🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃
پست اینستاگرامی مادر شهید 💌👇🏻
قطعی صدای زنگ موبایل📞 مثل خوره در جانم بود، منتظر زنگ تلفنت بودم از صبح🌤،
اما سختگیری جناب استاد مانعی بس بزرگ بود، حتی برای نیم نگاهی به صفحه تلفن، منم که منضبط، ساعت ده و چهل و چهار دقیقه کلاس تمام شد به سرعت برق گوشی📱 را از کیف درآوردم و نگاهش کردم مثل نگاه مادری که به چهره فرزندش بعدِ عمری دوری می نگرد،
ای داد بیداد، تماسی داشتم از طرف تو،
درست ساعت ده و سی دقیقه، خروارها خاک برسرم شد، بیرون دویدم، شماره ات را گرفتم،
اما جمله ی تلفن مورد نظر خاموش است کلامی ملتهب در آن لحظه بود که زیر گوشم طنین می انداخت دلم میخواست گوینده اش را با دستانم خفه کنم، 🍃
به بابا زنگ زدم گفت: نیم ساعت پیش با تو حرف زده و تو به او گفته ایی، ناراحتی که نتوانستی با من سخن بگویی، ای وای بر من، چه کنم.
ناامیدانه باز زنگ زدم بارها و هنوز باز زنگ میزنم بارها.
ناخودآگاه نگاهم به سمت اس ام اس ها رفت شاید کلامی، حرفی، دردی، نگاهم خشک شد و آسمان چشمانم بارانی، اشک راه دیدَم را بست همه چیز تار بود، اشک ها را کناری زدم و خوب نگریستم، صدایت را با تمام سلولهای وجودم شنیدم:💌 *سلام، ما رفتیم، التماس دعا، یا علی.*🍃
درپاسخت نوشتم: دست حق به همراهت عزیزم.
باخود اندیشیدم شاید یک وقتی یک جایی گوشیت را ببینی و جوابم را بخوانی و لبخندی بر گوشه لبت بنشیند، غافل از اینکه گوشیت📱 داخل کمدی در آموزشگاه آرمیده است...🍃
#ششمین_فراق
#صفحه_گوشی_شهید_دهقان✨
#آخرین_کلام
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری 🌷
#شهدا_را_یادکنید_باذکر_صلوات