دیشب پرنده ای تا صبح سر و صدا
می کرد .
و تمام وجودم را متاثر و بی تاب
می کرد .
تا اینکه صدای من به گوش یکی از اطرافیانم رسید.
و به من گفت : باور نمیکنم که صدای پرنده ای تورا اینگونه آشفته کرده است.
به او گفتم این منصفانه نیست که پرنده ای مشغول عبادت کردن خدا باشد .
ولی من خواب باشم .
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
ما دلمون تنگ شده ولی انقدر،بغض داریم صدامون در نمیاد....
#کربلا
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
امام زمان (عج)
دنبال رفیق میگرده...
خوب شو؛
خودش میاد پیدات میکنه✨
#شیخ_رجبعلی_خیاط
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
هربار که گفتند عشق چیست؟
از تو برایشان خواهم گفت .
#حسین_جانم
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
بگذار بگویند دیوانه ای .
دیوانه حسین بودن لیاقت میخواهد .
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به آغوش گرم شب میرویم .
با تلاوتی نورانی از قرآن کریم.
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
«زیارتـــــ
نامـــــہ ے شہــ🌷ـــدا»
<<شهید محسن حججی >>
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَولِـــــیاءَاللهِ و اَحِبّائَـــــہُ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَصـــــفِیَآءَاللهِ وَ اَوِدّآئَـــــہُ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ دیـــــنِ اللهِ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ رَسُـــــولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَمیرِالمُـــــؤمنینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ فـــــاطِمةَ سَیَّدةَ نِســـــآءِالعالَمینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ اَبے مَحَمَّدٍ الحَـــــسَنِ بنِ عَلِیًَ الوَلِیَّ النّـــــاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَبے عَبدِاللهِ، بِـــــاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِـــــبتُم، وَ طابَتِـــــ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِـــــنتُم، وَ فُـــــزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنے ڪُنتُــــــ مَعَڪُـــــم فَاَفُـــــوزَ مَعَڪُـــــم
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِحَقِزینب
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
در کنارم نیستی اما تا چشم هایم را باز میکنم اولین صبح بخیرم را
به تو میگویم....
سلام مُحبین داداش محسن شروع هفته تون متبرک به دعای شهید🌹
#صبحتون_شهدایی
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
وقتیخواستیدنگاهحرامکنید
اولباخودتونبگیداینچشمهاقراره
برایاهلبیتاشکبریزه
حیفنیست؟:)
#ܝߺߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝߊܢߺ߭ܣ
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
در محـضر خُــدا گنـاه نکنیم 📓🖇
#برای_ترک_گناه_هیچ_وقت_دیر_نیست
#از_همین_الان_شروع_ڪن💥💪🏿
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
◖🧕👑◗
چــادرم...
بـال بهشـت اسـت کـه بـر سـر دارم :))
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
#حدیث🌱
مولانا امیرالمومنین علی علیه السلام❤️
لاغِنى کَالْعَقْلِ، وَ لافَقْرَ کَالْجَهْلِ، وَلامیراثَ کَالاَْدَبِ، وَلاظَهیرَ کَالْمُشاوَرَةِ
ثروتى، چون عقل، و فقرى، چون جهل، و میراثى، چون ادب، و پشتیبانى همچون مشورت نیست.
تحف العقول ص ۸۹
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
🌹
🔹روز شنبه روز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است .
🔸پیامبر اکرم (ص) می فرمایند :
📜مـا جمعيّتى هستيم كه تـا كامـلاً گرسنه نشويم غـذا نمى خوريم و چون مى خـوريم، خود را كاملاً سير نمى كنيم.
#ایام_هفته
💬سُنَنُ النَّبى،ص 181.
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
امام علی علیهالسلام:
«کَفی بالرجُلِ غَفلَهً أن یُضَیِّعَ عُمُرَهُ فیما لا یُنجِیهِ»
در غفلت آدمی همین بس که عمر خود را در راه چیزهایی که او را نجات نمیدهد هدر کند.
.
