2.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید زمانینیا چطور محافظ حاج قاسم شد؟
#شهید_آرمان_علی_وردی
https://eitaa.com/joinchat/528941309Cff9dcf4693
10.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌چرا حاج قاسم میتوانست در دل خطر حضور پیدا کند و به سلامت برگردد؟
🔹اخلاص چه اثری در مقدرات انسانها میگذارد؟
#تصویری
#شهید_آرمان_علی_وردی
https://eitaa.com/joinchat/528941309Cff9dcf4693
40.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠ناگفتههایی از فرزند شهیدی که بین نماز به حاج قاسم گل اهدا کرد
#شهید_آرمان_علی_وردی
https://eitaa.com/joinchat/528941309Cff9dcf4693
حسین خلجیenc_16328301995126465402822.mp3
زمان:
حجم:
1.72M
دیدم دست سردار زمین افتاد
رو به کربلا زدم فریاد
خوندم گاهی روضه تن قاسم
گاهی شعر اکبر ناظم زدم فریاد
🎙 حسین خلجی
#حاج_قاسم
#شهید_آرمان_علی_وردی
https://eitaa.com/joinchat/528941309Cff9dcf4693
2.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️🕊
تو
عاشِقِ خدا شُو
خُـ♥️ـدا
شَهیدَت🕊 می کُند
این
وعده الهی است
✨مَن احَبّنی عَشَقَنی 🌸
مَن عَشَقَنی عَشَقْتُهُ 🍃
مَن عَشَقْتُهُ قَتَلْتُهُه 🌸
#شهیدانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهید_آرمان_علی_وردی
https://eitaa.com/joinchat/528941309Cff9dcf4693
بسم الله الرحمن الرحیم
"یه دهه هشتادی، که حاج قاسمو دیده..."
-هنوز بیهوشه؟
-مِثی خودم شدِس. بِدون قول میدم مِثی خودم عزیزکرده میشِد.
-از همهمون کوچیکتره. دهه هشتادی بود دیگه؟
-آقا آرمان... بابا...
آهنگ لطیف و روحنواز صدایش، از میان گفت و گوها میگذرد و دردهایم را آرام میکند. چشم باز میکنم تا صاحب آن صدای آشنا را ببینم. بالای سرم، چندنفر حلقه زدهاند و نگاهم میکنند. صدای آن مرد را از بالای سرم شنیدم... پلک میزنم تا واضح ببینمشان. مرد با همان صدای گرم و تهلهجه کرمانی، دوباره میگوید: آرمان بابا... صدامو میشنوی؟
تا چشمم به چهرههاشان میافتد، همه را میشناسم، یکی از یکی بیشتر. انگار سالها باهم بودهایم و محبتی میانمان هست عمیقتر از تمام اقیانوسها و طولانیتر از تمام تاریخ بشر.
سرم دیگر روی زمین نیست؛ کسی آن را به زانو گرفته و پیشانیِ شکستهام را نوازش میکند. بالا را نگاه میکنم و مرد را میبینم؛ مردی با چشمان خمار و عاشقکش، و لبخندی بر لب. حاج قاسم.
دستش را آرام میکشد روی صورتم و خون را از روی آن پاک میکند: سلام آقا آرمان.
لبخندش به من هم سرایت میکند: سلام حاج قاسم... شما برگشتین؟ اینجا چکار میکنین؟
لبخندش عمیقتر میشود: من نرفته بودم که بخوام برگردم، همه ما همینجاییم، هستیم.
و با چشم اشاره میکند به کسانی که دورم حلقه زدهاند. دوباره چهرههای بهشتیشان را نگاه میکنم. سمت راستم، محسن حججی نشسته و دستم را در دستش گرفته. دستم را فشار میدهد و با لهجه نجفآبادی قشنگش میگوید: عَجِب کاری کردِی پِسِّر! همچین مِثی خودم شُدِی...
آرام و بیرمق میخندم: هنوز مونده تا به پای شما برسیم.
کنارش، عبدالله پولادوند، با آن چهره محجوب و دوستداشتنیاش نشسته و آرام میگوید: شبیه منم هست.
محسن قوطاسلو، سمت دیگرم نشسته و میخندد: دیدی این دفعه ما اومدیم پیشت آقا آرمان؟
سجاد زبرجدی آرام میزند به بازوی محسن قوطاسلو: جای آقا آرمان کنار دست خودمه.
دوباره به چهره حاج قاسم نگاه میکنم. بدون این که چیزی بپرسم، حاج قاسم جوابم را میدهد: ما کشوری که براش خون دادیم رو رها نمیکنیم. هرشب میایم توی خیابونا گشت میزنیم؛ مخصوصا الان که اوضاع یکم بهم ریخته ست. هر خیابون، هر کوچه، دست یکی از ماست. هوای مردم رو داریم تا اوضاع آروم بشه.
