2.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[• #صبورانه🖇💌 •]
بدون شرح..!
『 بـادِيدَنِدوسْٺیاهوایـشــ
ديگـࢪچہڪُنَدکسۍجہانرا..؟!🍓♥️』
[• #صبورانه🖇💌 •]
همیشہ سر این ڪه
اصرار داشت حلقھ ازدواج
حتماً دستش باشد💗🍭
اذیتش مےڪردم مےگفتم :
حالا چہ قید و بندۍ دارے؟!
مےگفت : حلقھ ،سایہۍ
یڪ مرد یا زن تو زندگیــه..💜✨
من دوست دارم
سایه تو همیـشه ، دنبال من باشه...
من از خـ🦋ـدا خواستم
طُ جفتِ دنیا و آخرت من باشے!😅💕🌸(:
روایتے از همسرِ↓
#شهید_محمدابراهیم_همت
『 بـادِيدَنِدوسْٺیاهوایـشــ
ديگـࢪچہڪُنَدکسۍجہانرا..؟!🍓♥️
[• #صبورانه🖇💌 •]
طلاهاش و براۍ کمک به جبھـه داده بود
صداش زدن گفتن
مــادر،رسیدت!
گفت:دوتا بچم و دادم!
رسید نگرفتم...
این کہ چیزۍ نیست!(:✋💔🌱
『 بـادِيدَنِدوسْٺیاهوایـشــ
ديگـࢪچہڪُنَدکسۍجہانرا..؟!🍓♥️
[• #صبورانه🖇💌 •]
یڪبار با خانوادھ نشستہ بودیم کہ
امین برام یه چادر مدل بحرینۍ
هدیه خرید (همین که الآن پوشیدم)
چادر رو ڪه سرم ڪردم، پدرم گفت:
«به به! چقدر خوش سلیقه💖»
امین سریع گفت:↯
«بله حاج آقـا، خوش سلیقم ڪه
همچین خانمۍ همسرم شده!»😌😉❤️
حسابے شوخ طبـ؏ بود...
🎙راوے:همسࢪ شھید
#شهید_ڪریمے_چنبلو
『 بـادِيدَنِدوسْٺیاهوایـشــ
ديگـࢪچہڪُنَدکسۍجہانرا..؟!🍓♥️』
[• #صبورانه🖇💌 •]
نمےگذاشت اخمم باقۍ بمونہ🤨
ڪاری مےڪرد کہ بخندم،😄
اونوقت همھ مشڪلاتم
تموم مےشد!..(:🌱💗
#همسر_شهید_عباس_بابایی
#_شهید_عباس_بابایی
『 بـادِيدَنِدوسْٺیاهوایـشــ
ديگـࢪچہڪُنَدکسۍجہانرا..؟!🍓♥️』
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #هفتاد_و_پنجم
عشق یا هوس
مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم …حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه مند شده بودم… 😊🙈
اما فاصله ما … فاصله زمین و آسمان بود … 😕
و من در تصمیمم مصمم … و من هر بار، خیلی محکم و جدی … و بدون پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم … اما حالا…🙈
به زحمت ذهنم رو جمع کردم …
– بعد از حرف هایی که اون روز زدیم …فکر می کردم …
دیگه صدام در نیومد …
– نمی تونم بگم … حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم … حرف های شما از یک طرف …
و علاقه من از طرف دیگه … داشت از درون، ذهن و روحم رو می خورد …تمام عقل و افکارم رو بهم می ریخت … گاهی به شدت از شما متنفر می شدم …
و به خاطر علاقه ای که به شما پیدا کرده بودم … خودم رو لعنت می کردم …
اما #اراده_خدا به سمت دیگه ای بود …
همون حرف ها و شخصیت شما … و گاهی این تنفر … باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم …
اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی های فکریش … شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم … نمی تونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم …
دستش رو آورد بالا، توی صورتش … و مکث کرد …
– من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم … و این … نتیجه اون تحقیقات شد … من سعی کردم #خودم_رو_باتوجه_به_دستورات_اسلام_تصحیح_کنم … و امروز … پیشنهاد من، نه مثل گذشته … 👈که به رسم اسلام …از شما خواستگاری می کنم …😊
هر چند روز #اولی که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم … حق با شما بود … و من با یک #هوس و #حس_کنجکاوی نسبت به شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم …
اما احساس #امروز من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست…#عشق، #تفکر و #احترام من نسبت به شما و شخصیت شما … من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم …
و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم …در کنار تمام #اهانت هایی که به شما و تفکر شما کردم …
و شما #صبورانه برخورد کردید … من هرگز نباید به #پدرتون اهانت می کردم …😊
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است