eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
|🌦| صحبت از شہادت و جدایۍ بود😢♥️و اینکه بعضے از جنازه ها زیر آتش مے مانند و یا به نحوے شہید مے شوند که قابل شناسایۍ نیستند! هر کس از خود نشانه اے مے داد تا شناسایۍ جنازه ممکن باشد . یکے مے گفت دست راست من این انگشتر است😌✨ . دیگرے ميگفت من تسبیحم را دور گردنم مے اندازم📿 یک دفعه یکے از رزمنده ها گفت من در خواب خر و پف مے کنم ، پس اگر شہیدے دیدید که خر و پف مے کند شک نکنید خودمم😴😂😁 🌱 🥀
|🌦| خيلے از شب ها آدم توے منطقه خوابش نمیبرد..😬 وقتے هم خودمون خوابمون نمیبرد دلمون نمے اومد ديگران بخوابن😌🤦🏻‍♂ یه شب یکے از بچه ها سردرد عجيبۍ داشت و خوابيده بود🤕😴. تو همين اوضاع یکے از دوستان رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول!😱😁 رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟چۍ شده؟؟😰💔 گفت: هيچۍ ...محمد میخواست بيدارت کنه من نذاشتم😐😂😁!! 🌱 🥀
|🌦| عازم جبهه بودم. یکے از دوستانم براے اولین بار بود که به جبہه مے آمد. مادرش براے بدرقه ے او آمده بود. خیلے قربان صدقه اش مے رفت و دائم به دشمن ناله و نفرین مے کرد! به او گفتم: « مادر شما دیگه بر گردید فقط دعا کنید ما شہید بشیم. دعاے مادر زود مستجاب مے شود😇❤️» او در جواب گفت:« خدا نکنه مادر، الہۍ صد سال زیر سایه ے پدر و مادرت زنده بمونے.. الہۍ که صدام شہید بشه که اینجور بچه هاے مردم رو به کشتن مے ده!» _ بله😅😂 🌱 🥀
|🌦| عازم جبهه بودم. یکے از دوستانم براے اولین بار بود که به جبہه مے آمد. مادرش براے بدرقه ے او آمده بود. خیلے قربان صدقه اش مے رفت و دائم به دشمن ناله و نفرین مے کرد! به او گفتم: « مادر شما دیگه بر گردید فقط دعا کنید ما شہید بشیم. دعاے مادر زود مستجاب مے شود😇❤️» او در جواب گفت:« خدا نکنه مادر، الہۍ صد سال زیر سایه ے پدر و مادرت زنده بمونے.. الہۍ که صدام شہید بشه که اینجور بچه هاے مردم رو به کشتن مے ده!» _ بله😅😂 🌱 🥀
|🌦| *حمل بار بيش از 50 كيلو ممنوع! در اوج باران تير و تركش بعض از نيروها سعےشان بر اين بود تا بگويند قضيه اين قدرها هم سخت نيست💪🏻😌و شب ها دور هم جمع مےشدند و روے برانكاردها عبارت نويسے مےكردند❗️✍🏻 يک بار كه با يكے از امدادگرها، برانكارد لوله شدہ‌اے را براے حمل مجروح باز كرديم..چشمشان بہ عبارت "حمل بار بيش از 50 كيلو ممنوع" افتاد👀😳. از قضا مجروح نيز خوش هيكل بود😎 يک نگاہ به او و يک نگاہ بہ عبارت داخل برانكارد مے كرديم😬 نہ مي توانستيم بخنديم و نه مے توانستيم او را از جايش حركت بدهيم😆😅❌ .بندہ خدا اين مجروح نمے دانست چه بگويد😐 بالاخرہ حركت كرديم و در راہ، كمے مے آمديم و کمے هم مےخنديديم. افراد شوخ طبع، دست از برانكارد خون آلود حمل مجروح هم برنداشته بودند😁😂🌸! منبع: جلد سوم كتاب "فرهنگ جبہه" (شوخ طبعے ها) نوشتہ سيدمہدے فہيمے ✍🏻📚 🌱 🥀
