eitaa logo
ابراهیم_آرمان_سیدروح‌ الله
5.3هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
4.3هزار ویدیو
7 فایل
سلام از وقتی آرمان علی وردی و سیدروح الله عجمیان شهید شدندحالم دگرگون شده و هرروز براشون از دلتنگی هام می نویسم رفقای شهیدم دستم رابگیرید تا منم مثل شماپیش حضرت زهرا سلام الله روسفیدشم ارتباط با ادمین @namazeshaab
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 مادر شهیدی که با قاب عکس فرزندان شهیدش زندگی می‌کند. 🔹️ خانه اش در یکی از کوچه پس کوچه های جنوب شهر تهران بود ، یکی از کوچه های پر شهید خیابان خاوران ، از اون خیابان هایی که هر کوچه اش چندین شهید داشتند. ◇ اما این خانه سه شهید دارد که روی سر در خانه، به درخواست مادر سه تا عکس شهیدانش رو زده اند ♡ ◇ در زدم، مادر پیر و تنها در را برایم باز کرد، با مهربانی تعارف کرد و رفتم داخل، وارد راهروی تنگ و باریکی شدیم که با سه عکس شهید مزین شده بود. ◇ سمت چپ راهرو، یک اتاق کوچک و ساده بود. گوشه اتاق یک تلویزیون قرمز رنگ قدیمی روی میز بود و بالای طاقچه هم ، سه تا عکس شهیدانش ◇ بهم گفت بریم آشپزخانه غذام روی گازه باهم رفتیم، آنور حیاط کوچک، یک آشپزخانه ساده و کوچولو بود با یک گاز رو میزی، و یک قابلمه که توش چند تا سیب زمینی داشتند می پختند. غذایش سیب زمینی پخته بود و بالای سر گاز، سه قاب عکس شهید، باز به چشم می‌خورد. ◇ بهم گفت: من توی این دنیا کسی و چیزی رو ندارم، سه تا پسر داشتم که هدیه شون کردم برای انقلاب و وطن، حالا هم در این خانه، با عکس و یاد پسرام دارم زندگی میکنم. ◇ می‌بینی، همه جا با من هستند، دم در کوچه، توی راهرو، اتاقم، آشپزخانه...💔 @shahid_Arman_seyyed 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🌹مادر شهیدی که با قاب عکس فرزندان شهیدش زندگی می‌کند🌹 ◇ خانه اش در یکی از کوچه پس کوچه های جنوب شهر تهران بود ، یکی از کوچه های پر شهید خیابان خاوران ، از اون خیابان هایی که هر کوچه اش چندین شهید داشتند. ◇ اما این خانه سه شهید دارد که روی سر در خانه، به درخواست مادر سه تا عکس شهیدانش رو زده اند. ♡ ◇ در زدم، مادر پیر و تنها در را برایم باز کرد، با مهربانی تعارف کرد و رفتم داخل، وارد راهروی تنگ و باریکی شدیم که با سه عکس شهید مزین شده بود. ◇ سمت چپ راهرو، یک اتاق کوچک و ساده بود. گوشه اتاق یک تلویزیون قرمز رنگ قدیمی روی میز بود و بالای طاقچه هم ، سه تا عکس شهیدانش ◇ بهم گفت بریم آشپزخانه غذام روی گازه. باهم رفتیم، آن‌ور حیاط کوچک، یک آشپزخانه ساده و کوچولو بود با یک گاز رو میزی، و یک قابلمه که توش چند تا سیب زمینی داشتند می پختند. غذایش سیب زمینی پخته بود و بالای سر گاز، سه قاب عکس شهید، باز به چشم می‌خورد. ◇ بهم گفت: من توی این دنیا کسی و چیزی رو ندارم، سه تا پسر داشتم که هدیه شون کردم برای انقلاب و وطن، حالا هم در این خانه، با عکس و یاد پسرام دارم زندگی میکنم. ◇ می‌بینی، همه جا با من هستند، دم در کوچه، توی راهرو، اتاقم، آشپزخانه...💔 💌 و 👇👇 @shahid_Arman_seyyed