eitaa logo
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
80 فایل
『﷽』 🌻اینجا با بزرگ مردی آشنا مےشوید که با #تقوایش پله های رسیدن به آسمان را ساخت و با #عمل عارفانه در جوانی ، سرباز امام زمانش شد.☘️ 🌷#شھــیداحمـدعلـی_نیـرے🌷 ✔️تبادل ویو: @banoye_gomnam ✔️انتقاد و پیشنهاد: @ho3133
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم 🌸🍃 @shahid_ahmadali
🌸🍃 🌟سلام وعرض احترام خدمت یکایک شما محبین شهدا🌹 جهت تعجیل در ظهور آقاامام زمان(عج) ورفع تمامی همّ و غم ها و مصائب و مشکلات موجود در عصر غیبت‌، از شما بزرگواران خواهشمندم به نیابت از تمامی شهدا و هدیه به ائمه معصومین و اولیای الهی، در این ختم شرکت وتعداد صلواتهای مدنظرتون رو به آیدی زیر اعلام بفرمایید. @khadem_sho 🍃🌸 @shahid_ahmadali
Haftegi990829[03].mp3
4.91M
🍃🌸 🗓شروع چله: ۹۹/۹/۴ 💠 دعای هفتم صحیفه سجادیه 🤲 (دعای امام سجاد برای رفع دشواری‌ها و سختی‌ها) 🎙بانوای: ⏰ مدت زمان: ۵ دقیقه 🔸 سریع و بدون ترجمه @shahid_ahmadali 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃 ✍سخنرانی حاج آقا قرائتی 💠موضوع: درسی که پدر سه شهید به حاج‌آقا قرائتی داد 🌸🍃 @shahid_ahmadali
🌸🍃 💠به حداقل ها بسنده کنید! ✍حاج آقا قرائتی: والدین باید بدانند که عقب انداختن آموزش نماز تا سن بلوغ، کار آنان را سخت می کند. برای نمونه اگر به کودکی اجازه سیگار کشیدن را تا پانزده سالگی بدهیم، سپس یکباره از او بخواهیم از سیگار دست بردارد، مشکل خواهد بود؛ همان گونه که اگر به طفلی دو سال یکسره شیر بدهیم و بعد یکباره به او کباب بدهیم، به معده او فشار وارد میشود. بنابراین، باید والدین از سال ها پیش از بلوغ، فرزندان خود را با نماز آشنا کنند. والدین باید بدانند که در آموزش نماز به کودکان، مستحبات را وارد نکنند؛ یعنی اول به آموزش واجبات، آن هم به حداقل ها بسنده کنند. 📚کتاب شیوه های دعوت به نماز 🌸🍃 @shahid_ahmadali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Ebrahimhadi-سه دقیقه در قیامت۱.Mp3
9.84M
🌸🍃 🎙 سه دقیقه در قیامت 💫قسمت دوم: گذر ایام 🌸🍃 @shahid_ahmadali
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🌸🍃 🎙 #کتاب_صوتی سه دقیقه در قیامت 💫قسمت دوم: گذر ایام 🌸🍃 @shahid_ahmadali
🌼بسم الله الرحمن رحیم🌼 📌مستند سه دقیقه در قیامت(مستندی بسیار زیبا و آموزنده ) قسمت اول: گذر ایام پسری بودم که در مسجد و پای منبر ها بزرگ شدم و در خانواده‌ای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم در دوران مدرسه و سال‌های پایانی دفاع مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود . سالهای آخر دوران دفاع مقدس با اصرار و التماس دعا و ناله به درگاه خداوند، سرانجام توانستم برای مدتی کوتاه حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضای معنوی جبهه را تجربه کنم. راستی من در آن زمان در یکی از شهرستان های کوچک استان اصفهان زندگی می کردم، دوران جبهه و جهاد برای من خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دلم ماند . اما از آن روز تمام تلاش خودم را در راه کسب معنویت انجام میدادم. می‌دانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند، لذا در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم. وقتی به مسجد می‌رفتم سرم پایین بود که یک وقت نگاهم به نامحرم برخورد نداشته باشد. یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم در همان حال و هوای هفده سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیا و زشتی ها و گناهان نشوم . بعد با التماس از خدا خواستم که مریم را زودتر برساند . گفتم : من نمی خواهم باطن آلوده داشته باشم. من میترسم به روزمرگی دنیا مبتلا شوم و عاقبت خودم را تباه کنم. لذا به حضرت عزرائیل التماس می کردم که زودتر به سراغم بیاید !! چند روز بعد با دوستان مسجدی پیگیری کردیم تا یک کاروان مشهد برای اهالی محل و خانواده شهدا راه اندازی کنیم با سختی فراوان کارهای این سفر را انجام دادم و قرار شد قبل از ظهر پنجشنبه کاروان ما حرکت کند. روز چهارشنبه با خستگی زیاد از مسجد به خانه آمدم و قبل از خواب به یاد حضرت عزرائیل افتادم و شروع به دعا برای نزدیکی مرگ کردم . البته آن زمان سن من کم بود و فکر می‌کردم کار خوبی می کنم نمی‌دانستم که اهل بیت ما هیچگاه چنین دعایی نکردند، آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه در آخرت می‌دانستند. خسته بودم و سریع خوابم برد نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده . 🌸🍃 @shahid_ahmadali
