🌹شهید دکتر مصطفی چمران🌹
یـه روز یـه ایرانیــه
توی عملیـات آزادسازی سوسنـگرد
تنها مونـده بــود با لشکـری از
تکـاوران و تانـکهای بعثـی !
در میـان نبــرد پاهاش مجـروح شــد !
با پـای مجـروح خـودش شروع بـه راز و نيـاز کرد :
«اي پـای عزيــزم،
ای آنـكه همـه عُمـر وزن مـرا متحمل كـردهای،
و مـرا از كـوهها و بيابـانها و راههای دور گذرانـدهای،
ای پـای چابــک و توانــا،
كه در همه مسابقـات مرا پيروز كــردهای،
اكنـون كه ساعت آخــر حيات مـن است
از تو میخواهم كه با جراحت و درد مدارا كنی،
مثـل هميشـه چابــک و توانـا باشـی،
و مرا در صحنــه نبــرد ذليـل و خـوار نكنـی»
و به خـون خــود نهيب زد :
«آرام باش، اين چنيــن به خـارج جـاری مشـو،
من اكنون با تــو كـار دارم
و میخواهـم كه به وظيـفهای درست عمل كنـی !»
به نبــرد ادامـه داد و حماسـهای خلق کـرد
که زبانــزد خـاص و عـام شـد !
تک و تنــها یـک لشکر از تانکهــا،
زرهپــوشها و تکاوران بعثــی را
مجبـور به عقب نشینـی کرد !
اون شخص کسی نبــود جــز
"شهیـد دکتــر مصطفـی چمــران"
منبع: ریشوهای باریشه
#خاطرات_ناب_شهدا
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
#فــــرار_از_گــنــاه
باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچه ها به ابراهیم گفت:
«ابرام جـون! تیپ و هیکـلت خیلی جالـب شده. توی راه که میاومدی
دو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف میزدند». بعد ادامه داد: «شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملا معلومه ورزشکاری!» ابراهیم خیلی ناراحت شد. رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی را نداشت. جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خندهام گرفت؛ پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود. تیپش به هر آدمی میخورد غیر از کشتیگیر. بچهها میگفتند: «تو دیگه چه جور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟!» ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: «ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگهای باشه، فقط ضرره».
کتاب سلام بر ابراهیم، ص41
#شهید_ابراهیم_هادی
#خاطرات_ناب_شهدا
@shahid_beyzaii
🌹شهید مدافع حرم مرتضی مسیب زاده🌹
💠دوستان صمیمی داشت💠
شهید مرتضی خیلی دوست داشتن با دوستان قدیمی و هیئتی اش رفت وآمد داشته باشیم. و به همین خاطر معمولا مهمانی دوره ای داشتیم... وزمانی که نوبت منزل مامی شد ایشون تاکید داشتندکه همه چیز ساده وبه دورازتشریفات باشد. تاهمه احساس راحتی وصمیمیت بکنند.هیچوقت اجازه نمی دادندکه دو نوع غذاتدارک ببینم.
صمیمیت شهید مرتضی ودوستانش به حدی بود که یادم می اید در ماه مبارک رمضان یکی ازدوستان صمیمی اش قصد داشت ضیافت افطاری داشته باشد وچون ما درسفرمشهدبودیم منتظرشدندتا برگردیم وبعداین مهمانی برگزار شد . دوستان شهید مرتضی خیلی به ایشان ارادت ویژه ای داشتند و همدیگر را برادرخطاب می کردندـ. و این دوستی حتی بعد از شهادت ایشان دستخوش تغیر نشد...
اکنون هم دوستان ایشان به بنده ودخترانمان نازنین زهزا و فاطمه سلما" محبت بسیاری دارندو خاله ودایی دخترها هستن وباید اعتراف کنم از نزدیکانی که ادعای صمیمیت میکنند دلسوزترند.، در زمان حیات شهید مرتضی هر بار در منزل ما مهمانی بود به همه میگفتند من به کسی تعارف نمی کنم خودتان مشغول باشید و حتی منزل پدر بنده هم که می آمد ،سر سفره اگه کسی به ایشان تعارف می کرد می گفتند: به من چیزی نگویید من معذب میشوم .اصلا اهل تعارف نبودن این از خصوصیات عامیانه شهید است .
راوے : همسر شهید
#خاطرات_ناب_شهدا
#شهید_مرتضی_مسیب_زاده
@shahid_beyzaii
#خاطرات_ناب_شهدا🍃
🎤راوی همسر شهید :
💠 #لحظات_آخر😢👇
💢محمد پارسا سه ساله با لحن بچه گانه و با #عصبانیت و ناراحتی میگفت😢: مامان نذار شوهرت بره، گناه داره، میره شهید میشه💔. ایوب فقط میخندید😂.
💢نیایش بعد از رفتن پدرش #جیغ میزد😫 و گریه میکرد و به من میگفت: بابا اگر شهید بشه تقصیر تو😩، من رفتن بابام رو از چشم تو میبینم، همه بابا دارن من ندارم.😭
💢حالا بعد از #شهادت پدرشون می گویند: دلم برای بابام میسوزه که تیر به سرش زدن😔😔. ایوب میگفت: مریم جان، من میدانم #شهید🕊میشوم #عکس و فیلم از من زیاد بگیر، بچهها بزرگ شدند پدرشان را ببینند.
💢روزهای آخر #شهید_زنده صدایش میکردم. موقع رفتن گفتم: ایوب جان #وصیتنامه ننوشتی، گفت: نمازت را #اول_وقت بخوان همه چیز خود به خود حل میشود👌. فقط من را ببخش که نتوانستم مهریه ات را کامل بدهم😔.
💢عکس های #حضرت_آقا و سید حسن نصرالله را قبل از رفتن خرید و گفت: اینها تمام #سرمایه من هستند🌹، وقتی نگاه به عکس آقا میکنم انرژی میگیرم😍❤️، و همه آن عکسها را با خودش به #سوریه برد.
#شهیدایوب_رحیم_پور🌷
#شهید_مدافع_حرم
#یادش_باصلوات
🍃🌸
@shahid_beyzaii
کف خیابان🇵🇸
#خاطرات_ناب_شهدا🌹
#برای_خواندن_نماز_شب_ازپنجره_رفته_بود…🌻
داخل پادگان بودیم، اکثر شبها ساعت دو نیمه شب برای سرکشی به مسجد آسایشگاه می رفتم و می دیدم در باز است و جوانی(#علی_یزدانی )در تاریکی به نماز ایستاده. یکی از همین شبها که دوباره برای سركشی به مسجد رفتم در بسته بود،
دیدم #علی باز به نماز ايستاده و متوجه شدم كه از پنجره وارد نمازخانه شده و مشغول نماز شب خواندن است.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_علی_یزدانی💐
@shahid_beyzaii