فراموش نمیشود
یاد آنها ڪه در راه حق جان هایشان را
فدای مسیرِ عبورِ « صاحب الزمان » کردند...
اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِـوَلیِّکَ الفَــرَج✨
#جان_فدا
#آرمان_عزیز
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
🏷 مرا دمی ز کمندِ غمت رهایی نیست
که بوده این دلِ ما دم به دم گرفتارت...
.
🕊 جدیدترین عکس های شهیدآرمانعلیوردی
را در این کانال دنبال کنید.
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
🔰 مراسم سالگرد حاج قاسم سلیمانی و یادبود شهید آرمان علیوردی
📍 نارمک
📆 سه شنبه ۱۳ دی ماه بعد نماز مغرب و عشا
#آرمان_عزیز
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
🔰 یادواره شهدا با حضور خانواده شهید آرمان علی وردی
📆 چهارشنبه ۱۴ دی ماه بعد نماز مغرب و عشا
📍 شهرک شهید باقری
#آرمان_عزیز
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
🔰 یاد بود شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید آرمان علیوردی و شهید روح الله عجمیان
📍 شهرک شهید خرازی
📆 سه شنبه ۱۳ دی ماه بعد نماز مغرب و عشا
#آرمان_عزیز
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
🔰 سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی و یادبود شهید آرمان علیوردی
📍مدرسه علمیه امام کاظم علیه السلام
📆 پنجشنبه ۱۵ دی ماه
🔰 مراسم سالگرد حاج قاسم سلیمانی و یادبود شهید آرمان علیوردی
📍 نارمک
📆 سه شنبه ۱۳ دی ماه بعد نماز مغرب و عشا
#آرمان_عزیز
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
بسم الله الرحمن الرحیم
"یه دهه هشتادی، که حاج قاسمو دیده..."
-هنوز بیهوشه؟
-مِثی خودم شدِس. بِدون قول میدم مِثی خودم عزیزکرده میشِد.
-از همهمون کوچیکتره. دهه هشتادی بود دیگه؟
-آقا آرمان... بابا...
آهنگ لطیف و روحنواز صدایش، از میان گفت و گوها میگذرد و دردهایم را آرام میکند. چشم باز میکنم تا صاحب آن صدای آشنا را ببینم. بالای سرم، چندنفر حلقه زدهاند و نگاهم میکنند. صدای آن مرد را از بالای سرم شنیدم... پلک میزنم تا واضح ببینمشان. مرد با همان صدای گرم و تهلهجه کرمانی، دوباره میگوید: آرمان بابا... صدامو میشنوی؟
تا چشمم به چهرههاشان میافتد، همه را میشناسم، یکی از یکی بیشتر. انگار سالها باهم بودهایم و محبتی میانمان هست عمیقتر از تمام اقیانوسها و طولانیتر از تمام تاریخ بشر.
سرم دیگر روی زمین نیست؛ کسی آن را به زانو گرفته و پیشانیِ شکستهام را نوازش میکند. بالا را نگاه میکنم و مرد را میبینم؛ مردی با چشمان خمار و عاشقکش، و لبخندی بر لب. حاج قاسم.
دستش را آرام میکشد روی صورتم و خون را از روی آن پاک میکند: سلام آقا آرمان.
لبخندش به من هم سرایت میکند: سلام حاج قاسم... شما برگشتین؟ اینجا چکار میکنین؟
لبخندش عمیقتر میشود: من نرفته بودم که بخوام برگردم، همه ما همینجاییم، هستیم.
و با چشم اشاره میکند به کسانی که دورم حلقه زدهاند. دوباره چهرههای بهشتیشان را نگاه میکنم. سمت راستم، محسن حججی نشسته و دستم را در دستش گرفته. دستم را فشار میدهد و با لهجه نجفآبادی قشنگش میگوید: عَجِب کاری کردِی پِسِّر! همچین مِثی خودم شُدِی...
آرام و بیرمق میخندم: هنوز مونده تا به پای شما برسیم.
کنارش، عبدالله پولادوند، با آن چهره محجوب و دوستداشتنیاش نشسته و آرام میگوید: شبیه منم هست.
محسن قوطاسلو، سمت دیگرم نشسته و میخندد: دیدی این دفعه ما اومدیم پیشت آقا آرمان؟
سجاد زبرجدی آرام میزند به بازوی محسن قوطاسلو: جای آقا آرمان کنار دست خودمه.
دوباره به چهره حاج قاسم نگاه میکنم. بدون این که چیزی بپرسم، حاج قاسم جوابم را میدهد: ما کشوری که براش خون دادیم رو رها نمیکنیم. هرشب میایم توی خیابونا گشت میزنیم؛ مخصوصا الان که اوضاع یکم بهم ریخته ست. هر خیابون، هر کوچه، دست یکی از ماست. هوای مردم رو داریم تا اوضاع آروم بشه.
محسن قوطاسلو، جمله حاج قاسم را تکمیل میکند: حاج قاسم خودش ما رو تقسیم کرده بین محلهها و فرماندهیمون میکنه.
محسن حججی، دوباره آرام دستم را میفشارد: تا حَجی فهمید گیر افتادِی، مَنا فرستاد بیام کُمِکِد(کمکت). بعدم خودشا چن تا اِز بِچا رسیدن بالا سَرِد(سرت).
سرخوش از حس آرامشی که دارم و دردهایی که التیام گرفتهاند، نگاه تشکرآمیزم را روانه میکنم به سمت حاج قاسم. حاج قاسم دست میکشد میان موهایم: فکر کردی من میذارم نیروهای پاک و مخلص توی میدون غریبکش بشن؟
چشمانم پر میشود از اشک شوق و زمزمه میکنم: این دو سال خیلی دلتنگتون بودم حاجی... خوب شد اومدین...
یک نفر دارد از دور میدود به سمتمان. حسین یوسفالهی ست. بالای سرمان میایستد و میگوید: حاجی، آقا مرتضی جاویدی کارتون داره...
-آقا مرتضای شیراز؟ فرمانده گردان والفجر؟
-آره حاجی... گفت به داد شاهچراغ برسید...
لحن حاج قاسم، محکم و قاطع شد: بهش بگو مقاومت کنه، الان میام.
همه از جا بلند میشوند، جز حاج قاسم که هنوز سر من را روی پایش نگه داشته. میگویم: من چی؟ من باید چکار کنم؟
حاج قاسم پیشانیام را میبوسد: دو روز دیگه صبر کن... خود آقا اباعبدالله میان میارنت پیش ما.
سرم را از روی پایش برمیدارد و از جا بلند میشود. هرچه از من فاصله میگیرد، درد و سرما بیشتر به تنم برمیگردد. میگویم: حاج قاسم صبر کن... نرو...
دستش را برایم تکان میدهد و درحالی که میدود، فریاد میزند: دو روز دیگه صبر کن آقا آرمان. ما همین دور و بریم...
📌 داستانک
#آرمان_عزیز
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
💠 من تعجب نمیکنم که اگر، حاج قاسم هنوز هم زنده است...
#ارسالی
#آرمان_عزیز
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy