eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
من نمیدونم چے شد، آخه وقتے بـے بـے رو غسل مےداد
یه وقت سر به دیوار گذاشت..😭
شروع ڪرد هاے هاے گریه ڪردن..😭😭💔
آقا مگه خودتون نفرمودید: آروم آروم گریه ڪنید..
همه صدا بزنید یا زهرا....😭💔
التماس دعا رفقا
بمیرم‌برات‌مـٰادر‌مظلومم(:💔
💌 سجاد خیلی انسان خوش رو و با ادبی بود.. خلاصه از اونجایی که من باسجاد رفیق بودم نمی دونم چی شد یه دفعه گفت ما خیلی آدم های بی چاره ایی هستیم!😔 با تعجب گفتم چرا؟!😳 با یه نگاهی گفت: آخه ما پدر نداریم..😭 گفتم یعنی چی!😳🤔 گفت پدرمون نیست دیگه، مگه تو امام زمان (عج) رو نمیشناسی؟! تازه فهمیدم چی میگه دوزاریم افتاد..🌿 🌷
🌱 🌻گوشی ام را برمی دارم تا ببینم صلوات های امروز را به کدام شهید هدیه کنم . وقتی به پیامش می رسم حالم یک جور دیگر می‌شود حال هر روز من همین است وقتی اسمش را می خوانم مثل هر روز بدنم می لرزد. نمیدانم چرا ؟! دلیل که زیاد است . اما نمی‌دانم به خاطر کدامش است . خیلی در محضرشان احساس شرمندگی می کنم . بالاتر می روم تا عکسش را باز کنم کمی دست نگه میدارم . آیا آماده ام با چهره شهید روبه‌رو شوم ؟ این چه حالی است ؟؟؟!!! انگار همین لحظه خبر شهادتش را به من داده اند و همین امروز شهید شده است . عکس را باز می کنم ، منقلب می شوم . هرچه جمله تاثیر گذار در مورد شهدا شنیده ام در ذهنم مرور می شود. شهدا شاهد و ناظر بر ما هستند . شهدا عند ربهم یرزقونند. شهدا رافقط شهدا می‌شناسند . همینطور دارم به عکس شهید نگاه می کنم .چقدر جوان بوده و چقدر احساس می کنم که جا مانده ام . از ته دل از او می خواهم دستم را بگیرد .می دانم اکنون که مرا دعوت کرده اند پس دست خالی ام نمی گذارند .بغض کرده ام و مثل همیشه اشکم لب مشکمه ، گوشی را خاموش می کنم تا با همین حال ذکر صلوات ها را بخوانم ،و فکر می کنم که فردا قرار است با کدام شهید آشنا بشوم . اللهم اجعلنی‌ من المستشهدین بین یدیه
: • . سر تا پاش خاڪی بود چشم هاش سرخ شده بود از سوز سرما! دوماھ بود ندیده بودمش.. گفتم:حداقل یہ دوش بگیر، یہ غذایـے بخور،بعد نمــٰاز بخون سرِ سجــٰادھ ایستاد. آستین هایش را پایین ڪشید و گفت:"من با عجلھ اومدم ڪه نماز اول وقتم از دست نره." •• 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』