eitaa logo
کف خیابان🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
9.4هزار ویدیو
58 فایل
تاریخ ساخت کانال:97/1/11 به یاد رفیق شهیدم کانال وقف شهید محمودرضابیضائی مبارزه با فتنه ارتباط با خادم کانال 👈🏽 @Mojahd12
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تعبیر #دکتر_چمران_از_آزادی...👌 چقدرتفاوت است میان تعابیرآزادی امروزی و تعبیراصلی آزادی #انسانی_آزاداست که #اسیر_هوای_نفس خودنباشد👌 @shahid_beyzaii
❁﷽❁ ✨انا زائرالحسین(ع)✨ با یه عده طلبه آمدند قم. همه شهــــید شدند الا محــــسن. خواب امام حسیــــــن(ع) رو دیده بود. آقــــــا بهش گفته بود: "کارهات رو بکن این بـــار دیگه بار آخــــره. "😍 یه ســـــربند داده بود به یکےاز رفقاش، گفته بود: شهید که شدم ببندیدش به ســـــینه ام. آخه از آقا خواســـتم بےســــر شهید❣ شم. با چند تا از فرماندهان رفته بود توی دیدگـــــاه. گلوله💣 120خورده بود وسطـــــــشون. جنـــــازه اش که اومد، ســـــر نداشت. سربند رو بستیم به سیـــنه اش.. روی سربند نوشته بود: "أنا زائر الحســــــین ع"🙏 ◾️شهیدمحسن درودی◾️
ار بعین امسال به نیابت شهید حسین ولایتی فر
🍀💠💠💠💠💠💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀 🍀💠🍀💠🍀💠🍀 🍀♥️♥️♥️🍀 🍀💠♥️♥️💠🍀 🍀💠💠♥️💠💠🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 ( به روایت برادر شهید جوانی ) وقتی نزدیک ماه مبارک رمضان میشدیم داداش حامد میومدن مسجد تو تمیز کردن و نظافت مسجد با بچه ها سهیم میشدن .. پنجره های مسجد رو با روزنامه پاک میکردن لوسترهارو تمیز میکردن کل مسجدرو با دوستاشون جارو میکردن استکان ها رو میشستن و... . آخرای ماه شعبان همیشه روزه میگرفتن . قبل رسیدن ماه مبارک با حقوق ناچیزی که از سپاه میگرفتن برا خانواده هایی که وضع مالی خوبی نداشتن ولی داداش میشناخت که اهل روزه هستن وسایل مورد نیاز از قبیل چای برنج مرغ روغن و غیره تهیه میکردن و یواشکی در اختیارشون قرار میدادن این ها رو به ماهم نگفته بودن بعد شهادتشون متوجه اینکاراشون شدیم که ی عده از این خانواده ها خودشون برامون تعریف میکردن که آقا حامد همیشه هوای خانواده ی ما رو داشتند. این اواخر روزهایی بود که حامد جان حس غریبی از زندگی داشت. انگاری از درون داشت همه رو به چشم دل می دید . مثل همیشه خنده های معروفش روی صورتش گل کرده بود از سفر اولش که اومده بود از حال وهوای روحانی اونجا می گفت معلوم بود یه چیزی هست که اونجا دامنگیرش کرده . شاید میخواست بگه ...اما نگفت ! بعد هیات طبق روال هر هفته اومد و گفت بیا بریم برسونمت . حرفهایی می گفت که مفهومش برام سخت بودحتما از پروازش خبر داشت . باورش برام سخت بودوقتی میخواستم از ماشین پیاده بشم، دستاشو انداخت دورگردنم و گفت: نمی خوای برای آخرین بار خوب تماشام کنی؟ بعد هم رفت ... تاجایی که حتی پرنده ها هم توان رفتن رو دارن. «جوان غیور تبریزی25ساله» لقبی بود که اهالی پایتخت بهش داده بودن ویکی از روزنامه های محلی هم گفته بود «اولین شهید دهه هفتادی ایران» . (نویسنده: میر علی حامدی) 🍀💠💠💠💠💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️💠🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀💠💠💠💠💠💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀 🍀💠🍀💠🍀💠🍀 🍀♥️♥️♥️🍀 🍀💠♥️♥️💠🍀 🍀💠💠♥️💠💠🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 ("پیامی به شهدا وخانواده های گرامی شان") همیشه شهدا برایم پیام گذاشته اند این بار من برای آن ها وخانواده هایشان پیامی دارم؛ آن ها همیشه حجاب ودفاع از سنگر چادرم را برایم لالایی خواندند حال من به عنوان پاسدار خونشان حرف دارم.....! باخیلی از چیزها کاری ندارم، با بی حجابی های هم جنس هایم و چشم چرانی های پسران سرزمینم حرفی ندارم.....این بار "خودم" هستم و "کسانی که همچون من پا در این عرصه عشق گذاشته اند!" به شهداوخانواده هایشان وعده نمیدهم که تمام دختران را چادری کنم ...اما ...خودم که هستم به آنان میگویم : درست است که زیادند کسانی که زخم روی دلشان هستند اما من و امثال من که هستیم ، ما مرهمی خواهیم شد!!!! ماهستیم‌ ....و پاسداری از خون و راهشان را ادامه میدهیم هرچقدر که تعداد محدودی باشیم! من دراین راه می مانم..بارها گفته و می گویند: "اُمّل جامعه....دختر قرن ۱۴.... ای دختر، تواین گرما خودتو اینطوری پوشوندی،میپزی ها یا زمستان است چند ماه را بی خیال شو چادرت دست و پا گیرت میشود....! و یا هربار که لب به سخن می گشایم میگویند: باز رفت بالا منبر....هرچقدر هم که بگویند خواهی نشوی رسوا،همرنگ جماعت شو...." ومرا بخاطر افکار وچادرم مسخره کنند و بخندند ... من باز در دل به آنها قهقهه میزنم وخطاب به آنان میگویم که شما چه میدانید،در دل من چه خبر است؟!!! این شمایید که از قافله عشق جامانده اید .! ...آنها نمیدانند که من منتظر لایک کردن آنها نیستم،،،، من در پی لایک گرفتن از خداو شهداهستم! خلاصه کنم،حرف بسیار است .. بگذار هرچه می خواهندبگویند ... باتمامی این حرفا نه تنها نمیگذارم در راهم سست شوم وبه شک دچار گردم بلکه محکم تر چادرم رامیگیرم تامبادا شل نشود و گیره ی روسری ام را محکم تروسفت تر میبندم تا مبادا فقط یک سانت روسری ام عقبتر برود! .. به مادران شهدا ومادران خلیلی هامیگویم : "نگران نباشید !!! قبول که جامعه رو به سمت بی حیایی و بی حجابی درحرکت است وداوطلبان زیادند که در این راه قدم میگذارند اما یادتان نرود.....یادتان نرود....که ما هستیم و تا آخر جاده ی عشق ثابت قدم خواهیم ماند و با جان و دل پاسداری خواهیم کرد !! (ارسال : خانم زهرا قدسی) 🍀💠💠💠💠💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️💠🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀💠💠💠💠💠💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀 🍀💠🍀💠🍀💠🍀 🍀♥️♥️♥️🍀 🍀💠♥️♥️💠🍀 🍀💠💠♥️💠💠🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 حامد شب قبل شهادتش اومد پیشم و بعد نماز جماعت و استماع سخنرانی حقیر و هنگام خروج به من گفت حاج آقا : یه بسته فرهنگی هم (که شامل عطر و چفیه و تسبیح کتاب دعا و قبله نما بود) به ما بده ! حاج آقا ما هم دل داریم ! گفتم: حامدجان چند تا بیشتر بسته ندارم و به من از دمشق گفتن چون کمه فقط توی مسابقه به رزمندگان بدهید ...حامد جان انشاءالله تو که مقیدی توی نماز شرکت میکنی و توی مسابقات شفاهیِ من شرکت کن حتما بهت میرسه !! حامد با یه لبخند پر معنی رو به من کرد و گفت : باشه حاج آقا ندادی... اونوقت دیگه بدرد من نمی خوره...اینو گفت و از نماز خونه بیرون رفت...خدائیش منم ناراحت شدم..اما گفتم فردا سر نماز ظهر با طرح یه مسابقه فرهنگی حتما بهش یه بسته فرهنگی میدم . حامدجوانترین بچه های ایرانی بود که در قسمت توپخونه و توی منطقه سهل الغاب بین ادلب و حماء با هم بودیم . اما فرداش صدای بک انفجار در اطراف ارتفاع پایین دست ما شنیده شد و خبردار شدم حامد از ناحیه دو دست و صورت و چشماش مجروح شده !!! آه از نهادمان خارج شد و داغون شدیم اما خوشحال بودیم که ایشون زنده ست و حداکثر جانباز میشه !