🌸🍃 📌ادامه قسمت اول: گذر ایام از هیبت و زیبای او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم . ایشان فرمود: با من چه کار داری؟ چرا اینقدر طلب مرگ می کنی؟ هنوز نوبت شما نرسیده. فهمیدن ایشان حضرت عزرائیل است. ترسیده بودم. اما با خودم گفتم اگر ایشان اینقدر زیبا و دوست داشتنی است پس چرا مردم از او می‌ترسند؟! می‌خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم مرا ببرند التماسهای من بی فایده بود با اشاره ی حضرت عزرائیل برگشتم به سر جایم و گویی محکم به زمین خوردم! در همان عالم خواب . ساعتم را نگاه کردم. راس ساعت ۱۲ ظهر بود هوا هم روشن بود موقع زمین خوردن، نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت. در همان لحظات از خواب پریدم. نیمه شب بود می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد!! خواب از چشمانم رفت ،این چه رویایی بود واقعا من حضرت عزرائیل را دیده ام؟! ایشان چقدر زیبا بود!؟ روز بعد از صبح زود دنبال کار سفر مشهد بودم همه سوار اتوبوس ها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفته‌اند. سریع موتور پایگاه را روشن کردند و با سرعت به سمت سپاه رفتم. در مسیر برگشت، سر یک چهارراه، راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد و از سمت چپ با من برخورد کرد . آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و پشت پیکان روی زمین افتادم. نیمه چپ بدنم به شدت درد می کرد راننده پیکان پیاده شد و بدنش مثل بید می لرزید. فکر میکرد من حتماً مرده‌ام یک لحظه با خودم گفتم: از جناب عزرائیل به سراغ ما هم آمد آنقدر تصادف شدید بود که فکر میکردم الان روح از بدنم خارج می‌شود.به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد یکباره یاد خواب دیشب افتادم با خودم گفتم این تعبیر خواب دیشب من است من سالم می مانم. حضرت عزرائیل گفت وقت رفتنم نرسیده زائران امام رضا علیه السلام منتظرم باید سریع بروم از جا بلند شدم راننده پیکان گفت شما سالمی‌! گفتم بله موتور را از جلو پیکان بلند کردم و روشنش کردم. با اینکه خیلی درد داشتن به سمت مسجد حرکت کردم. راننده پیکان داد زد آهای مطمئنی سالمی بعد با ماشین دنبال من آمد او فکر می کرد هر لحظه ممکن است که من زمین بخورم .کاروان زائران مشهد حرکت کردند درد آن تصادف و کوفتگی عضلات من تا دو هفته ادامه داشت. بعد از آن فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار انجام دهم و دیگر حرفی از مرگ نزنم. هر زمان صلاح باشد خودشان به سراغ ما خواهند آمد، اما همیشه دعا می کردم که مرگ ما با شهادت باشد. در آن ایام، تلاش بسیاری کردم تا مانند برخی رفقایم وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم. اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه، همان لباس یاران آخرالزمانی امام غائب از نظر است . تلاشهای من بعد از چند سال محقق شد و پس از گذراندن دوره‌های آموزشی در اوایل دهه ۷۰ وارد مجموعه سپاه پاسداران شدن این را هم باید اضافه کنم که من از نظر دوستان و همکارانم یک شخصیت شوخ ولی پر کار دارم یعنی سعی می کنم کاری که به من واگذار شده را درست انجام دهم اما همه رفقا می‌دانند که حسابی اهل شوخی و بگو بخند و سرکار گذاشتن و غیره هستم . رفقا می‌گفتند که هیچ‌کس از همنشینی با من خسته نمی شود در مانورهای عملیاتی و در اردوهای آموزشی همیشه صدای خنده از چادر ما به گوش می‌رسید مدتی بعد ازدواج کردم و مشغول فعالیت روزمره شدم. خلاصه اینکه روزگار ما مثل خیلی از مردم به روزمرگی دچار شد و طی می‌شد. روزها محل کار بودم و معمولاً شبها با خانواده، من خیلی شب ها نیز در مسجد و یا هیئت محل حضور داشتم، حدود ۱۸ سال از حضور من در میان اعضای سپاه گذشت، یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید . 🌸🍃 @shahid_ahmadali
🍃🌸 📚 💠آیَتُ اللّہ حق شناس (ره) : ...دائم با خدا ڪنید. اگر هـــــم شڪست خوردید ، باز کنید... 💔 @shahid_ahmadali🦋