نقطه برای ما هدف گزاری شده تا راه رو گم نکنیم توی آخر الزمان و
توی این لحظه ما راهمونو گم نکنیم...
@shahid_beyzaii
📌
#تلنگر⚠️
💠آیت الله مجتهدی ره:
هیچوقت کسی را شماتت نکنید❗️
هرکس گرفتاری پیدا کرد حق ندارید قضاوت کنیـد!
نگویید که:
"فلانی این پیشامد برایش اتفاق افتاد به خاطر این است که فلان کار را کرده است"
ما چه می دانیم؟!ما حق نداریم چیزی بگوییـم
در قیامت از ما سوال می پرسند و می گویند:
چنین چیزی نبوده و شما اشتباه کردی،
ما او را به خاطر این که بنده ی خوبی بود گرفتار کردیم😣
شما چه حقی داشتی چنین حرفی زدی❗️
کف خیابان🇵🇸
به یاد #شهید_محمدرضا_بیات🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰فرزندم تلاش بسیاری انجام داد تا راضی شویم به #سوریه برود. وی میگفت، «مگر #امام_حسین(ع) با تصمیم حضرت علی اکبر (ع) برای نبرد مخالفت کرد⁉️» با شنیدن این جمله، #سکوت کردم.
🔰هنگام #وداع به علی اکبر(ع) امام حسین (ع) تاسی کردم. لحظات سختی بود😭 تا آن روز فقط #روضه_وداع پدر و پسر💕 را شنیده بودم، اما آن لحظه شنیدهها را #درک کردم.
🔰۲۳ بهمن ۱۳۹۴ بود. #محمدرضا را بوسیدم. قدو بالایش را نگریستم😍 او #میرفت و من نگاهش میکردم. پس از شهادت🌷 دوستانش میگفتند، محمدرضا گفته است، «من میدانستم پدر من را نظاره میکند 💥اما #ترسیدم برگردم و با یک نگاه، عاطفه #پدروپسری💞 من را از مسیرم دور کند.» هیچگاه آن لحظه را فراموش نمیکنم❌
🔰آنها به کمین میخورند. با تعداد کمی از #دوستانش، تعداد بسیاری از تکفیریها👹 را نابود میکنند، اما به دلیل اتمام #مهمات، به رگبار گلوله💥 بسته میشوند و پیکر مطهرشان⚰ #سه_روز زیر آفتاب☀️ میماند.
🔰در نهایت نیز آن منطقه در دست #تکفیریها باقی مانده و پیکر پسرم #برای_همیشه در آنجا به یادگار میماند و به آرزوی خود که #گمنامی🌷 همچون مادرمان حضرت زهرا(س)❤️ بود، میرسد.
🔰چند روز پیش از #شهادت از یکدیگر میخواهند که در حق همدیگر دعا کنند🙏 و سپس از #آرزوهای خود بگویند. نوبت محمدرضا که میشود، میگوید، دعا میکنم خدا من را #پودر کند تا همچون مادرم حضرت زهرا (س) گمنام بشوم🌷» پسرم به خواسته خود میرسد.
🔰آخرین مرتبه که محمدرضا به #زیارت امام حسین (ع)🕌 رفته بود، هنگام بازگشت از #سرداب آن حضرت به دوست خود میگوید، «من مزد خود را از #اباعبدالله (ع) گرفتم😍 و امسال به خواسته خود میرسم👌»
راوی:پدر شهید
#شهید_محمدرضا_بیات
#شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم
@shahid_beyzaii
♨️ نگاه #نکردن به #نامحرم فایده ای هم دارد⁉️
1⃣رهایی #قلب از حسرت💔
👈کسی که چشم👀 خود را برای دیدن #نامحرم آزاد می گذارد حسرتش بیشتر می گردد.
👈آنچه را چشم به قلب انتقال💕میدهد مضر است، چون چشم چیزهایی را می بیند که رسیدن به آن، #مقدور نیست❌ او نمی تواند صبر کند و این نهایت رنج است.
2⃣نورانی شدن قلب💖
👈چشم پوشیدن🙈 از نامحرم قلبـ❤️ را روشن می سازد و این درخشش در چشم، روی دیگر #اعضای بدن نمایان می گردد.
3⃣غلبه بر #نفس
👈این عمل یک خوشحالی روانی به قلب می دهد که از لذت نظر به #نامحرم به مراتب خوبتر و زیباتر است👌چون این شخص با دشمن خود یعنی #شیطان👹 قهر نموده، #شهوت خود را لبیک نگفته🔞 و بر نفس خود غالب آمده است.
147478_465.mp3
4.5M
🎤🎤 #سیدرضا_نریمانی
💢 #بی_حجابی و غنا، جایی نداره بین ماها
#نهی_منکر میشه قاموسمون
#شهیدخلیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمودرضا اهل ورزش بود. فوتبال، کوهنوردی، بسکتبال، کاراته.
تو فوتبال خوش استیل و با تکنیک، یه استقلالی دو آتیشه زمان دبیرستان، عشق فرهاد مجیدی، ولی توبه کرد ازینکه دل ببندِ به چیزای به این پوچی،
تو کوهنوردی مقاوم و پایه کار، جزء برنامه ی هفتگیش بود اگه وقتش یاری میکرد.
تو دبیرستان بستکبال بازی میکرد و پیگیر مسابقات N. B. A. بازیکنای لیگ آمریکا رو خوب میشناخت، تیمهاش رو هم.
🌷اما کاراته.
نوجوونیاش کنترلی کار میکرد.شیتوریو شوتوکان.با برادرش احمد.حتی مسابقات کشوری کاتا هم مقام داشت.
بعدها رو آورد به سبک آزاد.کیوکوشین کاراته.زیر نظر شیهان آرزومند.علاقه مند بود و مشتاق. با لذت کار میکرد ولی..استیلش شوتوکانی مونده بود، مبارزاتش تلفیقی از آزاد و کنترلی میشد. مغرور بود، کم نمیاورد.اینقدر تمرین میکرد که فرم جدید رو بدنش بپذیره.فیلمای مبارزاتی فیلهو یِ برزیلی وکازومی ژاپنی رو دنبال میکرد ولی..کارهای حاج آقا علمایی وحرکاتش برای محمود حسابی جذاب بود.اینکه بپره،افت بزنه، قیچی بزنه...لابلای کیوکوشین ازین حرکات هم میزد.
میگفت:آخرباشگاه صدام کرد و گفت وایسا اینجا میخوام یه قیچی گردن بهت بزنم. گفتم نزنی بترکونیم! گفت بابا خیالت راحت وایسا چیزی نمیشه.
میگفت:
خیالم ازش راحت بود. ایستادم. دورخیز کرد. ایستاد، یه نگاه بهم کرد،یاعلی گفت و استارت زد، پرید و پاهاش رو باز کرد..آآآخ چشمم!
میگفت:با پاشنه رفت تو چشمم. پخش زمین شدم،چشامُ گرفتم.اومد بالاسرم..یه دل سیر خندیدیم..دوباره ایستادم. پرید، زد..دوباره..دوباره..دوباره..بالاخره یادگرفت.