حدیث نوشته
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
-ابقَ قویّا،فَقصّتُكَ لَم تَنتَهی بعد . . »
قوی بمان!
قصهات هنوز تمام نشده . . .🌱
#آیه_گرافی
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
🌻💕❤️💕💎💕🌸💕🌹💕
💕💎💕🌻💕🦋💕💛
🌹💕💛💕🌸💕
⛈🌸دمے با مادر پهلو شکسته
🖤🌹صلوات حضࢪت زهرا👇👇
🌸🌸اللهُمَّ صَلِّ عَلے فاطِمَةَ وَ أَبیها
✨✨وَ بَعلِها وَ بَنیها
💦💦وَالسِّࢪِّ المُستَودَعِ فیها
🌹🌹 بَعَدَدِ ما أَحاطَ بهِ عِلمُکَ
☑️👈 پیامبر درباره ے ثواب صلوات بر حضرت زهࢪا فرمود :اے فاطمه❤️
✅✨ هرکس براے تو صلوات بفرستد
✅✨خداوند اوࢪا می آمرزد
✅✨و در هر کجاے بهشت🏞️ که من باشم
✅✨اوࢪا به من ملحق خواهد ساخت😍🍂
😍الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻🌤️
🌻💕❤️💕💎💕🌸💕🌹💕
💕💎💕🌻💕🦋💕💛
🌹💕💛💕🌸💕
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
جهـادمغـنیه:
|ما در مواجهـه بامـرگ؛
|رسیدن به شهادتوبزرگی را
|انتخاب کردهایم!'
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
⭕️به خدا توبه دارد، خجالت دارد، یه بی سر و پا کتاب می نویسد بنام «امیرالمومنین مروان»!!!
یه بی غیرت دیگر می نویسه «امیرالمومنین یزید» و...
اونوقت من و تو می گیم «امام علی!!!»
🔰 آیه الله جواد تبریزی روی منبر گریه می کرد و می گفت: اینقدر نگید «امام علی»
سنی ها به حجت الاسلام میگن «امام»!
مگر رسول الله در غدیر دستور نداد از این به بعد به علی(علیه السلام) بگویید امیرالمومنین؟
پس چرا عادت کردید بگید «امام علی»؟
آیا «آقای عالَم» کم مظلوم بوده که در بین شیعیان، مظلومیت تازه ای پیدا کرده؟
✳️من بعد از شنیدن این سخنان با تعجب دست به تحقیق زدم آن زمان این نرم افزار و...نبود، ولی با کمال تعجب دیدم در کل آثار محدث قمی یک جا کلمه «امام علی» نیست، در آثار علامه امینی هم نیست، در کتب دیگر هم نیست؛ مگر کتب اهل سنت! ولی در آثار علامه عسکری زیاده چون مخاطب او اهل سنت بودند.
#تباهیات❌
#ܝߺߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝߊܢߺ߭ܣ
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
در محـضر خُــدا گنـاه نکنیم 📓🖇
#برای_ترک_گناه_هیچ_وقت_دیر_نیست
#از_همین_الان_شروع_ڪن💥💪🏿
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| بی وضو نخوابید..
🎥#آیت_الله_جاودان
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
🖇 #تربیت_فرزند 🌱
پيامبرِخدا(ص)فرمودند:🤍
دخترانِ پوشيده ،خوبْ فرزندانى هستند!
هر كس يكى داشته باشـد ، خداوند آن را
بــراىِ وى پوششــى از آتـشِ دوزخ قــرار
میدهد((:☁️
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
هیچپزشکیتجویزیبرای ِ
قلبشکستهامنداشت ،
خوبمیداننددرمان ،
فقطتوییآقای ِامامحسین❤️🩹🥲 :)
#امام_حسین_زندگیم
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
میخواهید خدا عاشق شما شود ؟
قلم میزنید برای خدا باشد . .
گام برمیدارید برای خدا باشد . .
سخن میگویید برای خدا باشد . .
همه چی و همه چی برای خدا باشد ؛
-شهیدابراهیمهمت
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
شیطان دائمـا مراقـب شماسـت،
ولۍبه کسانۍکه نماز شان را در
اول وقــت می خواننــد،ڪمـتـر
نزدیک می شود
#عبد
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
حتی اگر به آخرت اعتقادی ندارید،
برای امور دنیویتان زیارت عاشورا بخوانید!
#علامهامینی
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وداع سخت پدر با پسر😭😭😭
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
@shahid_bisaram💚
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
🌸🍃
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🗒 #قـسمت_اول
پسری بودم كه در مسجد و پایِ منبرها بزرگ شدم.
در خانواده ای مذهبی رشد كردم و در پايگاه بسيج يكی از مساجد شهر فعاليت
داشتم. در دوران مدرسه و سالهای پايانی دفاع مقدس، شب و روزِ ما حضور در مسجد بود. سالهای آخر دفاع مقدس، با اصرار و التماس
و دعا و ناله به درگاه خداوند، سرانجام توانستم برای مدتی كوتاه، حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضای معنوی جبهه را تجربه كنم. راستی، من در آن زمان در يكی از شهرستان های كوچکِ استان اصفهان زندگی ميكردم. دورانِ جبهه و جهاد براي من خيلي زود تمام شد و حسرتِ شهادت بر دل من ماند. اما از آن روز، تمام تلاشِ خودم را در راه كسب معنويت انجام ميدادم. ميدانستم كه شهدا، قبل از جهادِ اصغر، در جهادِ اكبر موفق بودند، لذا در نوجوانی تمامِ هِمَّت من اين بود كه گناه نكنم. وقتی به مسجد ميرفتم، سَرَم پايين بود كه نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد. يک شب با خدا خلوت كردم و خيلی گريه كردم. در همان حال و هوای هفده سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به اين دنيا و زشتي ها و گناهان نشوم. بعد با التماس از خدا خواستم كه مرگم را زودتر برساند. گفتم: من نميخواهم باطنِ آلوده داشته باشم. من ميترسم به روزمرگی دنيا مبتلا شوم و عاقبت خودم را تباه كنم. لذا به حضرتِ عزرائيل التماس ميكردم كه زودتر به سراغم بيايد!
ادامه دارد...‼️
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌸🍃
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🗒 #قـسمت_دوم
چند روز بعد، با دوستانِ مسجدی پيگيری كرديم تا يک كاروانِ مشهد برای اهالیِ محل و خانواده شهدا راه اندازی كنيم.
با سختی فراوان، كارهای اين سفر را انجام دادم و قرار شد، قبل از ظهرِ پنجشنبه، كاروانِ ما حركت كند. روز چهارشنبه، با خستگی زياد از مسجد به خانه آمدم. قبل از خواب، دوباره به ياد حضرتِ عزرائيل افتادم و شروع به دعا برای نزديكی مرگ كردم. البته آن زمان سن من كم بود و فكر ميكردم كار خوبی ميكنم. نميدانستم كه اهل بيتِ ما هيچگاه چنين دعايی نكرده اند. آنها دنيا را پُلی برای رسيدن به مقامات عاليه ميدانستند. خسته بودم و سريع خوابم برد. نيمه های شب بيدار شدم و نمازشب خواندم و خوابيدم. بلافاصله ديدم جوانی بسيار زيبا بالای سرم ايستاده. از هيبت و زيبايی او از جا بلند شدم. با ادب سلام كردم. ايشان فرمود:« با من چكار داری❓ چرا اينقدر طلب مرگ ميكنی❓
هنوز نوبت شما نرسيده.» فهميدم ايشان حضرتِ عزرائيل است. ترسيده بودم. اما با خودم گفتم: اگر ايشان اينقدر زيبا و دوست داشتنی است، پس چرا مردم از او ميترسند ميخواستند بروند كه با التماس جلو رفتم و خواهش كردم مرا ببرند. التماس های من بی فايده بود. با اشارهٔ حضرت عزرائيل برگشتم به سر جايم و گويی محكم به زمين خوردم❗️در همان عالمِ خواب ساعتم را نگاه كردم. رأس ساعتِ 12 ظهر بود. هوا هم روشن بود ❗️ موقع زمين خوردن، نيمهٔ چپِ بدن من به شدت درد گرفت. در همان لحظات از خواب پريدم. نيمه شب بود. ميخواستم بلند شوم اما نيمه چپ بدن من شديداً درد ميكرد‼️
خواب از چشمانم رفت. اين چه رؤيايی بود⁉️
واقعاً من حضرت عزرائيل را ديدم⁉️
ايشان چقدر زيبا بود...