محسن قوطاسلو، جمله حاج قاسم را تکمیل میکند: حاج قاسم خودش ما رو تقسیم کرده بین محلهها و فرماندهیمون میکنه.
محسن حججی، دوباره آرام دستم را میفشارد: تا حَجی فهمید گیر افتادِی، مَنا فرستاد بیام کُمِکِد(کمکت). بعدم خودشا چن تا اِز بِچا رسیدن بالا سَرِد(سرت).
سرخوش از حس آرامشی که دارم و دردهایی که التیام گرفتهاند، نگاه تشکرآمیزم را روانه میکنم به سمت حاج قاسم. حاج قاسم دست میکشد میان موهایم: فکر کردی من میذارم نیروهای پاک و مخلص توی میدون غریبکش بشن؟
چشمانم پر میشود از اشک شوق و زمزمه میکنم: این دو سال خیلی دلتنگتون بودم حاجی... خوب شد اومدین...
یک نفر دارد از دور میدود به سمتمان. حسین یوسفالهی ست. بالای سرمان میایستد و میگوید: حاجی، آقا مرتضی جاویدی کارتون داره...
-آقا مرتضای شیراز؟ فرمانده گردان والفجر؟
-آره حاجی... گفت به داد شاهچراغ برسید...
لحن حاج قاسم، محکم و قاطع شد: بهش بگو مقاومت کنه، الان میام.
همه از جا بلند میشوند، جز حاج قاسم که هنوز سر من را روی پایش نگه داشته. میگویم: من چی؟ من باید چکار کنم؟
حاج قاسم پیشانیام را میبوسد: دو روز دیگه صبر کن... خود آقا اباعبدالله میان میارنت پیش ما.
سرم را از روی پایش برمیدارد و از جا بلند میشود. هرچه از من فاصله میگیرد، درد و سرما بیشتر به تنم برمیگردد. میگویم: حاج قاسم صبر کن... نرو...
دستش را برایم تکان میدهد و درحالی که میدود، فریاد میزند: دو روز دیگه صبر کن آقا آرمان. ما همین دور و بریم...
📌 داستانک
#آرمان_عزیز
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_آرمان_علی_وردی
https://eitaa.com/joinchat/528941309Cff9dcf4693
💠 من تعجب نمیکنم که اگر، حاج قاسم هنوز هم زنده است...
#ارسالی
#آرمان_عزیز
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_آرمان_علی_وردی
---------
#شهید_آرمان_علی_وردی
https://eitaa.com/joinchat/528941309Cff9dcf4693
💠 #خاطره
پدر شهید:
آرمان که مریض شده بود، بردمش پیش دکتر؛ تا فهمید دکتر خانم هست و میخواد آرمان رو معاینه بکنه، گفت من نمیام.
گفتم: پسرم این خانم دکتر هستند، میخوان فقط معاینه ات بکنند.
گفت: نه پدرجان! طبق فتوای حضرت آقا تا وقتی که میشه به پزشک محرم مراجعه کرد نباید پیش پزشک نامحرم رفت...
#شهید_آرمان_علی_وردی
https://eitaa.com/joinchat/528941309Cff9dcf4693
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹توصیهی مهمِ حاج قاسم به دختران و پسرانِ مذهبی!
چقدر حاجی عصبانیه از این موضوع..
حواستون رو جمع کنید بچهها😢
#شهید_آرمان_علی_وردی
https://eitaa.com/joinchat/528941309Cff9dcf4693
🔰 پویش دلهای آرمانی...
💠 من چندوقتی بود درگیر این بودم که رفیق شهیدمو پیدا کنم البته حاج قاسم بود چند وقت، ولی خب بعد از شهادت آرمان دیگه انگار نیمهی گمشدهم رو پیدا کردم...
هم دهه هشتادی، هم طلبه، هم شهید، منم مثل آرمان هم دهه هشتادی هستم هم طلبه، خدا توفیق بده مثل اون هم شهید بشم
همچنین اینکه توفیق پیدا کردم با عهدی که با آرمان بستم چند گناه رو به طور کامل ترک کنم.
#دلهای_آرمانی
#ارسالی
#شهید_آرمان_علی_وردی
https://eitaa.com/joinchat/528941309Cff9dcf4693
بودھ در لالایے ام البنین این زمزمھ
جانِ عباسم بھ قربانِ حسین فاطمھ..!
#یا_ام_ٱلعباس🥀
#وفات_حضرت_ام_البنین(س)🥀
#تسلیٺ_باد🥀
#شهید_آرمان_علی_وردی
https://eitaa.com/joinchat/528941309Cff9dcf4693