eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
خودتان را برای ظهور امام زمان روحی له الفداء و جنگ با کفار به خصوص اسرائیل آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است. 🌷"شهید محسن حججی"🌷 🕊🍃 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ درخواست آموزش امر به معروف و نهی از منکر در رسانه ملی farsnews.ir/my/c/49900 ✅ لطفاً حتما حمایت کنید من اگر بنشینم،تو اگر بنشینی؛چه کسی برخیزد؟! من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی؛همه بر می خیزند 📛
رفقا کی قراره به خودمون بیایم؟👩🏻‍🦯 یه لحظه با خودتون فکر کنید/ در سال ۱۴۰۰ چند بار گناه کردید؟ چند بار دل امام زمان رو شکستید؟ چند بار به نماز هاتون بی توجهی کردید؟ چند بار دروغ گفتید؟ چند بار تهمت زدید؟ چقدر ما آدمای بدی شدیم(:💔 ....!
🔴 فضیلت احیاء شب نیمه‌ شعبان 🔵 پیامبر اکرم (ص ) فرمودند: 🌕 من احیا لیلة العید و لیلة النصف من شعبان لم یمت قلبه یوم تموت القلوب 🔺 هرکس شب عید و شب نیمه شعبان را زنده بدارد، روزی که قلب‌ها همه بمیرند، قلب او نخواهد مرد. 📚 وسائل الشیعة، ج۷، ص۴۷۸
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا ?#قسمت_شانزدهم درست یک هفته بعد که رفتم نمازخانه، دیدم
رمان عاشقانه مذهبی ? ? چندماه پایانی سال بیشتر در بسیج فعالیت میکردیم. مدیریت کمیته های مختلف را برعهده داشتیم و با همکاری بچه ها جلسه برگزار میکردیم. این میان آقاسید بیشترین کمک را به ما کرد. با این وجود، چیزی مرا آزار میداد. بین بچه های بسیج، توجه آقاسید به من حالت خاصی داشت. انگار سعی میکرد چیزی را در درونش سرکوب کند، سعی میکرد مرا اصلا نگاه نکند و با من روبرو نشود. تازه ۱۵ ساله بودم و میدانستم افرادی درلباس دین و مذهب افراد ساده و کم سن و سالی مثل من را به بازی میگیرند. از این سوءظن متنفر بودم. میترسیدم همه اینها خیال باشد و احساساتم ضرر ببیند. اما خیال نبود. حتی چندنفر از دوستانم این را فهمیده بودند. تلاش کردم مثل آقاسید کمتر با او روبرو شوم. اما هرچه باهم سنگین تر برخورد میکردیم، بیشتر باهم روبرو میشدیم… ؟ ادامه_دارد
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا ?#قسمت_هفدهم ? چندماه پایانی سال بیشتر در بسیج فعالیت م
رمان عاشقانه مذهبی ? ? وقتی کنارم نشست و به گرمی سلام و علیک کرد، فکر کردم مادر یکی از بچه هاست. با اینکه مسن به نظر میرسید بسیار سرزنده و شیرین بود. نماز که تمام شد و تسبیحاتش را گفت، دستش را به طرفم دراز کرد و گفت: قبول باشه دخترم! – قبول حق! -شما کلاس چندمی عزیزم؟ – نهم! – پس امسال باید رشته تو انتخاب کنی! انتخاب رشته کردی؟ -بله! – چه رشته ای؟ – معارف اسلامی. -‌ آفرین. موفق باشی… ولی اصلا بهت نمیاد کلاس نهم باشی. بهت میاد ۱۹-۲۰ سالت باشه! – لطف دارین! – شما جوونا دلتون پاکه! مخصوصا خانمی مثل شما! دختر خوب مثل شما این روزا خیلی کمه! خلاصه ده دقیقه ای از محاسن من و مشکلات جامعه و این مسائل صحبت کرد و بعد التماس دعایی گفت و رفت. تافردا به این فکر میکردم که با من چکار داشت و چرا انقدر قربان صدقه ام میرفت؟ حدود یکی دو هفته بعد جوابم را گرفتم. اواخر اسفند بود. چون بعد از عید ساعت اذان ظهر بعد از تعطیلی مدرسه بود بعد از عید بساط نماز جماعت هم برچیده میشد و طبعا آقاسید هم داشت از صحبتهایش درطول سال به یک جمع بندی میرسید. یکی از همان روزها،‌ مکبر پشت میکروفون صدایم زد… ادامه_دارد
خــدمـت چـشـم هـای قـشـنـگـتـون😍🌸