✨﷽✨
#هر_چه_میخواهی_گناه_کن‼️
💠حدیثی بسیار زیبا ازامام حسین(ع)
مردى خدمت امام حسين عليه السلام آمد وعرض كرد: من مردے گنهكارم و قدرت ترك گناه ندارم. مرا موعظه اى كن.
✨سيدالشهدا عليه السلام فرمود: پنج كار انجام
بده و هر چه مى خواهى گناه كن:
1⃣⇦: رزق و روزى خدا را نخور،
هر چه مى خواهى گناه كن!
2⃣⇦: از ولايت و قلمرو حكومت خدا بيرون
برو، هر چه مى خواهى گناه كن!
3⃣⇦: جايى را پيدا كن كه خدا تو را نبيند،
هر چه مى خواهى گناه كن!
4⃣⇦: وقتى فرشته مرگ (عزرائيل) براى قبض روح تو مى آيد، او را از خودت دور ساز، هر چه مى خواهى گناه كن!!!
5⃣⇦: وقتى مالك دوزخ تو راوارد جهنّم مىكند، اگرمىتوانى وارد نشو، و هر چه مى خواهى گناه كن!!!
#بحارالانوار_ج۷۵_ص۱۲۶
@shahid_Beyzaii
4_5861589658399409200.mp3
2.16M
🎵بچه مذهبی بودن به این خصلت هاست!
⚠️مسجدی بودن به نماز خوندن نیست! هیئتی بودن به نوحه سرایی نیست!
➕روایت خاطرات شهید ابراهیم هادی🌷
🌷 @shahid_Beyzaii
✨ مفهوم «برکت» ✨
🔹از پیامبر(ص) پرسیدند برکت درمال یعنی چه؟
درپاسخ، پیامبر مثالی زد و فرمود:
گوسفند درسال یکبار زایمان می کند وهر بار هم یک بره به دنیا می آورد .
سگ در سال دو بار زایمان میکند و هربار هم حداقل ۷-۶ بچه.
به طور طبیعی شما باید گله های سگ را ببینید که یک یا دو گوسفند در کنار آن است.
ولی در واقع برعکس است. گله های گوسفند را می بینید و یک یا دو سگ درکنار آنها چون خداوند برکت را در ذات گوسفند قرار داد و از ذات سگ برکت را گرفت .
مال حرام اینگونه است.
فزونی دارد ولی برکت ندارد.»
روی مفهوم" برکت در روزی" فکر کنید.
✅ نشانه های ظهور ✅
#نشانه_های_ظهور
#بشارت_نزدیکی_ظهور
🇮🇷 آرم سپاه و روایت امام علی (ع ) 🇮🇷
🔴 امام علی (ع) :
یهود برای تشکیل دولت خود در فلسطین از غرب به منطقه عربی خاورمیانه خواهند آمد، سوال می شود پس عربها در آن موقع کجا هستند؟ فرمود: عربها در آن موقع از هم پاشیده و ارتباط شان ازهم گسیخته و متحد و هماهنگ نیستند. سوال شد آیا این بلا و گرفتاری طولانی ست؟ فرمود نه تا زمانیکه عربها زمام امور خودشان را از نفوذ دیگران رها ساخته وتصمیم های جدی آنان دوباره تجدید شود. آنگاه سرزمین فلسطین بدست آنان فتح خواهد شد وعربها پیروز و متحد خواهند گردید. نیروهای کمکی از طریق و سمت سرزمین عراق به آنان خواهند رسید که بر روی پرچمهایشان نوشته شده ♦️القوة♦️وعربها و سایر مسلمانان همگی مشترکأ برای نجات فلسطین قیام خواهند کرد و با یهود خواهند جنگید و چه جنگ بسیار سختی که در وقت مقابله با یکدیگر در بخش عظیمی از دریا روی خواهد داد که در اثر آن مردمان در خون شناور شده و افراد مجروح بر روی اجساد کشته شدگان عبور کنند. عربها سه بار با یهود می جنگند و در مرحله چهارم که خداوند ثبات قدم و ایمان و صداقت آنها را دانست همای پیروزی بر سرشان سایه می افکند به خدای بزرگ سوگند که یهودیان مانند گوسفند کشته می شوند تا جائی که حتی یک نفر یهودی هم در فلسطین باقی نخواهد ماند.
