📸 #گزارش_تصویری
بازسازی صحنه جنایت منتهی به شهادت شهید آرمان علی وردی
باحضور بازپرس پرونده، تیم تشخیص بررسی صحنه جرم قوه قضاییه و پلیس آگاهی تهران بزرگ صبح امروز یکشنبه ۲۷ آذر در شهرک اکباتان انجام شد. در جریان بازسازی صحنه شهادت آرمان علیوردی، متهمان پرونده به تشریح اقدمات خود در شب حادثه پرداختند تا نقش هرکدام از آن ها در وقوع این جنایت مشخص گردد.
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #گزارش_ویدیویی
🔰 بزرگداشت شهید آرمان علی وردی
📍شهرک اکباتان - مقتل شهید بزرگوار
#آرمان_عزیز
#شهید_ارمان_علی_وردی
#چله_آرمان
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
💠 من هم دوست دارم مثل شما شهید بشم...
انشاء زهرا، خانم ۷ ساله
#ارسالی
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
❤️یادتو در حرم حضرت ابالفضل العباس علیه السلام
#ارسالی
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
❤️حضور شهید آرمان علیوردی در محفل انس با قرآن و عترت ( اولین نفر نشسته از سمت راست)
⚫️مراسم فاطمیه سال ۱۳۹۶
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
بسم الله
روایت دیدار - قسمت سوم
.
چند نفری از خانوم ها اجازه گرفتن برای دیدن کتابخونه شهید. دوست داشتم با مادرش صحبت کنم اما چند لحظه ای مردد دم در اتاق ایستادم. رنگ زرشکی دیوار اتاق خودنمایی میکرد، همون دیوار زرشکی توی عکس که با یه دست کت شلوار خیلی اتوکشیده و مرتب جلوش عکس گرفته بود و با یه کم دقت میتونستی عقیق "رفع الله رایت العباس" رو توی انگشتش ببینی. به خودم جرات دادم و پا توی اتاقی گذاشتم که به نقل از خاله اش قرار بود تختش رو بیارن کنار پنجره اتاق اما فرصت نشد...! نگاهی به اطراف انداختم، چندتا از خانم ها داشتن کتاب هاش رو بررسی میکردن. چشمم به چندتا عکس قدیمی روی سینه دیوار افتاد. نزدیک شدم، آرمان ۶ ٧ ساله کنار مامان و بابا...
برگشتم به سمت مادرش، یکی از خانوم ها داشت از توفیق دیداری که اتفاقی براش جور شده بود صحبت میکرد. مادرش گفت:
آره من همیشه میگم، هرکی اومده مهمون آرمانه. آرمان خودش در رو براتون باز کرده...
مادر همون دوتا پسر بچه از شیوه تربیتی مادرش پرسید
- من هیچ وقت امر و نهیش نکردم. باهاش حرف میزدم. کتاب! کتاب خیلی براش میخوندم. اجازه نمیدادم هرچیزی رو گوش بده
با همون لبخندی که هزار تا حرف پشتش بود به خانوم دیگه ای نگاه کرد و ادامه داد: همیشه بهش میگفتم مامان تو باعث افتخار منی، میگفت مامان من هرچی دارم از تو دارم. میگفتم مامان تو هرکاری کردی خودت کردی، آره من راهنماییت کردم ولی خودت رفتی دنبالش... نه که مادرش باشم اینو بگما... واقعا همه دوستش داشتن...خدا نخواست گمنام بمونه، میگن عزت دست خداست...
پسربچه صفحه گوشی مادرش رو به مادر آرمان نشون داد.
- ای خدا داره عکس آرمان رو نشونم میده، بذار بوست کنم
مادر آرمان با محبت پسربچه رو بغل کرد و صورتش رو بوسید. چرخیدم به سمت گروهی که کنار پنجره مشغول صحبت با خاله آرمان بودن. خاله بی قرار آرمان بغض کرده و با یک دست به میز توالت کنار اتاق تکیه داده بود.
از همون فاصله چند قدمی تا کتابخونه اش، نگاهم به کتاب قدرت برنامه ریزی برایان تریسی افتاد، تنها کتاب آشنایی بود که با یک نگاه سرسری به کتابخونه اش به چشمم خورد که البته اونم خودم نخونده بودم فقط اسمشو شنیده بودم...!!!
چندتا از خانوم ها دنبال قبله بودن تا دو رکعتی نماز در هوای اتاقی بخونن که روزی نماز خونده بود و برای شهادت خدا خدا کرده بود...
- خیلی رو پا ایستادن، بذارین بریم بیرون
مهر و تسبیح کربلا رو که یه پیکسلِ عکس خندونش رو کنارش گذاشته بودم درآوردم و به سمت مادرش رفتم:
- ببخشید
برگشت سمتم
- من یه آن از ذهنم گذشت آقا آرمان امسال اربعین کربلا بودن یا نه، این...
- نیمه شعبان کربلا بود، کار پاسپورتش رو داشت جور میکرد. میگفت تا آخر سال دوباره میرم کربلا...
آروم و جویده جویده گفتم:
- رفت...
خودمو جمع و جور کردم و ادامه دادم:
- اسم پسر کوچیکتون رو نمیدونم
- محمدامین
- اینو براش آوردم، این تسبیح و مهر کوچیکِ کنارش از کاظمین رفته سامرا، رفته کربلا. نجف هم رفته...
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
صداقت و شهادت
اتفاقی هم قافیه نشده اند!
اگر صادق باشیم حتما شهید میشویم..
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
شهید آرمان علیوردی
❤️حضور شهید آرمان علیوردی در محفل انس با قرآن و عترت ( اولین نفر نشسته از سمت راست) ⚫️مراسم فاطمیه
💠 قابی دیگر از آن روز ها...
✅جدید ترین عکس های شهید آرمان علیوردی را در این کانال دنبال کنید.
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
🔰 عاشقان را سرشوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است...
✅نقاشی اعضای کانال
#ارسالی
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
💠نقاشی سید محمد طاها مظفری، ۵ ساله
#ارسالی
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
🔰 بزرگداشت شهید آرمان علی وردی
🗓️ چهارشنبه ۳۰ آذرماه از نماز مغرب و عشاء
📍#قم مدرسه علمیه معصومیه
#آرمان_عزیز
#شهید_ارمان_علی_وردی
#چله_آرمان
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
بسم الله
روایت دیدار - قسمت آخر
.
گفتگومون دقیقا جلوی اتاقی شکل گرفت که محمدامین داخلش بود، خیلی دوست داشتم خودم مهر و تسبیح رو بهش میدادم و ازش میخواستم به اسم برام دعا کنه...حتم داشتم کسی که برای #آرمانِ_عزیز اینقدر عزیز بوده، دعاش میتونه حالم رو زیر و رو کنه...
همون خانومی که توفیق این دیدار یکباره نصیبش شده بود بهمون ملحق شد. بحث به حس تلخ دلتنگی کشید...
این عجزی که تحلیلت میبره اگه غرقش بشی...
که اگه بهش میدون بدی تو رو تا اوج خفه شدن از بغض میبره...
در حالیکه با تمام قوا داشتم تلاش میکردم جلوی اشک هام رو بگیرم با صدای لرزون گفتم: اون کلیپ یازده ثانیه ای همه رو سوزوند، من موندم حضرت زینب چجوری طاقت آورد...؟
مادر دلتنگ اما قوی آرمان گفت: من اونو هیچ وقت ندیدم، هرجا هم میخوان کلیپ بسازن از اون تصویر استفاده میکنن...
به خانوم هایی که تو پذیرایی نشسته بودن ملحق شدیم، از مسجد امین الدوله و سر نترس آرمان گفتن، از اینکه نیمه شب برای دعای کمیل کوچه پس کوچه های منتهی به مسجدامین الدوله رو بدون ترس پشت سر میذاشت و خوابش پنج شنبه ها شاید به یک ساعت هم نمیرسید تا سیزده به در امسال که به خاطر گلزار شهدا رفتن برای آرمان بهترین سیزده به در عمر بیست ساله اش شد، همون سیزده به دری که اول به خاطر درس خوندن میخواست جایی نره اما اسم گلزار شهدا که اومد گفت: منم میام، همونجا درس میخونم.
مادرش گفت: هر وقت مهمون داشتیم میگفت مکان های زیارتیتون با من، گلزار شهدا و امامزاده و کهف الشهدا و تپه نور. هرکی هم باهاش میرفت میگفت خیلی بمون خوش گذشت بس که خوش خنده و خوش مسافرت بود.
ادامه صحبتمون به آقا سجاد زبرجدی همسایه منزل جدید آرمان رسید:
وقتی شهید شد، پرسیدن شاه عبدالعظیم یا گلزار شهدا؟ گفتم امامزاده رو دوست داشت اما به شهید زبرجدی خیلی علاقه داشت، همیشه کلی زمان کنار مزارش صرف میکرد نماز میخوند گریه میکرد میگفت آقا سجاد حاجت میده. ازشون پرسیدیم کنار شهید زبرجدی جایی هست که بهمون خبر دادن یه جا هست...
مسئولمون که مشغول دادن گزارش از فعالیت های چهل روزه ستاد شد، مشغول عکس گرفتن از عکس گوشه خونه و گرفتن ارتباط با خانوم های همراهمون شدم. هرکسی به نوعی به سرش سودای کار برای شهید بود. یکی برای ٢٢ بهمن، یکی برای مراسمات، یکی برای ثبت و ضبط خاطرات و... یکی میگفت این ارتباطاتِ ما همه از برکت شهیده.
مهمونای جدید که رسیدن، مادر مهربون و صبور آرمان به همه مهمونای پسر جوونش از تابلوهای عکسی که ستاد آماده کرده بود هدیه داد و همه امون رو بغل و برامون دعا کرد. گوشه چادر این مادر قوی و مهربون و صبور رو گرفتم دستم و گذاشتم رو صورتم. نگاهی به چهره خسته و دلتنگش کردم و حس کردم اون چشم های خسته یه پل ساخت درست تا وسط قلبم. دقیقا مثل شش آبان که همه چی تو وجودم زیر و زبر شد...
گاهی با اینکه میدونی طرف مقابلت از تو خسته تر و غمگینتره ولی دلت میخواد عقده های دلت رو فقط تو بغل خودش زار بزنی...
مادر بزرگش محکم بغلم کرد و گفت راهشو ادامه بدین. دلم پرکشید برای اینکه تو بغلش بمونم، که تلافی این همه سال نداشتن مادربزرگ رو اونم تو سختی ها و فراز و نشیب های زندگیم دربیارم. نمیدونم بغضی که به گلوم چنگ انداخته بود به خاطر خودم بود یا به خاطر مادر بزرگ دلسوخته آرمان. به سمت خاله اش رفتم، خاله ای که مادرانه بزرگ شدن و قد کشیدن آرمان رو دیده بود. تشکر که کرد بهم گفت دعا کنین برای صبر ما...
به لطف مسئولمون برای برگشت تا قسمتی از مسیر همراهشون شدیم. ماشین که از کنار اکباتان که رد شد، مثل تاریکی شب که چادرش رو روی سر شهر انداخته بود سرمای سکوتی داخل فضای ماشین چمبره زد. به این فکر کردم این جمع هیچ وقت کنار هم قرار نمیگرفت اگه اون شب تاریک ۴ ام آبان ماه تو کوچه پس کوچه های این شهرک کسی رو به غریبانه ترین حالت ممکن و با شعار آزادی شهید نمیکردن. دست کشیدم روی سه تا پیکسل آرمان روی کیفم و تابلو رو توی دستم محکمتر نگه داشتم. به چشمای داخل عکس خیره شدم:
بی هوا زدنت، غریب گیر آوردنت؛
اما خدا نذاشت غریب بمونی!
ما هم نمیذاریم...
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
❇️ السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
جدیدترین عکس های شهید آرمان علی وردی را در این کانال دنبال کنید.
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
شهادت فرصتی است
برای رسوایی دل های عاشق
و آگاهی مردم از خوبی های
خوبانی که گمنام بوده اند
و محل اثبات صداقت و شجاعت
مدافعان حق است..
-حاج آقا پناهیان
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy