eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
[• 🖇💌 •] یڪ‌بار با خانوادھ نشستہ بودیم کہ امین برام یه چادر مدل بحرینۍ هدیه خرید (همین که الآن پوشیدم) چادر رو ڪه سرم ڪردم، پدرم گفت: «به ‌به! چقدر خوش سلیقه💖» امین سریع گفت:↯ «بله حاج‌ آقـا، خوش سلیقم ڪه همچین خانمۍ همسرم شده!»😌😉❤️ حسابے شوخ طبـ؏ بود... 🎙راوے:همسࢪ شھید 『 بـادِيدَنِ‌دوسْٺ‌یا‌هوایـشــ ديگـࢪ‌چہ‌ڪُنَد‌کسۍ‌جہان‌را..؟!🍓♥️』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهدا🕊 دل ڪه هوایے شود، پرواز است ڪه آسمانیت مے ڪند و اگر بال خونین داشته باشے دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مے گیرد 🌺به مناسبت سالروز شهادت شهیدمدافع حرم محمدرضا دهقان امیری
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#ممنون_که_دعوتم_کردی بدجور کلافه بودم و مدام به تقویم نگاه میکردم که چرا بیست و یکم نمیشه 😏انگار قرا
اما یکی از این واکنش ها متفاوت بود +ببخشید این آقا کیه -شهیده☺️ +اسمش چیه؟ - شهید محمدرضا دهقان امیری +اخی این که خیلی جوونه😔 - آره وقتی رفت ۲۰ سالش بود +خدابیامرزتش هرچند احتیاجی به گفتن ما نداره _______________________ واین بود تمام مکالمات اولش تا پیامو داد گفتم اینم مثل بقیه تهش میخواد بگه میخواست نره،رفت که چی،واسه پول رفت،اما واسه قضاوت خیلی زود بود.چند دقیقه بعد دیگه همون دختره همون همکلاسیم که چند دقیقه پیش پیام داد +یه چیزی بگم؟ -جانم بگو +من یه تصمیمی گرفتم میخوام چادری شم گیج شده بودم این همون کسی بود که توی مدرسه هر روز بخاطر حجابش و.... دفتر بود حالا میخواد چادری شه...؟
و داستان خیالی و ....نیست
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت156 هوای مکه هم خیلی گرم بود. ولی لباسم سفید بود احساس می کردم کمتر گرما را جذب می کنم یا شاید اینقدر غرق معنویات اطرافم قرار گرفته بودم که دیگر گرمای عربستان به چشمم نمی آید. به مکه که رسیدیم همه ی کاروان خسته بودند. اما بین هتل و مسجد الحرام همه مسجد الحرام را انتخاب کردند. همه ی کاروان همراه هم ؛ هم قدم شدیم تا بیت الله الحرام... مسجد الحرام را که پشت سر گذاشتیم تپش قلبم هزار برابر شدبود. گام به گام برای دیدن خانه امن الهی قدم برمیداشتیم. لحظه به لحظه ؛ به دیدن خانه ی عشق نزدیک تر میشدیم. چشمانم که به خانه معبودم افتاد. دیگر باورم شد کجا آمدم. اشک در چشمانم حلقه زده و دیده ام را تار کرده بود با دست اشکهایم راپاک کردم تا واضح ببینم. ملوک قبل از سفر به من گفته بود در اولین نگاهت به کعبه هرچه از خدا طلب کنی به استجابت می رسد. هزار حاجت در دل آماده کرده بودم. بعد از نگاه طولانی ام به کعبه سرم را پایین انداختم چیزی بر لب آوردم که از ته قلبم بود. با تمام وجودم از خدا فرج مهدی زهرا، سلامتی وخوشبختی خودم و آقاسید را طلب کردم از خدا خواستم ریشه ی این عشق را محکم کند و زندگیم پر برکت باشد. با همان حال قشنگ با همان چشمان اشکی به جمع زائران خانه ی خدا پیوستیم و همراه بقیه به دور خانه ی عشق می چرخیدیم. اینجا تنها جایی بود که مرد و زن ؛فقیر و ثروتمند ؛ سیاه و سفید همه یک رنگ و یک شکل ودر یک سطح قرار دارند و همه به دور کعبه می گردند. