|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_141 ای که داخل ایوان بود و به اتاقک بالای پشت بوم وصل میشد میرم...کلیدش مثل همیشه روی در خود
#Part_142
بعد بازجویی به سمت اتاقم میرم، چند تا دونه قرص مسکن میخورم و میخوابم.
***
#دوماهبعد
دوماهی گذشته و توی این دوماه زندگیم به حالت عادی بازگشته، و خدا رو شکر میکنم.
پژمان هم به عشقش روژینا رسید، اما دل من...
حس میکردم دارم کم کم عاشق میشم دوباره ولی میترسیدم. میترسیدم بعد اون حس پاکی که به محمدرضا داشتم و تهش شد این، عاشق یکی دیگه بشم و سهم من و قلبم دوباره چیزی جز دل شکستن نباشه...
سعی کردم به همه خوبی کنم اما همه به خودم خنجر زدن و من هر چقدر خوبی کردم با بدی مواجه شدم.
به چه می خندی تو؟
به مفهوم غم انگیز جدایی؟
به چه چیز؟
به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟
به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟
یا به افسونگر چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟
به چه می خندی تو؟
به دل ساده من میخندی که دگر تابه ابد نیز به فکر خود نیست؟
خنده دار است بخند ..
امشب مامانی همه رو خونش دعوت کرده و نمیخوام برم اما بهونه ای ندارم برای نرفتن...
پس مجبورم برم و همراهشون کنم، خیلی وقت بود که از جمع صمیمی خانواده دور شده بودم.
منی که از بچگی امیرحسین مثل برادرم بود حالا نزدیک دوماه میشد که ازش بی خبر بودم!
موهام رو شونه میکنم و بعد بافتن موهام مشغول پوشیدن لباسهام میشم.
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.