‼️ادامه دارد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سَࢪݕُݪَند بێ سَࢪ🇵🇸
🌸🍃 📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 #قـسمت_دوم چند روز بعد، با دوستانِ مسجدی پيگيری كرديم تا يک كاروانِ م
🌸🍃
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🗒 #قـسمت_سوم
روز بعد از صبح دنبالِ كارِ سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس ها بودند كه متوجه شدم رفقای من، حكم سفر را از سپاهِ شهرستان نگرفته اند.
سريع موتورِ پايگاه را روشن كردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. در مسيرِ برگشت، سرِ يک چهار راه، راننده پيكان بدون توجه به چراغ قرمز، جلو آمد و از سمت چپ با من برخورد كرد. آنقدر حادثه شديد بود كه من پرت شدم روی كاپوت و سقف ماشين و پشتِ پيكان روی زمين افتادم. نيمه چپ بدنم به شدت درد ميكرد. راننده پيكان پياده شد و بدنش مثل بيد ميلرزيد. فكر كرد من حتماً مرده ام. يک لحظه با خودم گفتم: پس جناب عزرائيل به سراغ ما هم آمد! آنقدر تصادف شديد بود كه فكر كردم الان روح از بدنم خارج ميشود. به ساعت مچی روی دستم نگاه كردم. ساعت دقيقاً ۱۲ ظهر بود. نيمه چپ بدنم خيلی درد ميكرد! يكباره يادِ خواب ديشب افتادم. با خودم گفتم:« اين تعبير خواب ديشب من است. من سالم ميمانم. حضرت عزرائيل گفت كه وقت رفتنم نرسيده. زائران امام رضا ۷ منتظرند. بايد سريع بروم.» از جا بلند شدم. راننده پيكان گفت: شما سالمی! گفتم: بله. موتور را از جلوی پيكان بلند كردم و روشنش كردم. با اينكه خيلی درد داشتم به سمت مسجد حركت كردم. راننده پيكان داد زد: آهای، مطمئنی سالمی؟؟ بعد با ماشين دنبال من آمد. او فكر ميكرد هر لحظه ممكن است كه من زمين بخورم. كاروان زائران مشهد حركت كردند. درد آن تصادف و كوفتگی عضلاتِ من تا دو هفته ادامه داشت. بعد از آن فهميدم كه تا در دنيا فرصت هست بايد برای رضای خدا كار انجام دهم و ديگر حرفی از مرگ نزنم. هر زمان صلاح باشد خودشان به سراغ ما خواهند آمد، اما هميشه دعا ميكردم كه مرگ ما با شهادت باشد.
ادامه دارد...‼️
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سَࢪݕُݪَند بێ سَࢪ🇵🇸
🌸🍃 📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 #قـسمت_سوم روز بعد از صبح دنبالِ كارِ سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس
🌸🍃
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
🗒 #قـسمت_چهارم
در آن ايام ، تلاش بسياری كردم تا مانند برخی رفقايم، وارد تشكيلات سپاه پاسداران شوم.