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت157 بعد از انجام اعمال و طواف کعبه ؛ بعد از زیارت بهترین مکان برروی زمین و نماز خواندن حالا احساس تولدی دوباره داشتم. کمی خسته بودم و احساس ضعف داشتم ؛ در راه هتل آقاسید را کنارم دیدم - زهراجان خوبی؟ - بله ممنون فقط خیلی خسته ام و بی حال شدم. بطری آبی را به طرفم گرفت. - آب زمزم هست بخورید هتل رفتیم استراحت کنید رنگتون پریده! از این همه توجه و حمایتش دلم قلقک می رفت. به هتل که رسیدیم اتاقمان مثل مدینه بزرگ و اتاقی جدا داشت. سریع به اتاق رفتم برای استراحت... امروز برای زیارت دوره و غارحرا می رفتیم. غاری که رسول خدا در آن به عبادت مشغول بودند و اولین آیه ی ها نور بر پیامبر در این مکان نازل شده بود. دوست داشتم غار حرا را ببینم مسیر پر پیچ و خمی داشت ولی به نظرم ارزش داشت. پیامبر این مسیر را طی می کردند و به این غار می رفتند برای رازو نیاز ؛ من هم می خواستم این فرصت را از دست ندهم و این مکان را ببینم ولی آقاسید مخالفت می کردند. - بهتره شما نیایید چون هم مسیر طولانی هست و هم شلوغ ؛ هوا هم بسیار گرم است و شما هنوز انرژی از دست رفته را جبران نکردید بدنتان ضعیف میشود. - نه خوبم می خواهم بیایم. - زهراجان میگویم شما پیش این خانم ها بمانید بالا رفتن برایتان سخت است. اینجا دیگر باید از سیاست زنانه ام استفاده می کردم. پس کمی نزدیک رفتم و چهره ی مظلومی به خود گرفتم و گفتم: - شاید دیگر تا آخر عمرم قسمت نشود که بیایم. تازه وقتی شما هستید هیچی سخت نیست مثل همیشه هوای من را دارید مگر نه ؛ سیدجان... 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
جمعه ها دو پارت داریم و اینها پارتهای جامانده دیروزه
🌸ادمین🌸: 🌹لبخند های خاکی😄.... خاطرات طنز جبهه😆 نزدیک عملیات بود، و موهای سرم بلند شده بود. باید کوتاهش می کردم. خبردار شدم که یکی از پیرمردهای گردان یک ماشین سلمانی دارد و صلواتی موها را اصلاح می کند.رفتم سراغش...🤩 دیدم کسی زیر دستش نیست.😎 طمع کردم و جلدی با چرب زبانی، قربان صدقه اش رفتم و نشستم زیر دستش. اما کاش نمی نشستم....😒 چشمتان روز بد نبیند، با هر حرکت ماشین بی اختیار از زور درد از جا می پریدم😩. ماشین نگو تراکتور بگو! به جای بریدن مو ها، غِلفتی از ریشه و پیاز می کندشان!از بار چهارم، هر بار که از جا می پریدم، با چشمان پر از اشک سلام می کردم. پیرمرد دو سه بار جواب سلامم را داد. 😕اما بار آخر کفری شد و گفت:”تو چت شده سلام می کنی.یک بار سلام می کنند.”گفتم :”راستش به پدرم سلام می کنم. 😟“پیرمرد دست از کار کشید و با حیرت گفت:”چی؟ به پدرت سلام میکنی؟ کو پدرت؟”اشک چشمانم را گرفتم و گفتم:”هر بار که شما با ماشینتان موهایم را می کنید، پدرم جلوی چشمم میاد و من به احترام بزرگتر بودنش سلام می کنم!🥺”پیرمرد اول چیزی نگفت. اما بعد پس گردنی جانانه ای خرجم کرد و گفت:”بشکنه این دست که نمک ندارد😤…”مجبوری نشستم و سیصد، چهارصد بار دیگر به آقاجانم سلام کردم تا کارم تمام شد. 😂😂😅
‌《 🖇💕》 . . سجده‌اول‌نمازبه‌معنایِ 'ماازخاکیم' سجده‌دوم‌نماز‌به‌معنایِ 'وبه‌سو‌خاک‌برمیگردیم' - یابه‌طورعامیانہ‌تر: ماازخداییم‌وبه‌سوی‌خدابرمیگردیم(:♥ بریم‌سرِقرار!؟ . . {طبیبِ‌آسمانےمعجونۍ‌براے ࢪوح‌ساختہ؛بھ‌نامِ‌نماز..💜🌸}