InShot_۲۰۲۲۱۲۰۴_۲۱۴۱۳۹۶۰۵_۰۴۱۲۲۰۲۲.m4a
زمان:
حجم:
1.61M
همیشه سخنرانی های حضرت آقا را گوش می کرد و برای عمل به آنها فکر میکرد.
وقتی نوجوان بود در جریان انتخابات سال ۹۶ حقانیت و مظلومیت رهبری را درک کرد و کم کم سیر خودش را شروع کرد.
همیشه یک عکس از رهبری و حاج قاسم داخل اتاقش داشت.
زیاد به مزار شهدا میرفت؛ آقای معصومی همکلاسی شهید می گوید:
حدود یک ماه قبل از شهادت آرمان، یک آخر هفته کلاس ها که تمام شد، آرمان وسایلش را جمع کرد و گفت: قبل از اینکه بریم خونه، بیا بریم بهشت زهرا، مزار شهدا.
گفتم: باشه! وقتی رفتیم، بعد از زیارت چند شهید، رفتیم کنار مزار شهید سجاد زبرجدی..
آرمان کنار قبر شهید دراز کشید و با لبخند گفت: چقدر خوب میشه منم کنار این شهید همینجا دفن کنند!
دقیقا همان جایی که امروز خوابیده است..
*در مکتب فاطمه تو ممتاز شدی
با روضه، تو آمادهٔ پرواز شدی
رفتی و نبود،رفتنت پایانت
خون تو که ریخت تازه آغاز شدی*
شعر از: محمدباقر حیدرزاده
#پادکست_صوتی
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
انگشتر.mp3
زمان:
حجم:
6.36M
🎧بشنوید/داستان کوتاه انگشتر
✍🏻به قلم: فاطمه شکیبا
با صدای: امین اخگر(کاری از درختان سخنگوی باغ انار)
...داشتی دست و پا میزدی، نه در خون که در انتخاب میان زنده ماندن و زندگی کردن...🌱
تقدیم به روح بلند آرمان عزیز...✨
#پادکست_صوتی
#آرمان_دهه_هشتادی_ها
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
شیفت نیمه شب.mp3
زمان:
حجم:
7.09M
🎧بشنوید/داستان صوتی "شیفت نیمهشب"🌙
📖بریده داستان:
"میگویم: هوشیاریش نزدیک پنجه. از جایی پرت شده؟
خانم سجادی صدایش را پایین میآورد و میگوید: نه بابا حادثه نبوده. وقتی آوردنش من اینجا بودم. بدنش پر جای چاقو بود.
پشت میز، کنار خانم سجادی مینشینم. سمانه سرش را جلوتر میبرد و چشمانش از کنجکاوی برق میزنند: یعنی خلافکاری چیزی بوده؟ دعوا کرده؟"
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
🎙گویندگان:
بانو مهدیآسا(راوی)
بانو شبنم(خانم سجادی)
بانو "نوکر ارباب"(سمانه)
بانو شباهنگ(مادر آرمان)
آقای سپهر(پدر آرمان)
🌱کاری از درختان سخنگوی باغ انار.🌱
تقدیم به روح بلند آرمان عزیز...✨
#پادکست_صوتی
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
رد خون.mp3
زمان:
حجم:
6.61M
🎧بشنوید/داستان صوتی "رد خون"✨
📖بریده داستان:
"-واااای... ببین دارن میدون دنبالش... واااای...
این را متین با صدای دورگهاش میگوید و بیشتر از قبل روی لبه پنجره خم میشود. پتو را روی خودم میکشم و غر میزنم: ببند اون لامصبو. سوز میاد.
متین بدون این که چشم از کوچه بردارد، با یک دست به من اشاره میکند که: داداش یه دقه بیا... بیا ببین چه خبره... واااای..."
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
🎙گویندگان:
آقای میرمهدی(راوی)
آقای سپهر(متین)
🌱کاری از درختان سخنگوی باغ انار.🌱
تقدیم به روح بلند آرمان عزیز...✨
#پادکست_صوتی
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy