بچه ها✋🏻😢
واقغا عذر میخوام بابت کم بودن پارت
آخه اومدم بفرستم براتون هواسم نبود دستم خورد رو لغو ارسال پاک شد
و اینکه بچه ها این رمان یکم احساسی تره از رمان قبلی💜
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
بسمربارباببیکفن..💔
انچھامـروزگـذشت🖐🏾
.•شبتونـ فاطمے .•
عشقتـونـ حیـــ♥️ــدرے
°•مهرتونـ عباسے🌱•°
'آرزوتونـ همـ حرمـ اربابـ ان شاءالله🕌'
یازینبـ مدد...✋🏻
•• نماز شبـ و وضو یادتونـ نرهـ📿••
التماس دعاے فرج ....♡
⚠️زندگیکردنمثل "شهدا"
خیلی مهمتراز مردن مثل شهداست!
ـ شب جمعه شهدا را یاد کنید تا شما را نزد ابا عبدالله یادکنند ان شاءالله
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
یک شخصی گفت: الله اکبر!
وبعدش دوباره گفت:
لااله الله محمدرسول الله!
وبازهم گفت:سبحان الله
وبحمدسبحان الله العظیم!
ودوباره گفت:لااله الاانت
سبحانک انی کنت من الظالین!
این شخص 70000
نیکی بدست آورده است.
واین شخص خود شما هستید؛
لطفا پخش کنید...
در روزقیامت پاداش این
کار خود راخواهید دید!!!!
•
•
••••اَلّلهُمَّ ؏ـجِّل لِوَلیِّڪ الفرج
گفتـمدلـمگـرفتهچکارکنـم؟
قَال: فَفُرْاِللحُـسَیْنْوَاَلْشُهَدْاءْ
گفت:پـسفـرارسویاربابوشهـدا🖐🏾💔
اَلْحُـسَیْنْطَعـْمْاَلْحَـیْاةْاَلْدُنْیـْاوسَفِیْنَةاَلْنَجَاْتْ
وَاَلْشُهَدْاءمِصْبْاحْاَلْسَفِیْنَهْ 🚶🏾♂
حسینلذتزندگیدنیاستوکشتینجاتِ
وشهدانورکشتیان💔🌱
#نوشته_خودم
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
زنی که حجاب رو قبول نداره
یعنی قوانین اسلام رو قبول نداره!
♦️زنی که قوانین اسلام رو قبول نداره
⛔️نباید مهریه بهش تعلق بگیره
👈چون مهریه قانون اسلامه،
⛔️نباید بهش نفقه تعلق بگیره
👈چون نفقه قانون اسلامه،
⛔️نبایدحضانت فرزند رو تا ۷ سالگی بدن بهش
👈چون حضانت قانون اسلامه،
⛔️نبایداز سرباز معاف باشه
👈چون معافیت زنها از سربازی قانون اسلامه
📛 زن بی حجابی که مورد تعرض و خیانت و جسارت قرار گرفت حق شکایت به هیچ ارگان اسلامی را ندارد چون خودش با بی حجابی انتخاب کرده که اینگونه با او رفتار شود
❌❌❌❌❌
اینقدر اینو پخش کنید تا همه بدونند از این به بعد قوانین باید به اینصورت اجرا بشه!!
#قوانیناسلام
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
💜رمان اورا 💜
قسمت بیست و هشتم
آقا مهدی همین طوری که دست زهرا خو دستش بود خنده ی ریزی کرد
سریع دوربین رو گذاشتم پشت گلدون و رفتم پایین
به خاطره لباسه که بلند بود
گرفتمش بالا و حس این ملکه ها رو داشتم
چون مانتو بلند بود دیگه چادر نپوشیدم
وقتی رفتم پایین صاحب کافه فهمیده بود بالا چه خبره
لبخند کجی به روم زد که سریع سرمو گرفتم پایین
باید عادت میکرم که پسر دیگه نباید تو زندگی من نقشی داشته باشه
هیچ پسری
از پله ها که اومدم پایین یه آیینه بزرگ دم در بود که خودمو توش دیدم
من ترنم
کسی که چند سال طلایی عمرشو پای اون سعید بی همه چیز گذاشت و اونم گذاشت و رفت
بعدشم که عرشیا با شاه کاری که رو صورتم کاشته بود دوباره قلبمو شکوند
و بعدشم سجاد
البته تقصیر سجاد نبود خدا اینجوری میخواست
برگشتم که همونجا روی یکی از اون صندلی ها بشینم
دقیقا رو به روی من یه پسر دختری نو بغل هم بودن
ولی چون زیر پله بودن خیلی تو چشم نبودن و کسی نمیبینتشون
بهشون که نگا کردم ته دلم یه حالی شد شاید منم دلم میخواست ولی نه
من به امام زمانم قول دادم سرمو انداختم پایین تا بیشتر از این از این هوس های زود گذر نیاد سراغم
همون موقع همون آشنای آقا مهدی اودم سراغم
_ببخشید چیزی میخواین براتون بیارم
+خیر ممنون
_بله
رفت وا این. چش بود چرا عرق کرد یعنی آنقدر برو بابا
ده دقیقه ای نشسته بودم وای یعین آنقدر کارشون طول کشید اییییش
دیگه طاقت نیوردم ورفتم بالا
یعنی چی آدم آنقدر بی حیا خجالتم خوب چیزیه
+آهم اهم
اجازه هست بیام
_او بله بفرمایید
_بیا آجی ببخشید دیر شد
+خخخخخخخخخخ
دیر؟
بله
زهرا فهمیده بود سوتی داده
سریع رفتم پشت سر آقا مهدی و جلوی زهرا و بهشون با اشاره فهموندم که خجالت نکش
_میشه بریم مهدی
_بله بریم بریم خانمم خسته شد بریم
+منم برم زحمت دادم بهتون
_نه این چه حرفیه اگه شما نبودید من چجوری این همه بلا سر زهرا خانوم میوردم
_آقا مهدی میرسیم خونه حسابتو میرسم
_خونه؟
+شما مگه خونه دارید؟
_نه آبجی این یه استلاحه که ما خانما که شوهر داریم به کار میبریم
منظورمو اینکه حسابشو میزاریم کف دستش
+آهان بله
من رفتم با اجازه
_اجازه ما دست شماست ممنونم
+ کاری نکردم خدافظ
_آجی ترنم وایسا
+جانم
_جانت سلامت
ممنونم بابت همه چی؟
چادرمو بده خودم میشورم
+برو ببینم خودم میآورم ومیارم برات باهات کار دارم
_باشه ولی بازم مرسی بابت همه چی
واقعا ممنونم(محکم بغلم کرد)
+کار نکردم اجی
برو شوهرت الان میاد میگه من زنشو دزدیدم برو
_خخخ باشه من رفتم
+مواظب خودت باش زهرا
_ترنمممم برو تا نزدمت
خخخخ
از بس خسته بودم دیگه وایسانسادم تا آقا مهدی منو برسونه سریع رفتم یه مسجد فعلا تا بعدا ببینم کجا باید زندگی کنم
اون روز به خوبی و خوشی تموم شد ولی وقتی رسیدم تو مسجد داشتن دعای کمیل رو میخوندن
دلم گرفت خیلی هم گرفت حق من نبود این همه بد بختی
اول از همه سعید
دوما عرشیا
بعدش مرجان. آخ مرجان مرجان که دلم برات یه ذره شده
ماش نمیرفتی اون مهمونی رو کاش میومدی باهم میرفتیم بیرون
چرا رفتی تو اون مهمونی کذایی
سوما سجاد
چهارما مامان و بابا
هیچ وقت نمیبخشمتون
چجوری دلشون اومد تک دخترشونو از خونه بندازن بیرون
الان کجا برم من
هق...... هق...... هق......
ال... الانم که این تومور مسخره
هق..... هق..... هق
دراز کشیدم دیگه حتی توان نداشتم بشینم
یه پیرزنه اومد کنارم نشست
_دخترم چیزی شده مادر
+نه حاج خانم..... خوبم
_بیا روی پام سرتو بزار زمین سفته
+چشم..... مرسی.... ببخشید
_دشمن آقا عزیزم
لبخندی به مهربونیش زدم
اشکام دوباره شروع کردن به باریدن
خسته شدم خدا خسته شدم
دیگه نمیکشم
هق..... هق..... هق.... هق
دست نوازش گرشو روی سرم کشید هق هقم بالا تر رفت
آنقدر روی پاهاش گریه کردمو و اون نوازشم کرد که خوابم برد
صبح که بلند شدم دیدم روم یه دونه پتو و زیر سرمم یه دونه بالشت
+من کجام؟
ساعت.... (خمیازه میکشه) چنده؟
_دختر جون پاشو بیا
سریع بلند شدم و رفتم سمت اون پیر مرد
+بله حاجی
_دختر جون خانم صفوی زاده گفتن بزارم همینجا بخوابی و گرنه عمرا من بزارم کسی اینجا بخوابه
+ممنونم حاجی ببخشید الان میرم
_خدا به همراهت
سریع بلند شدم و رفتم سمت در از مسجد که اومدم بیرون نمیدونستم کجا برم
اخ
اخ
اخ کجایی سجاد؟
کجایی داداشی؟
بیا و کمکم کن!
هق...هق..
مطمئنم سجاد اینو. نمیخواست
رفتم سمت بیمارستان که کارای سرطانم رو انجام بدم
کارم تو بیمارستان که تموم شد پامو از در گذاشتم بیرون که دیدم گوشیم زنگ میخوره برش داشتم دیدم زهرا است
+جونم اجی
_سلام خانم کجایی
+اومده بودم..... بیمارستان... برای...حق
_سر... طا.. .. نت
+آره آجی اره
حق حق حق حق حق حق
آجی این حق من نبود
_وایسا دارم میام
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.