اعتقاد داشتم كه لباسِ سبزِ سپاه، همان لباس يارانِ آخر الزمانی امامِ غایب از نظر است. تلاش های من بعد از مدتی محقق شد و پس از گذراندنِ دوره های آموزشی، در اوايل دهه هفتاد وارد مجموعه سپاه پاسداران شدم. اين را هم بايد اضافه كنم كه ؛ من از نظر دوستان و همكارانم، يک شخصيتِ شوخ، ولی پركار دارم. يعنی سعي ميكنم، كاری كه به من واگذار شده را درست انجام دهم، اما همهٔ رفقا ميدانند كه حسابی اهل شوخی و بگو بخند و سركار گذاشتن و... هستم. رفقا ميگفتند كه هيچكس از همنشينی با من خسته نميشود. در مانور های عملياتی و در اردوهای آموزشی، هميشه صدای
خنده از چادر ما به گوش ميرسيد. مدتی بعد، ازدواج كردم و مشغول فعاليت روزمره شدم. خلاصه اينكه روزگار ما، مثل خيلی از مردم، به روزمرگی دچار شد و طی ميشد. روزها محل كار بودم و معمولا شبها با خانواده. برخی شبها نيز در مسجد و يا هيئتِ محل حضور داشتيم. سالها از حضور من در ميان اعضای سپاه گذشت. يک روز اعلام شد كه برای يک مأموريتِ جنگی آماده شويد. سال ۱۳۹۰ بود و مزدوران و تروريستهای وابسته به آمريكا، در شمالِ غربِ كشور و در حوالی پيرانشهر، مردمِ مظلومِ منطقه را به خاک و خون كشيده بودند. آنها چند ارتفاعِ مهم منطقه را تصرف كرده و از آنجا به خودروهای عبوری و نيروهای نظامی حمله ميكردند، هر بار كه سپاه و نيروهای نظامی برای مقابله آماده ميشدند، نيروهای اين گروهک تروريستی به شمالِ عراق فرار ميكردند. شهريورِ همان سال و به دنبال شهادت سردار جاننثاری و جمعی از پرسنل توپخانهِ سپاه، نيروهای ويژه به منطقه آمده و عمليات بزرگي را برای پاكسازی كُل منطقه تدارک ديدند.
ادامه دارد...‼️
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سَࢪݕُݪَند بێ سَࢪ🇵🇸
🌸🍃 📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 #قـسمت_چهارم در آن ايام ، تلاش بسياری كردم تا مانند برخی رفقايم، وارد
🌸🍃
📚#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
❕#قسمت_پنجم
عمليات به خوبي انجام شد و با شهادت چند تن از نيروهاي پاسدار، ارتفاعات و كل منطقه مرزي، از وجود عناصر گروهك تروريستي پژاك پاكسازي شد.
من در آن عمليات حضور داشتم. يك نبرد نظامي واقعي را از نزديك تجربه كردم، حس خيلي خوبي بود.
آرزوي شهادت نيز مانند ديگر رفقايم داشتم، اما با خودم ميگفتم: ما كجا و توفيق شهادت؟! ديگر آن روحيات دوران جواني و عشق به شهادت، در وجود ما كمرنگ شده بود.
در آن عمليات، به خاطر گرد و غبار و آلودگي خاک منطقه و... چشمان من عفونت کرد. آلودگي محيط، باعث سوزش چشمانم شده بود. اين سوزش، حالت عادي نداشت.
پزشك واحد امداد، قطرهاي را در چشمان من ريخت و گفت: تا يك ساعت ديگه خوب ميشوي. ساعتي گذشت اما همينطور درد چشم، مرا اذيت ميكرد.
چند ماه از آن ماجرا گذشت. عمليات موفق رزمندگان مدافع وطن، باعث شد كه ارتفاعات شمال غربي به كلي پاكسازي شود.
نيروها به واحدهاي خود برگشتند، اما من هنوز درگير چشمهايم بودم. بيشتر، چشم چپ من اذيت ميكرد. حدود سه سال با سختي روزگار گذراندم.
در اين مدت صدها بار به دكترهاي مختلف مراجعه كردم اما جواب درستي نگرفتم. تا اينكه يك روز صبح، احساس كردم كه انگار چشم چپ من از حدقه بيرون زده!
ادامه دارد.....❕❕
___