📚 منابع:
۱. ظهور حضرت مهدی (سید اسد الله هاشمی) صفحه ۳۳۲
۲. عقائد الامامیه جلد ۱ ص ۲۷۰
✅ نشانه های ظهور
🌺ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌺
🍀💠💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠🍀💠🍀💠🍀
🍀♥️♥️♥️🍀
🍀💠♥️♥️💠🍀
🍀💠💠♥️💠💠🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#خاطرات_دوچرخه_سواری
#شهیدمدافع_حرم_حامدجوانی
من و حامد وقتی بچه بودیم تعطیلات هر سال طرح میثاق میرفتیم.
من دوچرخه داشتم حامد پشت دوچرخه که قسمت کوچیک باربند بود سوار میشد منم پدال میزدم باهم میرفتیم زمین فوتبال هنرستان .. سربالایی هارو من میروندم وقتی برمیگشتیم سرازیری که میشد حامد میروند .. یه خنده ی خواصی هم داشت...یادش بخیر...
میگفتم حامد یعنیچی؟! من پدال بزنم تو پشت راحت بشینی!! بعد برگشتنی هم که سرازیری هست تو برونی؟!
گفت: حامد (شهید با دوستشان هم اسم هستند) یعنی تو نمیخوای من بشینم تو پدال بزنی؟! خلاصه اون سه ماه کلا من پدال میزدم او مینشست .. وقتی شهید شد...روز تشییع دستمو بین اون همه جمعیت به زور زدم به تابوتش، با گریه گفتم: حامد الان همه دعوا میکنن سره بردن تو که راحت بری کاش تا آخرین لحظه دوچرخه مون میموند..
من میروندم تو راحت مینشستی و خوشگل
میخندیدی....
🍀💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️💠🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀💠💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠🍀💠🍀💠🍀
🍀♥️♥️♥️🍀
🍀💠♥️♥️💠🍀
🍀💠💠♥️💠💠🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#شهیدمدافع_حرم_حامدجوانی
#خاطره_طنز
#ماجرای_تقلب
امتحان عربی داشتیم، منم عربیم افتضاح ولی حامد از هر جهت ممتاز بود.
امتحان عربی هنوز شروع نشده بود بهم گفت:حامد چی شده چرا هولی؟ (شهید و دوستشان هم نامند)
گفتم: حامد من نخوندم آخه، بلد نیستم این معلم هم خیلی سختگیره میشه ورقه ی منم تو پر کنی؟
گفت: نه خیلی اصرار کردم ولی قبول نکرد .. وقتی دید ناراحت شدم گفت: بزار ببینیم موقعیت چی میشه. گفتم باشه.
امتحان شروع شد منو حامد صندلی هامونو جوری گذاشتیم که اون پشتم بود و طوری که میزش رو میدیدم.
معلم ورقه ها رو داد مشغول شدیم منم الکی مثلا دارم مینویسم زیر چشمی هم دارم حامد رو زیر نظر میگیرم که اشاره ای کنه ..خلاصه بعد از 15 دقیقه دیدم نگام کرد و خندیداشاره کردم بیا ورقه منم پر کن اولش قبول نکرد، وقتی دید من باز ناراحتم یه لحظه ای که معلم رفت ته کلاس ورقشو داد به من منم دادم به اون منم خوشحال و خندون خیالم راحت .. به به چه حالی داشتم !!!
من که دیدم حامد اسم و مشخصاتشو ننوشته برداشتم اسم وفامیلی حامد رو نوشتم گفتم: حتما هول شده یادش رفته بنویسه. خلاصه معلم ورقه هارو جمع کرد
منم خوشحال بغلش کردم.
گفتم: ساندویچ دانش آموزی مهمون من.