•🌱• داخل‌ چادر، همـه بچہ‌ها جمع‌ بودند⛺️ مےگفتند و مےخنديدند😁! هر ڪسی ‌چيزی‌ مےگفت‌ و بـھ نحوی بچہ‌ها رو شاد مےڪرد😃✌️🏻! فقط‌ يڪی‌ از بچه‌ها بـھ قول ‌معروف‌ رفتـھ بود تو لاڪ خودش‌🚶‍♂! ساڪت‌، گوشه‌ای‌ بـھ ڪوله‌ پشتےاش‌ تڪيه‌ داده‌ بود و توی لاڪ خودش بود✨... بچه ها هم مدام بهش تیڪه مینداختن و مےخندیدن🤣! اما اون چیزی نمےگفت🚶‍♂🔇! یھـو دیدم‌ رو ڪرد بـھ جمع و گفت‌: ـ بسه‌ ديگه‌، شوخے بسه‌✋🏻! اگـه خيلے حال‌ دارين‌ بـه سوال‌ من‌ جواب‌ بدين‌🌱! همه‌ جا خوردیم😐! از اون‌ آدم‌ ساڪت‌، اين‌ نوع‌ صحبت‌ كردن‌ بعيد بود🙄! همـه متوجه او شدند‼️ گفت : هر ڪی‌ جواب‌ درست‌ بده‌ بهش‌ جايزه‌ میدم‌✌️🏻🎈! پرسید: آقايون‌✋🏻! افضل‌ الساعات‌ (بهترين‌ ساعتها) چیـه⁉️ پچ‌ پچ‌ بچه‌ها بلند شد💬! يڪی گفت‌: قبل‌ از اذان‌، دل‌ نيمه‌ شب‌، برای‌ نماز شب‌🕊✨! - غلطه‌، آی‌ غلطـه‌، اشتباه‌ فرمودين‌❌! + مےبخشين‌، بـھ نظر من‌ اذان‌ صبح‌ وقت‌ نماز و...✨! ـ بَـه‌َ، اينم‌ غلطـه😐! + صلاة‌ ظهر و عصر و...✨! خلاصه هر ڪسی یـھ چیزی گفت‌ و جواب ایشون همچنان " نه❌" بود ... نيم‌ ساعتے از شروع‌ بحث‌ گذشتـه‌ بود، همـه‌ متحير با ڪمی دلخورے گفتند: آقا حالگيرے مےڪنيا 😕! اصلاً ما نمےدونيم‌! خودت بگو🚶‍♂! او هم وقتی ڪلافـه شدن بچه‌ها رو دید، لبخند زد‌ و گفت‌☺️: ـ از نظر بنده‌ بهترين‌ ساعت‌ها ، ساعتے هستش ڪه‌ ساخت‌ وطن‌ باشـه😃🇮🇷⌚️! ساعتی ڪه دست‌ِ ڪوارتز و سيتےزن‌ و سيڪو پنج‌ رو از پشت‌ ببنده‌😎✌️🏻! بعدش با خنده‌ از جا بلند شد و رفت‌ تا خودش‌ رو برای‌ نماز ظهر آماده‌ ڪنه🤣❤️! 🌱 🥀
😂😂 دو تا بچه بسیجی یه عراقی درشت هیکل رو اسیر کرده بودند های های هم می خندیدند😂 بهشون گفتم این کیه؟ گفتند: عراقیه دیگه!!! گفتم : چطوری اسیرش کردین؟🧐 باز هم زدند زیر خنده و گفتند: مث اینکه این آقا از شب عملیات یه جایی پنهون شده بوده تشنگی بهش فشار آورده و با لباس بسیجی خودمون اومده ایستگاه صلواتی گفتم: خب از کجا فهمیدین عراقیه؟! گفتند: آخه اومد ایستگاه صلواتی ، شربت که خورد پول داد اینطوری لو رفت ..😂😂😂 🕊 ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ ♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
خیلی شوخ و با روحیه بود.😂 وقتی مثل بقیه دوستان به او التماس دعا می‌گفتیم! یا از او تقاضای «شفاعت» می‌کردیم می‌گفت مسئله‌ای نیست! دو قطعه عکس سه در چهار و یک برگ فتوکپی شناسنامه بیاور .. ببینم برایت چکار می‌توانم بکنم🤣 در ادامه هم توضیح می‌داد☝️🏻 که حتماً گوش هایت پیدا باشد، عینک هم نزده باشی شناسنامه هم باید عکس‌دار باشد! 🥀