#خاطره
میگفت: تا وقتی که کربلا نرفتی خوبه
ولی وقتی که یه بار بری کربلا، دیگه نمیتونی بمونی و دلت همش کربلاست
و دوست داری که باز زیارت بری...💔
📎به روایت مادر شهید
#شهید_آرمان_علی_وردی
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed
#خاطره
شهید عجمیان یه لباس رزمی رو خیلی دوست داشت. یه روز به من گفتند: بریم باهم بخریم.
توی مسیر داشتیم میرفتیم برای خرید اون لباس یه دفعه گفتند: استاد نگه دار. من ترمز کردم سریع پیاده شدند. دیدم به سرعت به سمت خانمی رفتند که داشت جانوشابه ها رو جمع میکرد.
شهید عزیز پولی رو که برای تهیه لباس مهیا کرده بود به اون خانم دادند. وقتی برگشت من بغض کردم با انگشت اشکامو پاک کردن وگفتند: استاد این واجبتر بود.
#شهید_سیدروحالله_عجمیان
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed
#خاطره
| همسفر خوشخنده ما... |
آنقدر شیرین صحبت میکرد و خوشصحبت بود، که همه ما لذت میبردیم وقتی میخندید و حرف میزد. کربلا که رفته بودیم، با این که درست نمیتوانست منظورش را به عراقیها برساند، ولی آنقدر قشنگ و با خوشرویی صحبت میکرد که عراقیها هم دوست داشتند بیشتر با او ارتباط بگیرند. شاید حرف هم را درست نمیفهمیدند؛ ولی سربهسر هم میگذاشتند. عراقیها از آرمان بیشتر از ما خوششان میآمد؛ از بس که خوشخنده بود...
📎به روایت دوست شهید
#شهید_آرمان_علیوردی
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed
#خاطره
خیلی جاها گزینش رفت، حتی ارتش گزینش زده بود و قبول شده بود. در همون حین کنکور هم قبول شد، برای مهندسی عمران؛ گفتیم: خب دانشگاه رو برو.
دانشگاه که میخوند، یه روز اومد گفت:
"مامان من دانشگاه میرم با روحیات من سازگاری نداره، اصلا نمیتونم، احساس میکنم من برای اینجا ساخته نشدم."
+پس میخوای چیکار کنی؟!
_مامان اگه یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟
+نه مامان
_میخوام برم حوزه
+خب پسرم تو دانشگاه هم بری میتونی همه جوره فعالیت کنی، مثلا مهندس شدی برو یه جور دیگه خدمت کن.
گفت: "نه، #سربازامامزمان عجل الله شدن برای من یه افتخاره."
#شهید_آرمان_علیوردی
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed
#خاطره
| یک تکـه از بهشـت |
هر وقت میرفتیم مشهد، باید حتما میرفت صحن گوهرشاد. ساعتها آنجا مینشست و دعا میکرد. میگفت:
"این کنج دیوار یه تکه از بهشته..." 💔
📎به روایت مادر شهید
#شهید_آرمان_علیوردی
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed
#خاطره
میگفت: "تا وقتی که کربلا نرفتی خوبه
ولی وقتی که یه بار بری کربلا، دیگه نمیتونی بمونی و دلت همش کربلاست
و دوست داری که باز زیارت بری."
📎به روایت مادر شهید
#شهید_آرمان_علیوردی
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed
#خاطره
|امام حسین(ع) اگه بخواد...|
با دوستانش کاروانی داشتن که پیاده روی اربعین میرفتن. اولین باری که رفتن کربلا شونزده سالشون بود و دومین بار هم تقریبا هجده سالش بود. یکبار هم سال تحویل اونجا بودن نیمه شعبان هم میگفتن خیلی ثواب داره.
حتی وقتی مرزهای زمینی بسته شده بود ایشون گفتن: میخوایم بریم کربلا.
من گفتم: بسته است و فعلا کروناست.
گفت: نه ما میریم فرودگاه، میشینیم اونجا، هر موقع باز شد و قسمت ما شد میریم.
امام حسین واقعا خواست.
تقریبا یک روزم نشده، اونجا بودن و بعد هم نیمه شعبان رو اونجا بودن.
گفت: دیدی مامان گفتم امام حسین اگه بخواد، واقعا میطلبه، کی فکرشو میکرد؟ من فکر می کردم باید دو سه روز اونجا باشیم تا کنسلی بخوره.
گفت: مامان ان شاءالله سری بعد با هم میریم.
#شهید_آرمان_علیوردی❤️
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed
ابراهیم_آرمان_سیدروح الله
ای شهیـد... میدانم از اینجا که من نشسته ام تا آنجا که تو ایستادهای فاصله بسیار است امّا کافیست تو
#خاطره
گاهی با آرمان شوخی میکردم و میگفتم:آخه آرمان هم اسم شد برای یه آخوند؟
پس فردا شما رو به مراسمی دعوت میکنند،باید بنویسن با سخنرانی حجت الاسلام آرمان! یا باید اسمت رو عوض کنی یا شغلت رو.
