eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
1.2هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
8.6هزار ویدیو
770 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿(به شرط ۱۴ صلوات به نیت ظهور و سلامتی اقا💚) خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
2.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[• 🖇💌 •] بدون شرح..! 『 بـادِيدَنِ‌دوسْٺ‌یا‌هوایـشــ ديگـࢪ‌چہ‌ڪُنَد‌کسۍ‌جہان‌را..؟!🍓♥️』
[• 🖇💌 •] همیشہ سر این ڪه اصرار داشت حلقھ ازدواج حتماً دستش باشد💗🍭 اذیتش مے‌ڪردم مےگفتم : حالا چہ قید و بندۍ دارے؟! مےگفت : حلقھ ،سایہ‌ۍ یڪ مرد یا زن تو زندگیــه..💜✨ من دوست دارم سایه تو همیـشه ، دنبال من باشه... من از خـ🦋ـدا خواستم طُ جفتِ دنیا و آخرت من باشے!😅💕🌸(: روایتے از همسرِ↓ 『 بـادِيدَنِ‌دوسْٺ‌یا‌هوایـشــ ديگـࢪ‌چہ‌ڪُنَد‌کسۍ‌جہان‌را..؟!🍓♥️
[• 🖇💌 •] طلاهاش‌ و براۍ کمک به جبھـه داده بود صداش زدن گفتن مــادر،رسیدت! گفت:دوتا بچم و دادم! رسید نگرفتم... این کہ چیزۍ نیست!(:✋💔🌱 『 بـادِيدَنِ‌دوسْٺ‌یا‌هوایـشــ ديگـࢪ‌چہ‌ڪُنَد‌کسۍ‌جہان‌را..؟!🍓♥️
[• 🖇💌 •] یڪ‌بار با خانوادھ نشستہ بودیم کہ امین برام یه چادر مدل بحرینۍ هدیه خرید (همین که الآن پوشیدم) چادر رو ڪه سرم ڪردم، پدرم گفت: «به ‌به! چقدر خوش سلیقه💖» امین سریع گفت:↯ «بله حاج‌ آقـا، خوش سلیقم ڪه همچین خانمۍ همسرم شده!»😌😉❤️ حسابے شوخ طبـ؏ بود... 🎙راوے:همسࢪ شھید 『 بـادِيدَنِ‌دوسْٺ‌یا‌هوایـشــ ديگـࢪ‌چہ‌ڪُنَد‌کسۍ‌جہان‌را..؟!🍓♥️』
[• 🖇💌 •] نمےگذاشت اخمم باقۍ بمونہ🤨 ڪاری مےڪرد کہ بخندم،😄 اونوقت همھ مشڪلاتم تموم مےشد!..(:🌱💗 『 بـادِيدَنِ‌دوسْٺ‌یا‌هوایـشــ ديگـࢪ‌چہ‌ڪُنَد‌کسۍ‌جہان‌را..؟!🍓♥️』
🌾 🌾قسمت    عشق یا هوس مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم …حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه مند شده بودم… 😊🙈 اما فاصله ما … فاصله زمین و آسمان بود … 😕 و من در تصمیمم مصمم … و من هر بار، خیلی محکم و جدی … و بدون پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم … اما حالا…🙈 به زحمت ذهنم رو جمع کردم … – بعد از حرف هایی که اون روز زدیم …فکر می کردم … دیگه صدام در نیومد … – نمی تونم بگم … حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم … حرف های شما از یک طرف …  و علاقه من از طرف دیگه … داشت از درون، ذهن و روحم رو می خورد …تمام عقل و افکارم رو بهم می ریخت … گاهی به شدت از شما متنفر می شدم …  و به خاطر علاقه ای که به شما پیدا کرده بودم … خودم رو لعنت می کردم …  اما به سمت دیگه ای بود …  همون حرف ها و شخصیت شما … و گاهی این تنفر … باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم … اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی های فکریش … شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم … نمی تونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم … دستش رو آورد بالا، توی صورتش … و مکث کرد … – من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم … و این … نتیجه اون تحقیقات شد … من سعی کردم  … و امروز … پیشنهاد من، نه مثل گذشته … 👈که به رسم اسلام …از شما خواستگاری می کنم …😊 هر چند روز که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم … حق با شما بود … و من با یک و نسبت به شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم …  اما احساس من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست…، و من نسبت به شما و شخصیت شما … من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم … و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم …در کنار تمام هایی که به شما و تفکر شما کردم …  و شما برخورد کردید … من هرگز نباید به اهانت می کردم …😊 ادامه دارد ... ✍نویسنده: