🍂سومین برگ از فصل پاییز که ورق میخورد تو بال هایت را می گشایی برای آمدن به زمین!
می آیی اما نه برای ماندن چرا که عشق تو را به رفتن میخواند به سمت خاکی که منتظر توست ؛ خاکی از جنس دمشق...🌷
قدم هایت که فرود می آید بر این سرزمین بال هایت دوباره از هوای حرم نفس میگیرد ...🍁
و بعد از سی سال پاییز آمدنت بهار می شود و ندایی آشنا از آسمان در قلبت می نشیند و تو را فرامی خواند و سهم ما تنها تماشا کردن پرواز تو می شود !
🍂
هر چند بی نشان رفتی اما برایت ستاره ای پر نور در قلب آسمان کنار گذاشته ایم و هر از چند گاهی به نوری که شب هایمان را روشن کرده اشاره میکنیم تا به یاد بیاوریم آرامش شب های مهتابیمان را مدیون ستاره هایی چون شما هستیم!
برای ما که جامانده ایم اما همین بس که دور از شما و خیره بر عکس هایتان تولدتتان را تبریک بگوییم...کاش ما را هم دعوت میکردید شاید از این حجم دلتنگی هایمان کم می شد!
راستی آقامحمودرضا!التماس دعا...!و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
🌷
ای ما و صد چو ما ،
ز پی تو خراب و مست ...
ما بی تو خسته ایم ،
تو بی ما چگونه ای ...؟
#تولدت_مبارک_آسمانی✨
#شهید_محمودرضا_بیضائی
#از_عشق_دل_نوشت
@shahid_beyzaii
کف خیابان🇵🇸
🌷🌷🌷
میبینی محمود ....
پنجمین سالگردت هم می گذرد ....
چه ساده از کنار این شمارش ها می گذریم ...
محمود سنگین است ....
نمی خواهیم رفتنت مثل اتفاق های دیگر اطرافمان عادی شود ...
نمی خواهیم هر سال یک عدد به سالگردت اضافه شود و ما هنوز ....🍂
قرار نبود اینطور باشد...
قرار ما چیز دیگری بود ٬ داستان باید به یک روال دیگری می گذشت....
محمود کنار هم قد کشیدیم در یک شهر ، یک خاک .. یک مختصات جغرافیایی چه شد که مختصاتت فرق کرد و آسمانی شد ...
🍂
قرار بود کنار هم باشیم برادر...
در همین کوچه ها بزرگ شدیم ،بازی کردیم ،کنار آرمان های انقلاب زمین خوردیم ، زخمی شدیم ، با داستان های هشت ساله دفاع مقدس قد کشیدیم ،با عکس های حاج پروین قدس عاشق شدیم ، زیر بار طعنه ها تحقیر شدیم ، گریه کردیم ، خندیدیم ، شادی کردیم ، غصه خوردیم و ....
محمود باور ندارم که یادت رفته باشد رفیق جامانده ای داری...
قرار نبود برای دیدنت کیلومتر را بگذرانم و تنها به یک مزار برسم ...
تازه اگر بتوانم بروم آنجا و منع رفتن نداشته باشم و رفتن به خاکت ، برایم ممنوع نباشد ...آخر می دانی برادر، دیگر لمس تربت مزارت هم لیاقت می خواهد ...🍂
چه شد محمود که این همه از تو دور شدم ؟!...چه شد بین من و تو این همه فاصله .... فاصله ای که مقیاسش جنس دیگری دارد....🍁
قرار نبود حرف های رفیقت تنها در سینه اش بماند و گاه و بیگاه اشک صورتش را بپوشاند و یا درد و دل با عکسی که ....
هیچکدام قرار نبود ، می بینی محمود اما شد ....
مثل همین عادت به شمارش این سالگرد هایت ....
🍂
قسمت دوستانت قسمت برادرانت.... همان هایی که کنارت با حال و هوای پایگاه شهیدبابایی جان می گرفتند ....بچه های مسجدچهارده معصوم ... محمود از حال و هوایشان خبر داری این روزها؟؟؟...
قسمتشان از زندگی این شد ...اینطور که هر صدا وتصویر از تو ، پرتمان می کند سمتت و آوار خاطره هایت روی سرمان هوار می شود و باعث می شود در این غربت جاماندن بیشتر دست و پا بزنیم ...
چه می شود کرد ؟ سهم ما از دایره قسمت همین بود محمود... خون دل شما رفقای شهدایی.....
تاوان عشق هر چقدر بود محمود داده ایم .....دستمان را بگیر و همنشین خودت کن ...
بس است دیگر ما را ....
گر هيچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو
نیست بگو محمودجان...
#من_به_جا_ماندن_ازین_قافله_عادت_دارم
#از_عشق_دل_نوشت
#پنجمین_سالگرد
#شهيد_محمودرضا_بيضائی
🍂بابا دوست دارم آنقدر اشک بريزم كه خبر اشک های بی پايان دخترت به تو برسد ، بعد تو به سوی من بيايی
من نشسته ام ، سر روی زانو گذاشتم و اشک ميريزم ، تو می آيی ، سرم را بالا می گيرم🍁
به چشمانم نگاه می كنی به چشمانت نگاه می كنم بعد اشك در چشمان تو هم حلقه می زند..
اشكهای دخترت را با انگشتان زيبا و سرو قامت پدرانه ات پاک می كنی ، كمی آرام می شوم ، بعد سرم را روی زانو های تو ميگذارم مثل ابر بهار می بارم ...
بابا تو كه آمدی از زمستان عبور كردم ، با تو ، با آمدنت .🍂
بعد مثل نور آفتاب ، مهربانيت روی من می بارد.
اشک هايم كه تمام شد در همان انتهای زمستان ابری چون بهار جوانه می زنم ، سبز می شوم .دوستت دارم بابامحمودرضا .
🌷
بابا صبر کن مامان را صدا کنم که آمدی ...
هیسسس کوثر جانم....
دستانم را می گيری مرا كنار پنجره می بری ، حياط پر از برف است ، لبخند می زنی و می گويی:
تولدت مبارک دلبندم ....
کوثر جانم اشك نريز قربانت شوم ،،،، چشم بابا ....اشک نمی ريزم .🌷
می گويی بايد صبور باشم و چون دختران امام حسین (ع) ادامه دهنده راه پدرم باشم ...
و مادرمهربانم را به آمدن بهار دلگرم كنم تا بار سنگينی برفها را روی شانه هايش طاقت بياورد ،
بعد لبخند می زنم ، تو بابای مهربانی؛ برای دل کوچک کوثرت دعا کن ...
🌷
بعد از جا بر می خيزی به سمت در می روی ، چمدانت را بر می داری ، كفش به پا می كنی و می گويی
به اميد بهار دخترم،
خداحافظ دختر نازنیم ،
کوثر خانوم بابا !
🍂
با تو با زمستان خداحافظی می كنم بابا، تو را بدرقه می كنم ،
حالا وسط برف ها ايستادم❄️
هوا سرد است اما دردناک نيست استخوان سوز نيست ، ترسناک نيست
🕊
تو می روی و من می دانم قرار است جايی كه من نمی دانم در زمستان همراه امام و مولایمان(عج) اشک دنیا را پاك كنی و دوباره بهار به پا كنی....
🌸
#از_عشق_دل_نوشت
#کوثرخانوم_تولدت_مبارک
#شهید_محمودرضا_بیضایی
@shahid_beyzaii