🔸🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🔸
🔸🌸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🌸🔸
🍁🔸 🌺 🔸🍁
🔸🌺🔸 🌸🌸 🔸🌺🔸
🍁🔸 🌺🌺🌺 🔸🍁
🔸 🌼🌼🌼🌼 🔸
🍁🔸 🌼🌼🌼🌼 🔸🍁
🔸🌺🔸 🌺🌺🌺 🔸🌺🔸
🍁🔸 🌸🌸 🔸🍁
🔸🍁🔸🔸 🌺 🔸🔸🍁🔸
#روز_اعزام
#راوی_همرزم
#شهیدمدافع_حرم
#محمدرضاشیبانی
بالاخره روز اعزام رسید؛ صبح هرکی باسرویس اومد؛ تو میدان جمع شدیم و سپس سلام علیک و احوالپرسی ؛ خانواده های زیادی اومده بودند. به همه گفتند بیائید نماز خونه؛ محمد رضا هم داشت چک می کرد کسی از گروه جا نمونده باشه؛ گفتند که می خایم اسامی نهایی را بخونیم؛ همه نشسته بودیم مهدی شکوری نزدیک من بود وسط صبحگاه پر از جمیت شده بود؛ یه راه
از وسط جمعیت باز شده بود با همه
خدا فظی کردیم و از زیر قرآن ردشدیم؛ بعد اسامی رو خوندند؛ سوار اتوبوس شدیم؛ بعضیا
اسمشون نبود چه گریه ایی می کردن؛ هیچ و قت یادم نمیره اصلا رومون نمی شد بریم خدافظی کنیم؛ یکی ازبچه ها به اسم گل محمد نبود چه گریه ایی می کرد؛ به سردار چسبیده بود هی التماس می کرد با چهل پنجاه سال سن، که قبول کنید منم بیام؛ بلاخره سوار شدیم یک دفعه اسم گل محمدرو هم خوندند؛ دوباره شروع کرد بدتر گریه کردن خودشم قاطی کرده بود از خوشالی و نمی دونست چکار کنه. سوار اتوبوس شدیم راه افتادیم تا جایی که قرار بود چند روز باشیم. تومسیر بچه ها شعرو نوحه میخوندن سر به سر هم میزاشتن چند جایی توقف داشتیم یه مسجد نهار خوردیم. یه جا سه راهی چالوس بود اتوبوس نگه داشت بریم سرویس؛
چندتا بوقلمون دیدیم بچه ها هم از خدا خواسته دورشون کردن هی اسمو همو صدا می کردیم و اونا هم می گفتن بلقلو قلو قلو هی اسم همو صدا می کردیم و اونام بلغلو غلولو می کردن؛ چقد خندیدیم شهید شکوری هم بود.
خلاصه شب رسیدیم به پادگان محمدرضا سریع طبق معمول یه جا برا گروه خودش درس کرد.
🔸🌸🔸🔸🔸🔸🔸🌸🔸
🍁🔸 🌼 🔸🍁
🔸🌺🔸 🌸🌸 🔸🌺🔸
🍁🔸 🌺🌺🌺 🔸🍁
🔸🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🔸
🔸🌸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🌸🔸
🍁🔸 🌺 🔸🍁
🔸🌺🔸 🌸🌸 🔸🌺🔸
🍁🔸 🌺🌺🌺 🔸🍁
🔸 🌼🌼🌼🌼 🔸
🍁🔸 🌼🌼🌼🌼 🔸🍁
🔸🌺🔸 🌺🌺🌺 🔸🌺🔸
🍁🔸 🌸🌸 🔸🍁
🔸🍁🔸🔸 🌺 🔸🔸🍁🔸
#درمسیر_راه
#راوی_همرزم
#شهیدمدافع_حرم
#محمدرضاشیبانی
ومیگفت: همه با هم یه جا باشیم با این که رفیقاش یه اتاق دیگه بودن ولی اون پیش گروه خودش ماند و از همون اول هم خیلی صمیمی بود با همه؛ با اون خندهاش که همیشه لبخند میزد. شبا که بیکار بودیم جدا از شوخیا و سر و کله زدن بابچه ها؛ بچه ها رو جمع می کرد. درس ها و سلاح ها رو با بچه ها مرور می کرد. غناصه عیسی و علی اکبر خوب یادشونه؛ کلی چیز جدید لا به لا ای مرور کردنا یاد گرفتیم. یک روز دم غروب بود تمرین تاک تیک داشتیم گروه مااول عمل کرد وخیلی خوب محمدرضا حین تمرین راهنمایی می کرد بعد تمرین همه راضی بودن و محمدرضا هم
طبق معمول شروع کرد کُری خونی وکَلکَل با حسین رفیقش؛ اونم فرمانده دسته بعدی بود. دوتا دسته؛ یکم پیاده روی کردیم و یه جا نشستیم و حاجی هم شروع کردبه خوندن. از اون بالا داره میباره یه دسته حوری و......اون تمام کرد من شروع کردم. خوندن شعر ننه میگه جبهه نرو بچه ها هم تکرار می کردن نرو
نرو نرو؛ جبهه میری تنها نرو...نرو نرو
نروتنها میری کمین نرو...نرو نرو نرو
کیمین میری رومین نرو...نرو نرو نرو
رو مین میری هوا نرو... نرو نرو نرو
هوا میری زمین بیا... بیا بیابیابیا...محمد رضا شروع کرد خوندن... با نوا قابلمه. سفره رو پهن کن ننه؛ با نوا قابلمه سفره رو پهن کن ننه؛ این شکمِ خالی؛ میله غذا داره؛ با نوا غل غلی میرویم خونه ی قلی؛ با نوا قلقلی میرویم خونه قلی؛
غذا قلی شوره..ننه قلی کوره...بقیه
بچه ها هم جمع شده بودن با هم می خوندیمو می خندیدیم... اتکو اومدو رفتیم مقر .
🔸🌸🔸🔸🔸🔸🔸🌸🔸
🍁🔸 🌼 🔸🍁
🔸🌺🔸 🌸🌸 🔸🌺🔸
🍁🔸 🌺🌺🌺 🔸🍁
هدایت شده از کف خیابان🇵🇸
طبق قرار شبانه هرکس ۵ صلوات به نیابت از #شهید_بیضائی جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج»
» اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم »
@shahid_Beyzaii
🔻ریشهی گرفتاریها🔻
⁉ ️چرا هر کاری میکنیم، زندگیهامون درهم و پیچیده هست؟؟!!🙁
❗️️چرا اینهمه گرفتاریم؟؟!!😩
⁉ ️با اینکه علم و تکنولوژی اینهمه پیشرفت کرده، چرا همیشه درگیر و گرفتار هستیم؟؟!!😥
❗چرا به اون آرامشی که میخواستیم نرسیدیم؟؟!!😨
👈 جوابش اینه که: چون خدا آرامشِ حقیقی رو جای دیگه قرار داده، و ما آدرس رو گم کردیم!!
📣📣... یکی از دلایل اینهمه گرفتاری رو، خودِ خدا تو قرآنش اینطوری بیان میکنه:
👇️👇️👇️👇️
🌴سوره طه آیه ۱۲۶🌴
🕋 وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا.
💢 هر كس كه از ياد من إعراض كند، من زندگی را به او سخت میگیرم، و او را با سختی و مشكلات همراه خواهم کرد.
👌 یعنی کسی که از یاد_خدا غافل باشه، آرامش نداره. زندگی نکبت بار داره.😰😢
☝️ ممکنه با پول و ثروت💰، بشه آسایش به دست آورد، ولی آرامش فقط با معنویت به دست میاد...😊😌
🌴سوره رعد، آیه ۲۸🌴
🕋 أَلاٰ بِذِکْرِ اللّٰهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
💢 تنها با ذکر و یادِ خدا دلها آرام میگیرد.
@shahid_beyzaii