eitaa logo
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۸ اسفند ۱۴۰۰
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
💞 دل اگـر پاڪــ نباشد نمیـآید آقــا نوع عابر بہ تمیزےِ گذر وابستہ اسٺ گوشہ چشمے نڪند زندگےِ ما مرگ اسٺ مثل طفلےڪہ بہ الطاف پدر وابستہ اسٺ باید از دورے آقــا همگے دق بڪنیم تابداند ڪہ دل ما چقدر وابستہ اسٺ 💥صبحت بخیر امام من ای دار و ندارم❤️ ‌ السلام وعلیک بجوامع السلام
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
و هرچه می گذرد به آخر سال نزدیکتر می شویم... وقت مناسبی است که بگویم هرچه دیدید را ببخشید و حلال کنید... دنیا ارزش این را ندارد که با دلخوری زندگیش کنیم پیشاپیش سال نوی همه مخاطبین عزیزم مبارك❤️
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
و هرچه می گذرد به آخر سال نزدیکتر می شویم... وقت مناسبی است که بگویم هرچه دیدید را ببخشید و حلال کنی
عزیزان اخرین ساعات سال ۱۴٠٠ هست اگر بدی دیدین ازمون اگر فعالیت خوبی نداشتیم اگر کم و کسری در کانال بود به بزرگی خودتون ببخشید سال ۱۴٠۱ هم پیشاپیش مبارک ان‌شاءالله سالی پر از خیر و برکتی داشته باشید.. حلالمون کنید التماس دعای شهادت یاعلی مدد🌹
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
هدایت شده از  حجاب و عفاف
7.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آسیب های ارتباط با نامحرم 👌 🔶حواسم هست❗️❗️ 🎵استاد حورایی 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
لیاقت؛ . . 💔!' ----------------------
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
عیدتون مبارک عزیزان 😍😍😍😍
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
سال نو رو بهتون تبریک میگم
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
بنده حقیر رو دعا کنید دعای شهادت😭💔🤲🏻
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
عـیـدتـون مبـارڪ پـدر جـانـم 💚✨😍
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
عـیـدتـون مـبـارڪ بـرادرهـای شـہـیـدم😍💚
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا ? #قسمت_بیست_دوم ? آخرین امتحان که تمام شد، از دانشگاه بیر
رمان عاشقانه مذهبی ? ? …کمی بر خودش مسلط شد، سرش را پایین انداخت و گفت: سلام! مقنعه ام را کمی جلوتر کشیدم و گفتم: علیکم السلام! و راه افتادم که بروم. قدمهایم را تند کردم. سید دستپاچه شد و دنبالم دوید : خانم صبوری! یه لحظه…صبر کنید! اما من ناخواسته ادامه میدادم. اصلا نمیدانستم کجا میروم. سید پشت سرم میامد و التماس میکرد به حرفش گوش بدهم. برگشتم و ایستادم. اوهم ایستاد. گفتم : آقای محترم! من قبلا هم گفتم حرفامو. و به راهم ادامه دادم. بازهم پشت سرم آمد و صدایم زد : خانم صبوری یه لحظه وایسین! بذارین حرفمو بزنم بعد… دوباره برگشتم : خواهش میکنم بس کنین! اینجا این کارتون صورت خوشی نداره! به خودم که آمدم دیدم ایستادم جلوی مزار شهدای گمنام. بی اختیار لب سکو نشستم. سید ایستاد، نفس نفس میزد. اشکم درآمد. گفت : الان پنج ساله میام سر همین شهید تورجی زاده که گره کارم بازشه! پنج ساله بعد جواب منفی شما فکر ازدواج رو از سرم بیرون کردم. آخه خودتون بگید من چه دسترسی به خانوادتون داشتم؟ میخواستم ازتون اجازه بخوام که بیام رسما خدمت پدر ولی… نشست و ادامه داد: شایدم اصلا نباید حرفی میزدم! اینم قسمت ما بود! یعنی واقعا دوطرفه نیست؟ بلند شدم و گریه کنان گفتم : اگه نبود بدون لباس روحانیت نمی شناختمتون! و راه افتادم به سمت در، سید همانجا نشسته بود، دیگر دنبالم نیامد. داخل اتوبوس نشستم و نامه سید را از لای قرآن جیبی ام در آوردم. پنج سال بود که نخوانده بودمش. وقتی رسیدم خانه دیدم نامه خیس خیس است… … ادامه_دارد
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا ? #قسمت_بیست_سوم ? …کمی بر خودش مسلط شد، سرش را پایین ا
رمان عاشقانه مذهبی ? ? پریدم بالای اتوبوس خواهران و لیست حضور و غیاب را چک کردم. آقای صارمی صدایم زد: خانم صبوری! یه لحظه بیاین! با زهرا رفتیم پایین. آقای صارمی کنار ماشین تدارکات ایستاده بود. گفت: ما با ماشین تدارکات میایم، ولی شما مسئول برادرا رو بشناسید که اگه کاری داشتید بهش بگید. بعد صدا زد: آقای حقیقی… آقای نساج… بیاین… وقتی گفت حقیقی سرجایم خشکم زد. سید و یک جوان دیگر جلو آمدند: بله؟ هردو از دیدن هم شوکه شده بودیم. نمیدانم چرا لباس روحانیت نپوشیده بود. به روی خودم نیاوردم. آقای صارمی گفت : خانم صبوری و خانم شمس مسئول خواهرا هستن. خواهرا شمام مسئول برادرا رو بشناسید که مشکل پیش نیاد. بعد از سید پرسید: تغذیه برادرا رو توزیع کردید؟ – بله فقط اتوبوس خواهرا مونده. گفتم : ما خودمون توزیع میکنیم. اما آقای صارمی گفت : جعبه ها سنگینه، آقای حقیقی و نساج میان کمک. سید هم از خدا خواسته گفت : چشم! برادرها جعبه ها را برداشتند و آمدند طرف اتوبوس. سید جعبه را گرفته بود و من و زهرا یکی یکی تغذیه را به بچه ها میدادیم. کار توزیع تغذیه که تمام شد، سید پایین رفت. همانجا پایین پله ها ایستاد و به زمین خیره شد: اگه کاری داشتید به بنده بگید، با راننده هم هرکاری داشتید بگید من بهش میگم! با صدای گرفته ای گفتم ” چشم” و در اتوبوس را بستم و راه افتادیم. تمام راه به این فکر میکردم که چرا من و سید باید در یک اردو باشیم؟ ادامه_دارد
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
خـدمـت شـمـا امـیـدوارم لـذت بـبـریـد😍😍
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
پایان فعالیت شبتون مهدوی🌹
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
❪ بِسمِ‌اللّٰھِ‌الرَّحمٰنِ‌الرَّحیم•'‌ ❫
۱ فروردین ۱۴۰۱
امروز ، در اولین روز از سال نو و قرن جدید ، با تاریخ 1/1/1 ، چیزی کم داریم... روزهایمان هنگامی که بیایی رنگ و بو و زیبایی می گیرند و تاریخ های به ظاهر زیبا با آمدنت معنا می شوند ، آقا جانم🍃 السلام علیک یا صاحبنا و مولانا یا صاحب العصر و الزمان یا ابا صالح المهدی☘💚 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱 🌱🦋🌱___________
۱ فروردین ۱۴۰۱
[ از خادمی تا شهادت ] [ خـادم‌ الشهدای... یادمـان‌ معـراج‌ شهدای اهـواز ] [ خادم الشهید، شهید محمدرضا دهقان ] 🔺سر مزار شهید جهان آرا از خواهرش می‌خواهد که از او فیلم بگیرد و بعد از شهادتش پخش کنند. آن زمان می‌گوید 50 درصد کار درست شده و به خواهرش می‌گوید من در دمشق شهید می‌شوم و اگر دمشق نشد در حلب به شهادت می‌رسم.این حرف را دو سال پیش از شهادتش زد.
۱ فروردین ۱۴۰۱