اونم گفت: تو هم خرما مهمون من آخه باباش خرما میاورد واسه فروش منم که دوس داشتم حامد برام میاورد یا میرفتیم پارکینگشون میخوردیم..
هفته ی بعدش معلم ورقه ها رو اصلاح کرده بود و نفر به نفر صدا میزد. دیدیم منو حامدو صدا نکرد اسم همه رو که خوند، گفت: حامد جوانی..
حامد پاشد رفت بعدش گفت: حامد جوانی تو چرا دوتا ورقه داری؟؟!!!
پس دارین تقلب میکنین.. ؟؟
واااای من یادم افتاد که رو ورقه که حامد خالی گذاشته بود اسم اونو نوشتم اون بیچاره هم اسم خودشو رو ورقه ی خودش. معلم گفت: من میدونم کار تو نمیتونه باشه تو ممتازی..
حامد جعفری ازت خواسته این کارو بکنی اونم اصلا هیچی نمیگه داره به من نگاه میکنه..خلاصه گفت: برین هردوتون پیش مدیر، از شانس منو حامد مدیر مدرسه هم کاندیدای شورا شهر شده بود، حال و روزش عالی بود .. معلم قضیه رو گفت. مدیر بهم گفت: ورقه ی تو کدومه؟ منم یکیشو برداشتم. چون حامد یکیشو 20 نمره ای نوشته بود و یکی رو 16 نمره ای. منم اون 16 نمره ای رو برداشتم گفتم اینه. گفت: اسمشو خط بزن اسم خودتو بنویس. منم نوشتم، بعد به معلم گفت تمام شد برین سر کارتون با اینا هم کاری نداشته باش.اومدیم کلاس حامد اون روز تا دم در خونمون بهم گیر داده بود. آخه مگه تو حامد جوانی هستی؟
منم میگفتم شده بودم دیگههه
(تشکر از دوست و رفیق شهید، آقای حامد جعفری)
🍀💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️💠🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀💠💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️♥️💠🍀
🍀💠🍀💠🍀💠🍀
🍀♥️♥️♥️🍀
🍀💠♥️♥️💠🍀
🍀💠💠♥️💠💠🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#شهیدمدافع_حرم_حامدجوانی
#قسمت_اول
حامد خیلی زود بین بچههای توپخانهی سوریه جا باز کرد. یکی دو هفته بیشتر از آمدنش نگذشته بود که با همه رفیق شد و توی یکی دو عملیات کوچک توانست مهارتهائی را که دارد نشان دهد. مهارت یک توپچی خلاصه میشود در دقت و سرعت که حامد هر دوی اینها را داشت. غیر اینها اخلاقش طوری بود که همه دوست داشتند باهاش معاشرت کنند. حتی فرماندههایش. آن قدر صمیمی که توی همان چند روز توانست توی دل فرمانده توپخانه برود و قول بگیرد برای عملیاتهای بزرگ اسم او را هم بنویسند .. هفتهی سوم بود که رفتند دَرعا در جنوب سوریه که هممرز با اسرائیل است، برای آزادسازی دِیرالعَدَس و انواریه که دست القاعده بود. حامد جزء لیست سی نفرهای بود که حاج احمد شخصا اسمهاشان را نوشته بود که ببردشان دِیرالعَدَس. عملیات ده روزی طول کشید .. حامد آنجا فرمانده آتشبار قبضهی کاتیوشا بود. جبههی سوریه بهترین جائی بود که میتوانست آموختههای نظامیاش را اجرا کند. باید حواسش به همه چیز و همه جا میبود. آنهائی که سابقهی حضور بیشتری داشتند میگفتند شب را بیدار بخوابید. ممکن است کسی که روز دارد کنار شما میجنگد، نفوذی باشد و شب که شد، سرتان را ببُرد بگذارد روی سینهتان. عملیات دِیرالعَدَس، عملیات بزرگی بود. فرمانده توپخانه شخصا آمده بود منطقه و آتش را هدایت میکرد.
🍀💠💠💠💠💠🍀
🍀💠♥️♥️♥️💠🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