آرمان گفت:«کسی که طلبه میشه، دنبال آرمانای پیامبر و انقلابه. همه دنبال من هستن»
هر دو زدیم زیر خنده
بعد ادامه داد:«خدا را چه دیدی، شاید خدا شهادت رو قسمت من کرد و به اونجا نرسید»
و آرزویی که برآورده شد...💔
📎به روایت محمد حسین معرفت، مربی کانون فرهنگی ثقلین
📚آرمان عزیز، ص ۲۶۹
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed
⚫️انا لله و انا الیه راجعون
#آخرین_ماموریت_انقلابی_پدر_شهید
🗳آخرین ماموریت پدر شهید فریدونکناری برای انقلاب اسلامی♦️#حاج_یوسف_درزی پدر شهید #حمزه_درزی صبح امروز در پای صندوق رای حاضر شد و به تکلیف خود عمل کرد و تا آخرین لحظه پای آرمان های انقلاب ماند و پس از رای دادن به رحمت خدا رفت و آسمانی شد.
.
🚩 #خاطره ای از #پدر #شهید :
در انجام واجبات از نماز ، روزه ، خمس و زکات بسیار مقید بود. کلاس پنجم بود من بودم بیرون به مادرش گفت: به من بگوید که حساب سال باز کنم و من گفتم: من که هیچی ندارم. گفت:« یک قرآن هم داری مال خودت باید حساب سال باز کنی.» من هم همین کار را کردم.
.
🌷#تخریبچی #شهید حمزه درزی #بسیجی مخلص #لشکر ویژه ۲۵ #کربلا در تیرماه ۱۳۶۱ #بشهادت رسید و بعد ۱۴ سال #مفقودی پیکرش از جبهه بازگشت.شادی #روحشان #صلوات.
.
#پدر_آسمانی
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed
24.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره
| روضـه حضرت رقیـه (س) |
آخرین سفری که باهم رفتیم، سفر قم و جمکران بود. توی اتوبوس وقت رفتن، یه روضه حضرت رقیه(سلام الله علیها) رو کلیپ کرده بودن. دختربچهها شعر
"حالا اومدی، حالا که دیگه
رقیه افتاده از پا اومدی..."
رو میخوندند.
آرمان از این کلیپ خیلی خوشش اومده بود. میگفت: خیلی گریه کردم! خیلی قشنگه...
عاشق حضرت رقیه بود..💔
#شهید_آرمان_علی_وردی
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed
👈 بـرای خـدا کار کنید
🍁یاد #شهید_رجبی بخیر ڪه پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت ڪسی دیگر پرداخت میڪند.
🍁یاد #شهید_بابایی بخیر ڪه یڪی از دوستانش تعریف میڪرد ڪه : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده ڪه معلوله ... شناختمش و رفتم جلو ڪه ببینم چه خبره ڪه فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !!
🍁یاد #شهیدحسین_خرازی بخیر ڪه قمقمه آبش را در حالی ڪکه خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت ڪه کامش از تشنگی به هم نچسبه !!
🍁یاد #شهیدمهدی_باڪری بخیر ڪه انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر ڪار میڪنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باڪریه ڪه صورتشو پوشونده ڪسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !!
🍁آره #یاد_خیلی_شهدا به خیر ڪه خیلی چیزها به ما یاد دادند ڪه بدون چشم داشت و تلافی ڪمڪ ڪنیم و بفهمیم دیگران رو، اگر کاری میکنیم فقط واسه #رضـای_خـدا باشه و 👌هـر چیزی رو به دید خودمون تفسیـر نڪنیم !!
#خاطره
#اخلاص
#مردان_بی_ادعا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed
🌹#سرباز_امام_زمان_عجلالله...
امیر "صیاد شیرازی" ؛
مسئولان لشکر را دعوت کرده بود
قرارگاه ؛ جشن نیمه شعبان
جمعیّت را کنار زدم به صیاد برسم
آن جلو مچم را گرفت و گفت: کجا؟
گفتم: یه عطره میخوام بدمش به صیاد
گرفت و بو کرد...
چشماشو بست و نفس عمیقی کشید:
به به چه بویی داره!
گذاشت تو جیبش..!
گفتم : نمی ذارم ببری..!
گفت: من به دردت می خورم!
فردا که شهید بشم غصه میخوریها!
کوتاه نیامدم....
آخرِ مراسم رفت پیش صیاد
گفت این عطر رو دوستم برای شما آورده
ولی چون خیلی خوشبو بود
نتوانستم ازش بگذرم...
صیاد گرفت و بو کرد بعد دو دستی
برگرداندش به حاجرضا و با لبخند گفت:
تقدیم به شما سرباز امام زمان (عج).
#خاطره
#جشن_نیمه_شعبان
#شهید_حاجرضا_شکریپور
#فرمانده_گردان_حضرتعلیاکبر
#لشکر۳۲_انصارالحسین_همدان
💌 #کانال_شهید_آرمان و
#شهیدسیدروح_الله👇👇
@shahid_Arman_seyyed