به یاد شهدای کوهستان
از شانههای برفی آناهیتا
تا بلندیهای ماووت ...
ذهنت یخ می زند گاهی...
وقتی بخشهایی از خاطرات جنگ را
میشنوی که سرمای سختیاش،
سینهات را می فشرد...!
انگار خودمان بادگیر به تن کردهایم
و شال گردن و کلاه هم بسته ایم تا
در پیچوخمهای عملیات بیتالمقدس۲ ،
با پای لرزان و در سرمای ماووت راه برویم.
خودمان را پوشاندهایم شاید که سردمان نشود
اما سرمای واقعیتهای جنگ و سختی هایش
گاهی جانسوزتر از این حرف هاست!
دندان هایمان گاهی از ترس، گاهی از فشار
و گاهی از سرمای استخوان سوز بهم میخورد
شاید خیال میکنیم اندکی از حال آن روزهایِ
رزمندگانمان را درک کرده ایم
اما... سخت در اشتباهیم!
تصور بستن جنازه و بدن یخ زده شهدا
بر روی الاغ و شکستن استخوان هایشان،
چیزی نیست که قابل درک هر ذهنی باشد!...
فکر میکنیم ایکاش دروغ بود این سختیهایی
که رفت بر آن همه نوجوان و جوان!...
بر آن همه مجروح و شهید ...
و بر بدنهای زیر پا مانده...!
همچون سیدالشهداء...!
لا یوم کیومک یا اباعبدالله
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
@shahid_ahmadali 🍃🌸
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 رمان #عارفانه #قسمت_سوم من به طور ناخودآگاه در تمام مراسم این شهید حضور داشتم.😊 👌ش
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌺🍃🌺🍃
🍃🌺
🌺
رمان #عارفانه
#قسمت_چهارم
💫شهید احمـــ❣ــــد علــی نیری💫
راوی: خواهر شهید
احمد در خانه ما واقعا نمونه بود.✨
همه او را دوست داشتند.❤️
همه خانواده اهل نماز و تقوا بودند.
لذا احمد هم از همین دوران به مسائل عبادی و معنوی به خصوص نماز توجه ویژه داشت🕊
او مانند همه نوجوان ها با بچه ها بازی می کرد، درس می خواند، در کارهای خانه کمک می کرد..
اما هرچه بزرگ تر می شد به رفتار و اخلاقی که اسلام تأیید کرده و احمد از بزرگتر ها می شنید با دقت عمل می کرد.
مثلا ، وقتی به مدرسه می رفت تا می توانست به همکلاسی هایی که از لحاظ مالی مشکل داشتند کمک می کرد.
یادم هست وقتی در خانه غذای خیلی خوب و مفصلی درست می کردیم و همه آماده خوردن می شدیم احمد جلو نمی آمد!!
می گفت: توی این محل خیلی از مردم اصلا نمی توانند چنین غذایی تهیه کنند. مردم حتی برای تهیهی غذای معمولی دچار مشکل هستند، حالا ما...
برای همین اگر سر سفره هم می آمد با اکراه غذا می خورد.
برای بچه ای در قد و قواره او این حرف ها خیلی زود بود. اصلا بیشتر بچه ها درسن دبستان به این مسائل فکر نمی کنند.
اما احمد واقعا از بینش صحیحی که در مسجد و پای منبر ها پیدا کرده بود این حرف ها را میزد.
برای همین می گویم اولین جرقه های کمال در همین ایام در وجود او زده شد.
رفته رفته هر چه بزرگتر می شد رشد و کمال و معنویت او بالا رفت تا جایی که دیگر ما نتوانستیم به گرد پای او برسیم!
🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
🔶ادامـــــه دارد...↩️
با #عارفانه نگاه گرمتون رو به ما ببخشین😊✨
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
┏━━━🍃🌹🌹🌹🌹🍂━━━┓
@Shahid_ahmadali
┗━━━🍂🌹🌹🌹🌹🍃━━━┛
سلام وقتتون بخیر🌺
ببخشید یه پدری تصادف کردن
شرایطشون اصلا خوب نیست
خانوادش خیلی التماس دعا دارن
خواهش میکنم ازتون اگر مقدوره توی کانالتون اعلام کنید براشون حمد شفا بخونند🌱✨
#ارسالی_کاربران
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
سلام وقتتون بخیر🌺 ببخشید یه پدری تصادف کردن شرایطشون اصلا خوب نیست خانوادش خیلی التماس دعا دارن خ
عزیزان برای شفای همه بیماران به ویژه این پدر بزرگوار سوره حمد رو قرائت بفرمایید🌷
اجرتون با شهید نیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوت ترتیل سوره حمد
با صدای مشاری العفاسی
🌷با آرزوی شفای عاجل برای تمام بیماران جسمی و روحی
@shahid_ahmadali
#مناجات_شبانه 🌙
از نوع دڪترای فیزیڪ پلاسما از ڪالیفرنیا
خدایا . . .
نمی دانم هدف من از زندگی چیست.
عالم و مافیا مرا راضی نمی ڪند .
مردم را می بینم ڪہ به هر سو می دوند ،
ڪار می ڪنند ، زحمت می ڪشند ،
تا بہ نقطہ ای برسند
ڪہ بہ آن چشم دوختہ اند .
ولی ای خدای بزرگ ،
از چیزهایی ڪہ
دیگران بہ دنبال آن می روند بیزارم .
اگر چہ بیش از دیگران می دوم و
ڪار می ڪنم ،
اگر چہ استراحت شب و نشاط روز را
فدای فعالیت و ڪار ڪرده و می ڪنم ،
ولی نتیجہ ی آن مرا خشنود می ڪند .
📚 نیایش های شهید دڪتر مصطفی چمران ، ص ۲۳
@shahid_ahmadali 🍃🌸
🍃🌸
#تـلنـگــــر
از شخصـے پرسیدند :
تا بهشت چقدر راه است ؟
گفت : یڪ قدم
گفتند : چطور ؟!
گفت : مثل #شهیدان یڪ پایتان را ڪہ
روے نفس شیطانـے بگذارید
پاے دیگرتان در بهشت است .
@shahid_ahmadali 🍃🌸
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🌺🍃🌺🍃 🍃🌺 🌺 رمان #عارفانه #قسمت_چهارم 💫شهید احمـــ❣ــــد علــی نیری💫 راوی: خواهر شهید ا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
رمان#عارفانه
#قسمت_پنجم
💫شهید احمدعلی نیری💫
راوری:
دکتر محسن نوری، «استاد دانشگاه شهید بهشتی»
💠توی محله از بچگی باهم بودیم.
در دوران دبستان حال و هوای احمد با همه فرق داشت. رفتارش خیلی معنوی بود
احمد یکی از بهترین دوستان من بود، همیشه نون و پنیر خوشمزه ای با خودش به مدرسه می آورد هیچ وقت هم تنها نمی خورد! به ما تعارف می کرد و منو بقیه دوستان کمکش می کردیم😅
رفتار و برخورد احمد برای همه ما الگو بود
همیشه باهم بودیم
می گفت:
بیا تو راه مدرسه سوره های کوچک قران را بخوانیم. زنگ های تفریح هم می دیدم که یک برگهای در دست گرفته و مشغول مطالعه است.
یک بار از او پرسیدم: این کاغذ چیه؟ گفت: این برگهی اسما ٕالله است.
نام های خدا روی این کاغذ نوشته شده.
کم کم بزرگ تر می شدیم. فاصله معنوی من با او رفته رفته بیشتر می شد.او پله پله بالا می رفت و من...
🔶بیشترین چیزی که احمد به آن اهمیت می داد نماز بود. هیچ وقت نماز اول وقت را ترک نکرد حتی در اوج کار و گرفتاری.
*
معلم گفته بود امتحان دارید.ناظم آمد سر صف و گفت: بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی امتحان برگزار می شه.فردا زنگ سوم که تمام شد آماده امتحان باشید.
آمدیم داخل حیاط. گفتند: چند دقیقه دیگه امتحان شروع می شه. صدای اذان از مسجد محل بلند شد.
احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نماز خانه.
دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد ..این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره و...
می دانستم نماز احمد ، طولانی است، او مقید بود که ذکر تسبیحات را هم با دقت ادا کند.
هرچه گفتم بی فایده بود، احمد به نماز خانه رفت و مشغول نماز شد
همان موقع همه ما را به صف کردند، وارد کلاس شدیم. ناظم گفت: ساکت باشید تا معلم سوال ها رو بیاره
مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نماز خانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه.
بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم.نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد!
همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یکدفعه درب کلاس باز شد و معلم با برگه های امتحانی وارد شد
همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت مارو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه!
بعد یکی از بچه ها رو صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن.
هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا در آمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد.
معلم ما اخلاقی داشت که کسی را بعد خودش به کلاس راه نمی داد. من با ناراحتی منتظر عکس العمل معلم بودم.
آقا معلم درحالی که حواسش به کلاس بود گفت: نیری برو بشین سرجات!
احمد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سوالات امتحان شد .من هم با تعجب به او نگاه کردم.
احمد مثل همه ما مشغول پاسخ شد.فرق من با او در این بود که احمد نماز اول وقت را خوانده بود و من ....
خیلی روی این کار او فکر کردم ..این اتفاق چیزی نبود جز نتیجه عمل خالصانه احمد
🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
🔶ادامـــــه دارد...↩️
با #عارفانه نگاه گرمتون رو به ما ببخشین😊✨
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
┏━━━🍃🌹🌹🌹🌹🍂━━━┓
@Shahid_ahmadali
┗━━━🍂🌹🌹🌹🌹🍃━━━┛
18.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸
راز مقامات عرفانی شهید نیرے
@shahid_ahmadali 🍃🌸
۲۶بهمن ما سالروز شهادت
مرد خدای محمد هادی ذوالفقاری
🌷شهید محمدهادی ذوالفقاری🌷
اولین بار که ایشان را دیدم با یک خودرو به سمت نجف برمی گشتیم، موقع اذان صبح بود که به ورودی نجف و کنار وادی السلام رسیدیم، هادی به راننده گفت: نگه دار، تعجب کردم، گفتم: شیخ هادی اینجا چکار داری؟
گفت: می خواهم برم وادی السلام.
گفتم: نمی ترسی؟ اینجا پر از سگ و حیوانات است، صبر کن وسط روز برو توی قبرستان، هادی برگشت و گفت: مرد میدان نبرد از این چیزها نباید بترسد، بعد هم پیاده شد و رفت.
بعدها فهمیدم که مدتها در ساعات سحر به وادی السلام می رفته و بر سر مزاری که برای خودش مشخص کرده بود مشغول عبادت می شده.
✍راوی: دوست عراقی شهید
شادی روح پرفتوح همه شهدا
صلواتی عنایت فرمایید
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
#جملات_طلایی_علماء_وشهدا
#شهید_هادی_ذوالفقاری
@shahid_ahmadali🍃🌸