بچه ها سریعا انتقالش دادن به لاذقیه و چند روز در اونجا و بعدش هم ایران ...عکسشم که در بالا آورده ایم ...اما حامد دیگه زمینی نبود و با چشمان بسته اما باز خود، عرش و عرشیان رو می دید و پس از چند روز درد و رنج پرواز کرد . دوستت داشتم و دارم حامد . ( همرزم و روحانی گردان جامانده ات شیخ حمید فولادی.) 🍀💠💠💠💠💠🍀 🍀💠♥️♥️♥️💠🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
شرط ورودبه شهدا"اخلاص"است واگراین شرط راداری چه تفاوت میکند نامت وشغلت چیست. . . #شهید_ابوالفضلی #حامد_جوانی
‌ای #شهید هوای دلم ابری است... موج #دلم را روی #امواج_عاشقی تنظیم کن باشد خدای مهربان #خریدارم شود... @shahid_beyzaii
💠دکتر احمدرضا بیضائی: 🌷محمودرضا ، اربعین سال ۹۲ می‌خواست برود کربلا. . . . مشکلی برایش پیش آمد ، به هر دلیلی در نهایت نه برای من، نه برای محمودرضا جور نشد که برویم. محمودرضا بیست و هفت روز بعد از اربعین، در روز میلاد پیامبر اعظم (ص) از قاسمیه‌ سوریه به دیدار سالار شهیدان (ع) رفت . 🌷مجلس ختمش بود که یکی از پای منبر بلند شد آمد توی گوشم گفت: مداح می‌پرسد محمودرضا کربلا رفته؟ جا خوردم. ماندم چه بگویم. گفتم: نه نرفته بود.! وقتی آن شخص رفت،یاد جمله سید شهیدان اهل قلم افتادم که در پایان‌بندی برنامه «حزب الله» از مجموعه روایت فتح، با آن صدای معطر می‌گوید: 🌷«بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها؛ نه، کربلا حرم حق است و هیچ‌کس را جز یاران امام حسین (ع) راهی به سوی حقیقت نیست…»
هدایت شده از کف خیابان🇵🇸
شهید محمودرضابیضائی: طبق قرار شبانه هرکس ۵ صلوات به نیابت از #شهید_بیضائی جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم » @shahid_beyzaii
شهید حسین ولایتی فر
کف خیابان🇵🇸
شهید حسین ولایتی فر
با شهدا تا شهادت...: جای حسین خالی | چند شب پیش که طبق قرار هر هفته با بچه های هیات رفته بودیم دیدار با خانواده شهدا. همش تو این فکر بودم که کاش حسین هم الان اینجا بین ما بود... می دونستم بقیه رفقا هم همین فکر رو دارند. اخه تا اخرین هفته ای که بود تو همین دیدار ها شرکت می کرد... هر جور شده خودشو از اهواز می رسوند تا تو این مراسمات شرکت کنه.. بارها شده بود که دوستانی از خارج هیئت پیشنهاد بدن که روز دیدار رو تغییر بدیم بزاریم اول هفته، تا اونها هم بتونند تو دیدار شرکت کنند. اما ما هر بار می گفتیم که اولویت خادمای هیات هستند... اونروزها حسین چهارشنبه ها هرطوری شده خودشو از اهواز می رسوند. تو همین فکر و خیال بودم و با خودم می گفتم ای کاش... ای کاش حسینم امشب اینجا می بود. کاش حسینم مثل قدیم تو جمع رفقا می نشست. می اومد تو محفل شهدایی مون. ولی غافل از اینکه حسین هم هست. حسین همین الانم بین ما رفقا نشسته. غافل از بی خبری مون. ... دم دمای سحر بود که خواب دیدم با بچه های هیئت رفتیم دیدار... چیز زیادی از دیدار با خانواده شهیدی که تو خواب دیدم یادم نیست... فقط اون لحظه ای که می خواستیم عکس دست جمعی بگیریم تو ذهنم مونده.. اون لحظه بود که هممون جمع شدیم... دیدم رفیقمون حسین هم اومد ایستاد کنار بقیه بچه ها.. با همون لبخند همیشگی.. خیلی سر حال بود... محو تماشاش شده بودم. رفتم که حسینم رو در آغوش بگیرم که از خواب پریدم... بیدار که شدم با خودم گفتم تنها دل بیچاره ی من ،نقش زمین شد ! یا هر که نگاهش به تو افتاد چنین شد؟!